در دنیای ابرسرمایهداری امروز، رویای میلیاردر شدن به عنوان هدفی قابل دستیابی برای هر کسی که بخواهد و حاضر باشد سخت کار کند، از جان مایه بگذارد، هوشمندانه فکر کند و فرصتها را غنیمت بشمارد، به شدت تبلیغ میشود. استادان دانشگاه، مرشدان ثروت و چهرههای شبکههای اجتماعی این روایت را تکرار میکنند و این ایده را تقویت میکنند که موفقیت مالی تنها به تلاش شخصی و تصمیمگیری استراتژیک خودتان بستگی دارد. با این حال، برای تقریباً ۹۹ درصد از جمعیت جهان، این چیزی جز یک توهم با دقت ساخته شده نیست. در سرمایهداری ساختارهای اقتصادی و اجتماعی که توزیع ثروت را کنترل میکنند، تضمین میکنند که آزادی مالی واقعی برای بیشتر مردم غیرقابل دسترس باقی بماند، در حالی که خیال تحرک اجتماعی به ابزاری قدرتمند برای حفظ کنترل بر تودهها تبدیل میشود. چرا رویای میلیاردر شدن یک افسانه است و چرا سیستم مصرانه این افسانه را برای شکلدهی به آگاهی جمعی به نفع اهداف سرمایهداری ترویج میکند.
موانع ساختاری برای میلیاردر شدن
تصور اینکه هر کسی میتواند میلیاردر شود، واقعیتهای بنیادی انباشت ثروت را نادیده میگیرد. اکثریت ثروت جهانی در دستان یک اقلیت کوچک متمرکز است، با سیستمهای اقتصادی که برای حفظ این عدم تعادل طراحی شدهاند.
ثروت ارثی و امتیاز ساختاری چیزی است که بسیاری به آن دسترسی ندارند اما بسیاری از میلیاردرها ثروت خود را به ارث میبرند یا از دسترسی ممتاز به سرمایه، آموزش و شبکهها برای ثروتمند شدن بهرهمند هستند. مفهوم «میلیاردر خودساخته» عمدتاً یک افسانه است؛ بیشتر کارآفرینان و بزرگان تجاری موفق از ابتدا مزایای زیادی داشتند، چه از طریق ثروت نسلی، تحصیل در مدارس نخبه یا ارتباطات درونسیستمی.
همچنین سیستم اقتصادی دنیای امروز سرمایه را بر کار ترجیح میدهد؛ سرمایهداری به طور ذاتی کسانی را که دارایی دارند به جای کسانی که برای دستمزد کار میکنند، در اولویت قرار میدهد. یک کارگر معمولی میتواند تمام عمر خود را بدون توقف به کار بپردازد اما هرگز به وضع میلیاردر نخواهد رسید زیرا درآمد او به سیستمی وابسته است که تحرک اجتماعی را محدود میکند و در عین حال به ثروتمندان این امکان را میدهد که از طریق سرمایهگذاریها، مالکیت املاک و ابزارهای مالی که برای افراد عادی در دسترس نیست، ثروت بیشتری کسب کنند.
بسیاری از ثروتها در کشورهای پیشرفته از طریق استثمار، استعمار و بردهداری ملتهای ضعیفتر میسر شده است. انباشت تاریخی ثروت توسط اقلیتها ریشه عمیقی در استعمار و بردهداری دارد. امپراتوریهای اروپای غربی و نخبگان آمریکایی ثروتهای عظیمی از طریق غارت منابع طبیعی، کار اجباری و استثمار جوامع ساختند. ثروتی که از آفریقا، آمریکای جنوبی و آسیا در دوران استعمار استخراج شد، ثروتهای نسلیای ایجاد کرده که امروزه هنوز هم ادامه دارد. این میراث همچنان در سرمایهداری جهانی مدرن ادامه دارد، جایی که شرکتهای چندملیتی در حالی که سودهای بیسابقهای را جمعآوری میکنند از نیروی کار ارزان در جنوب جهانی بهرهبرداری میکنند.
همچنین سکون دستمزد در برابر افزایش هزینههای زندگی در دهههای گذشته که در فرآیند نئولیبرالسازی شدت یافته و عرصههای مختلف زندگی را به بازار تبدیل کرد، نقش مهمی در سالهای اخیر ایفا کرده است. دستمزد کارگران معمولی ثابت مانده در حالی که هزینههای زندگی، بهویژه در مسکن، مراقبتهای بهداشتی و آموزش به شدت افزایش یافته است. حتی افرادی که حقوق نسبتاً بالایی دارند، خود را در تلاش برای پسانداز پول مییابند، چه برسد به اینکه ثروتی بسازند که آنها را قادر سازد میلیاردر شوند.
از طرف دیگر بدهی و مصرفگرایی به عنوان ابزارهای کنترل سیستم سرمایهداری عمل میکنند که مردم را در یک چرخه بدهی ابدی گرفتار کرده و باعث میشود که آنها به جای فرصتهای ساخت ثروت، به دستمزد وابسته بمانند و دائما قرضهای خود را پس دهند. وام مسکن، وامهای دانشجویی و بدهی کارتهای اعتباری همگی برای محدود کردن آزادی مالی طراحی شدهاند و باعث میشوند درآمد قابل تصرف به جای انباشت ثروت، به پرداختهای بهره اختصاص یابد. به طور همزمان، فرهنگ مصرفگرایی فشار میآورد تا افراد خرج کنند نه پسانداز، مسئلهای که باعث میشود آنها در وضعیت مالی بیثباتی باقی بمانند.
افسانه میلیاردر خودساخته
یکی از مؤثرترین ابزارهای تبلیغاتی سرمایهداری، افسانه «میلیاردر خودساخته» است. در تبلیغات به عموم گفته میشود که افرادی مانند «ایلان ماسک»، «جف بزوس»، «بیل گیتس» و ... ثروت خود را از صفر ساختهاند، از طریق هوش و پشتکار خودشان؛ با این حال، یک بررسی دقیقتر نشان میدهد که تقریباً تمام میلیاردرهای به اصطلاح خود ساخته از ثروت ارثی و سرمایه اجتماعی بهرهمند بودهاند.
برای مثال، پدربزرگ «ایلان ماسک» در دوران آپارتاید آفریقای جنوبی صاحب معدن زمرد بود و پس از آن پدرش (ارول ماسک) صاحب معدن سنگهای گرانبها و شرکتهای ساختو ساز در آفریقای جنوبی بود؛ این به او مزایای مالی داد که بیشتر مردم حتی نمیتوانند رویای آن را داشته باشند. والدین «جف بزوس» هم صدها هزار دلار در روزهای اولیه آمازون در این پلتفرم سرمایهگذاری کردند. خانواده «بیل گیتس» نیز ارتباطات تأثیرگذاری داشتند که به او کمک کرد تا فرصتهای ابتدایی مهم را بدست آورد. واقعیت این است که اکثریت قریب به اتفاق میلیاردرها از صفر شروع نکردهاند؛ آنها از ثروت نسلی، امتیاز و مزایای درونی استفاده کردهاند تا داراییهای خود را بسازند.
اگر پدر بزرگ کسی معدن الماس داشت یا جزو یک خانواده بانکی نخبه بود، چگونه میتواند او را «خودساخته» به حساب آورد؟ سیستم عمدتاً این واقعیتها را پنهان میکند تا توهم این که هر کسی میتواند از طریق تلاش خالص به موفقیت مشابهی دست یابد، حفظ شود.
سیستم چیده شده
تقریباً هیچکس نمیتواند بدون استثمار ناعادلانه دیگران به یک بیلیونر تبدیل شود. بنیاد سرمایهداری بر استخراج ارزش اضافی از کار استوار است. بدون کار، هیچ انباشت ثروتی وجود ندارد. میلیاردرها ثروت خود را صرفاً از طریق نوآوری یا هوش ایجاد نمیکنند؛ آنها ثروت را از طریق روابط خاص قدرت و ثروت، دادن دستمزد کمتر به کارگران، کاهش هزینهها و حداکثر کردن سودها به هزینه کارگران انباشته میکنند. مفهوم ارزش اضافی، نشان میدهد که کارفرمایان چگونه از کار کارگران سود میبرند؛ با پرداخت کمتر از ارزش کامل چیزی که تولید میکنند. این استثمار تضمین میکند که ثروت به سمت بالا جریان یابد و در دستان تعداد کمی متمرکز شود، در حالی که اکثریت وسیع در تلاش برای بقا باقی میمانند. اگر دستمزد واقعی به طور عادلانه برای مشارکت نیروی کار پرداخت شود، ثروت میلیاردرها وجود نخواهد داشت. سیستم برای حفظ این عدم تعادل طراحی شده است و تضمین میکند که کار همچنان بیارزش باقی بماند در حالی که سرمایه به طور بیوقفه گسترش مییابد.
چرا سرمایهداری افسانه میلیاردرها را میسازد؟
اگر واقعیت این است که ۹۹ درصد مردم هرگز میلیاردر نمیشوند، چرا رسانههای جریان اصلی به شدت اصرار دارند که برعکس این ایده را ترویج کنند؟ پاسخ در نیاز سرمایهداری به شکلدهی به ذهن تودههای مردم نهفته است تا اطمینان حاصل کند که آنها مطیع باقی میمانند و در فعالیتهای اقتصادی که منافع نخبگان را تأمین میکند، مشغول هستند.
باور به اینکه هر کسی میتواند میلیاردر شود، احساس امیدواری ایجاد میکند و از نارضایتی و شورش در مقیاس وسیع جلوگیری خواهد کرد. اگر مردم به طور واقعی میفهمیدند که موقعیت اقتصادی آنها عمدتاً توسط نیروهای سیستماتیک فراتر از کنترل آنها از پیش تعیین شده و هرگز تغییر نخواهد کرد، بیاعتمادی عمومی میتوانست منجر به ناآرامی اجتماعی شود. با توهم میلیاردر شدن، سرمایهداری تضمین میکند که کارگران همچنان در سیستمی که به طور فعال علیه رفاه مالی آنها عمل میکند، سرمایهگذاری کنند.
با ترویج ایدهای که موفقیت کاملاً در کنترل فرد است، سیستم مسئولیت دشواریهای اقتصادی را از نابرابریهای ساختاری به دوش افراد میاندازد؛ به این ترتیب انتقال مسئولیت از نابرابری سیستماتیک به شکست فردی صورت میگیرد. کسانی که در مسیر میلیاردر شدن موفق نمیشوند، با این ایده روبرو هستند که آنها فقط به اندازه کافی سخت کار نکردند، به اندازه کافی خلاقانه فکر نکردند یا به اندازه کافی ریسک نکردند، نه اینکه این واقعیت را ببینند که شانس و احتمالات از ابتدا علیه آنها بوده است.
در پایان باید پرسید آیا مدلهای اقتصادی جایگزین وجود دارند؟ چه جایگزینهایی برای سیستمی که نابرابری شدید ثروت ایجاد میکند وجود دارد؟ آیا اقتصادهای تعاونی، درآمد پایه جهانی و توزیع مجدد ثروت باید به جریان اصلی تبدیل شوند؟ آیا وجود میلیاردرها اصلاً منطقی است؟ آیا مالیات بر ثروت کافی است تا منابع را عادلانه توزیع کند؟ آیا مدل مالکیت جمعی و دولتی پایدارتر است یا مالکیت خصوصی؟ این پرسشها روایت غالب سرمایهداری را به چالش میکشند و مسیرهایی را برای تصور دنیایی فراهم میکنند که در آن قدرت اقتصادی به طور منصفانهتری تقسیم شده باشد.
نظر شما