چرا این روزها همه از کار و وضعیت کاری خود ناراضی هستند؟

چرا کار متعارف دیگر انگیزه‌ای برای جوانان ایجاد نمی‌کند؟ و هر کاری نارضایتی و ناامیدی فراوانی را در خود نهفته دارد؟ این روزها تعداد فزاینده‌ای از جوانان مسیرهای جایگزینی را برای گذران زندگی انتخاب می‌کنند و یا سعی می‌کنند با ایده‌های فانتزی و رمانتیک از وضعیت کاری که در آن گیر کرده‌اند فاصله بگیرند. علت این رابطه ناشاد با کار در کجاست و چگونه می‌توان از آن گذر کرد؟ در این یادداشت سعی می‌کنیم تا نگاهی به مسئله ارتباط انسان با کار در زمانه حاضر و نارضایتی‌های آن داشته باشیم.

ایده نوشتن این یادداشت با یادآوری صحنه‌ای از فیلم «داستان برونکس» Bronx Tale(۱۹۹۳) به ذهنم رسید. در آن صحنه از فیلم «لورنزو»، یک راننده اتوبوس زحمت‌کش که نقش آن توسط «رابرت دنیرو» به تصویر کشیده شده است، با «سانی»، گنگستر محل روبرو می‌شود. «سانی» از پسر ۹ ساله «لورنزو»، به عنوان پادو استفاده می‌کند که باعث می‌شود پدرِ خشمگین از گنگستر بخواهد که دست از سر پسرش بردارد. سپس پدر به فرزند خردسالش توضیح می‌دهد که شجاعت واقعی در تسلیم شدن در برابر جذابیت سبک زندگی جنایتکارانه نیست، بلکه شجاعت صبح زود بیدار شدن هر روزه برای کسب روزی تمیز و درست از طریق کار صادقانه است. شخصیت «دنیرو» می‌گوید: «مرد کارگر مرد سختی است.» داستان فیلم در دهه ۱۹۶۰ اتفاق می‌افتد، و غرور طبقه کارگر را منعکس می‌کند، دوره‌ای که در آن هنوز کار، هویت و معنای زندگی انسان را فراهم می‌کرد.

با این حال، با گذشت چند دقیقه از این صحنه، و با چند سال پیشروی در روایت فیلم، ما شاهد ادغام کامل پسر مرد کارگر در باند تبهکاران هستیم. علی‌رغم تلاش‌های پدرش، پسر از او الگوبرداری نکرده است. پسر نمی‌خواهد مرد سرسختی باشد که زود از خواب بیدار شود. او نمی‌خواهد مورد استثمار قرار گیرد. آیا این خواسته لزوماْ بد است؟ هر چند شخصیت فیلم راه مافیا را طی می‌کند، اما انگیزه‌هایی که او را هدایت می‌کنند لزوماْ بد نیستند؛ وضعیتی که کارگران در جهان نئولیبرال تجربه می‌کنند نیز چنین است.

از زمانی که مفهوم «استعفای بزرگ» در ژوئیه ۲۰۲۰ مطرح شده است، بحث‌های قابل‌توجهی در مورد اینکه چرا کار متعارف دیگر انگیزه‌ای برای جوانان ایجاد نمی‌کند وجود دارد. مانند شخصیت فیلم «داستان برونکس»، تعداد فزاینده‌ای از افراد جوان جایگزین‌هایی (البته نه لزوماْ خلافکارانه) برای آنچه که زمانی به عنوان مسیری برای طبقه کارگر و متوسط ‌تلقی می‌شد، انتخاب می‌کنند. در این مواقع، اراده اغلب با ضرورت اشتباه گرفته می‌شود؛ یعنی وقتی بی‌ثباتی و بلاتکلیفی پیش می‌آید، همه گزینه‌ها جذاب به‌نظر می‌رسند: فرد بدون اینکه چاره‌ای داشته باشد مجبور می‌شود که به کاری تن در دهد، و این تن در دادن را به عنوان انتخاب خود بازشناسی می‌کند؛ از بادوام‌ترین گزینه‌ها، مانند دنبال کردن خوداشتغالی با استفاده از استعداد یا حرفه هنری گرفته، تا چشم‌اندازهای مشکوک‌تر، مانند اعتماد به افرادی که ادعا می‌کنند از طریق سرمایه‌گذاری‌های مشکوک (سیستم‌های هرمی یا خرید اپل ارزان قیمت و ...) می‌توان از سیستم فرار کرد.

اما این مشکل اصلا جدید نیست. «ریچارد سنت» (Richard Sennett) جامعه‌شناس در کتاب خود به نام «تباهی شخصیت» (۱۹۹۸) (The Corrosion of Character) در مورد این هشدار داده است که «چگونه انعطاف تحمیل شده در عرصه کار توسط سرمایه‌داری در اواخر قرن بیستم بر شخصیت افرادی که در چنین شرایطی کار می‌کنند تأثیر می‌گذارد». در حالی که این «تباهی شخصیت» دو دهه پیش قابل‌توجه بود، امروزه بسیار جدی‌تر شده است. «بی‌ثباتی» اشتغال که پدیدآور آن است نیز تشدید شده است و اغلب انعطاف‌پذیری روانی کارکنان را به حدی کاهش می‌دهد که فقط در تلاش برای زنده ماندن هستند.

با اوج‌گیری مسئله به‌طور همزمان، رمان‌ها و بحث‌های پیرامون این موضوع نیز زیاد شده است. «دیوید گرابر» (Davi Graeber) انسان‌شناس آمریکایی استدلال می‌کند که بسیاری از مشاغل ما شامل وظایف بی‌فایده هستند، «مارک فیشر» (Mark Fisher) فیلسوف و تئوریسین فقید بریتانیایی بوروکراتیزه شدن همه مشاغل را به نقد می‌کشد، «النا مدل» (Elena Medel) شاعر و «بیبیانا کولادو» (Bibiana Collado) ادیب اسپانیایی، فرسودگی زنان طبقه کارگر را در آثارشان برجسته کرده‌اند. همچنین کم نیستند منتقدانی که به زبان فلسفه و علم یا شعر و ادب پویایی غیرانسانی محیط‌های اداری را به نقد کشیده باشند.

اما آیا در زمانه حاضر بیشتر از همیشه در مورد کار بحث می‌کنیم؟ شاید نه، زیرا کار انسان‌ساز است و همیشه در حوزه مباحثات بوده است. با این حال، استراتژی‌ها و سیاست‌ها درباره کار تغییر کرده‌اند. دهه‌ها پیش، موقعیت‌های مشابه استثمار و سلب مالکیت از طریق اتحادیه‌گرایی و مبارزه جمعی برای بهبود وضعیت حل و فصل می‌شد، در حالی که امروزه ما خود را در فضای دلسرد کننده‌ای می‌بینیم، جایی که افراد به جایگزین‌های کم و بیش تخیلی متوسل می‌شوند؛ جایگزین‌های تخیلی که به جای جمع‌گرایی برای حل مشکلات اجتماع این تجسم ذهنیت فردگرا را ترویج می‌کنند، «هر کس برای خودش».

آیا راه خوبی برای امرار معاش وجود دارد؟

«کارگرانی که ممکن است خود را طبقه متوسطی ‌فرض کنند، شروع به درک این نکته خواهند کرد که رابطه آنها با سیستم تولید جامعه به این معنا است که آنها هنوز کارگر هستند. «سارا جافه» (Sarah Jaffe) در کتابش با عنوان «کار به اندازه‌ای که دوستش داری دوستت نخواهد داشت» «Work Won’t Love You Back» می‌نویسد: «برنامه‌نویس بازی‌های ویدیویی احتمالا بیشتر از آنچه که قبلاً متصور بود با یک راننده اوبر اشتراک دارد.»

هیچ بخشی از کار در امان نیست، حتی آنهایی که حقوق بالاتری ارائه می‌دهند. امروزه، شرکت‌ها از کارمندان خود آنقدر زمان و انرژی می‌گیرند که در پایان روز، وقتی بسیاری از این کارگران خسته و کوفته به خانه می‌رسند، فقط توان این را دارند که غرولندی در شبکه‌های اجتماعی بزنند: «گیاهان من خشک شده‌اند، چون وقت نکردم به آنها آب بدم»، «رئیس من دوباره نصف شب به من پیام داده» یا «امشب هم نرسیدم ناهار فردا را آماده کنم». این تکه‌ها افسون‌زدگی نسلی است که می‌توان آنها را نسل خسته نامید.

وقتی احساس خستگی به مرزهای تحمل‌ناپذیری برسد، بی‌شک به مشکلات سلامت روان منجر خواهد شد، انسان‌ها چه راه‌حل‌هایی در این وضعیت پیش رو خواهند داشت؟ اتفاقاتی مثل استعفای بزرگ، که امروز فقط اندکی از قوت جریان قبل را دارد و یا خیال‌پردازی‌ها و رمانتیک‌گرایی‌های مختلفی که فقط ظاهراً ضد سیستم خردکننده در جامعه جدید هستند. «ماریانو اوراکو»، جامعه‌شناس، استاد دانشگاه «کامپلوتنس» مادرید، توضیح می‌دهد که «ما در حال بررسی بستری اجتماعی هستیم که در آن ساعت بیدار شدن، اهمیت چندانی ندارد، زیرا امکانمندی‌ها، بدون توجه به ساعتی که از خواب بیدار می‌شوید، پخش می‌شوند.» بنابراین، برای جوانان مشروع است که در پاسخ به گفتمان منسوخ «شما باید تلاش کنید»، گفتمان مربوط به ارزش‌هایی مانند ایثار، انکار نفس و سخت‌کوشی، در جستجوی راه‌حل‌های جایگزین یا راه‌های فرار باشند.

«اوراکو» در تمثیلی می‌گوید: «بسیاری از جامعه‌شناسان سیستم فعلی را به عنوان ایستگاه ارواح توصیف کرده‌اند که قطارها دیگر در آن توقف نمی‌کنند. بسیاری از مردم تا سنین پیری هنوز به خرید بلیط (فداکاری، سخت‌کوشی و مطالعه) ادامه می‌دهند، اما در واقعیت، قطارها در این ایستگاه توقفی ندارند.»

در این وضعیت آنهایی که از انتظار بیهوده خسته شده‌اند، چه می‌کنند؟ آنهایی که چالش‌های شغل‌های نامطمئن یا تلاش برای یافتن کاری برایشان غیرقابل تحمل شده است چه راهی را انتخاب کرده‌اند؟ آنها به دنبال فرار از کار مزدی هستند.

در پاسخ این جامعه‌شناس توضیح می‌دهد «هدف این است؛ در زمانی که همه چیز در گردبادی از عدم اطمینان قرار گرفته، کنترل زندگی خود را دوباره به‌دست آوریم. این همان چیزی است که باعث می‌شود مردم خیال‌پردازی کنند، رویاپردازی کنند، یا شدیداً درگیر درس خواندن برای پیشرفت یا دنبال کردن گزینه‌های جایگزینی مانند مهاجرت به روستا برای پذیرش یک سبک زندگی نو روستایی شوند؛ این انتخاب‌ها در اساس برای احساس کنترل بر زندگی خود انجام می‌شود، چیزی که دیگر از طریق کار پولی بدست نمی‌آید.»

«اوراکو» می‌افزاید: «نشان داده شده که بسیاری از جوانان دوست دارند زندگی پایدار، خطی، قابل پیش‌بینی و مشاغل مادام‌العمر مانند آنچه والدینشان داشتند را داشته باشند؛ اما شرایط امکان آن را فراهم نمی‌کند.»

نسل ما دقیقاً چه می‌خواهد؟

«برتراند راسل» فیلسوف و ریاضیدان قرن بیستم در کتاب خود با عنوان «در ستایش بیکاری» که در سال ۱۹۳۲ منتشر شد، هشدار داد که تا زمان خودشان، کارگران، بازرگانان و برنامه‌ریزان «احمق» بودند. او افزود: «اما دلیلی وجود ندارد که برای همیشه احمق باشیم.» منظور او از حماقت، روز کاری هشت ساعته بود. خوش‌بینی «راسل» از این باور ناشی می‌شد که او معتقد بود به لطف فناوری، می‌توان با ایجاد یک روز کاری چهار ساعته، «دموکراتیزه کردن اوقات فراغت» را نیز به ثمر رساند؛ اما زهی خیال باطل.

مانند «راسل»، بسیاری از روشنفکران، از جمله جان «مینارد کینز» اقتصاددان نیز در همان دهه پیش‌بینی کرد که یک هفته کاری ۱۵ ساعته تا سال ۲۰۳۰ ایجاد می‌شود؛ این روشنفکران به این نتیجه رسیدند که پیشرفت فناوری منجر به جوامعی می‌شود که در آن، زمان آزاد هرگز کم نخواهد آمد.

با این حال، علیرغم دیجیتالی شدن مداوم جهان و افزایش بهره‌وری مرتبط با آن، به‌نظر می‌رسد که دقیقا برعکس این اتفاق رخ می‌دهد. «اورراکو» می‌گوید: «این مرحله از چرخش نئولیبرالی که ما در حال تجربه آن هستیم، صرفاً یک چرخش نیست، بخشی از یک مسیر طولانی‌تر است. من فکر نمی‌کنم که هیچ بازگشتی وجود داشته باشد، و فکر نمی‌کنم این بخش هم مقصد نهایی ما باشد. ایستگاه‌های بیشتری دنبال خواهند شد و با آنها، می‌توانیم انتظار ناآرامی‌های بیشتر و چالش‌های سلامت روانی بیشتری را داشته باشیم.»

خب، در این بین چه برنامه‌ای وجود دارد؟ آیا راه این است که ما در جستجوی جایگزین‌ها یا راه‌حل‌هایی از دیدگاه فردگرایانه بپردازیم؟ می‌توان گفت که اگر جامعه‌شناسان چیزی را به ما نشان داده باشند، آن چیز این است که جوامع بر پایه پیوندها و هویت‌ها قرار دارند و این پیوندها و هویت‌ها زمانی بسیار قوی‌تر و جمع‌گرایانه‌تر هستند که مبتنی بر کار پایدار باشند. زمانی که آنها مبتنی بر ارتباطات پراکنده‌تری مانند الگوهای مصرف یا کار ناپایدار قرار بگیرند وضعیت همینقدر دشوار و عذاب‌آور خواهد بود. بنابراین، بدون واکنش اجتماع، پدیده‌هایی مانند ارزهای دیجیتال، سرمایه‌گذاری‌هایی که وعده «آزادی مالی» را می‌دهند و اشتغال بی ثبات تنها به‌رشد خود ادامه خواهند داد و همان مشکلاتی را که ادعا می‌کنند در پی حل آن هستند، تشدید خواهند کرد.

کد خبر: 76332

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 5 + 1 =