قباد منصور بخت/ عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی
لایه ظاهری روابط و مناسبات میان جوامع بشری همواره از تخاصم سلطه، صلح و مسالمت در عرصههای سیاسی اقتصادی و اجتماعی حکایت داشته است، اما در پس پشت این حوادث ظاهری چیزی جز انتشار و انتقال متقابل یا دادوستد فرهنگی و تمدنی وجود نداشته و ندارد. آشنایی جوامع با دستاوردهای یکدیگر در نهایت با احساس نیازمندی یا بینیازی نسبت به آنها به جذب و دفع یا تأثیر و تأثر متقابل فرهنگی و تمدنی منجر میشد. این جذب و دفع صورت طبیعی داشت و از منطق، مقدمات نظری الگو، طرح و نقشه معینی تبعیت نمیکرد تنها مشاهده دستاوردهای مادی و معنوی دیگران و یادگیری نحوه کاربرد آن برای انتقال کفایت میکرد بهعلاوه تغییرات حاصل از انتقال فرهنگی و تمدنی به تغییرات بنیادین در شاکله و کلیت فرهنگ و تمدن گیرنده منتهی نمیشد، بلکه با پیوند خوردن به تنه اصلی و شاخهها و استحاله در کلیت، آن موجبات تعمیر و تقویت بنا و ساختمان فرهنگ و تمدن گیرنده را فراهم میکرد. این فرایند نتیجه طبیعی و منطقی تفاوت فرهنگها و تمدنهای مختلف بشری در مراتب و درجات وجودی و همانندی و اشتراک در بنیانها و ارکان بود اما با انتشار تمدن جدید از مجرای استعمار این قاعده و روال تاریخی دستخوش تغییر شد.
بدینسان صورت ظاهری استعمار در سیطره سیاسی و اقتصادی مستقیم و غیرمستقیم بر جوامع غیراروپایی تحقق یافت اما در جنبه، باطنی استعمار با انتشار و انتقال محصولات و دستاوردهای تمدن جدید در پهنه گیتی جوامع غیراروپایی را از موقعیت تمدنی خویش جدا و با تحمیل تمدن جدید نوسازی اجباری را بر آنان تحمیل کرد. از این پس، از سویی سیطره سیاسی و اقتصادی استعمارگران بر جهان آغاز شد و از سوی دیگر با تحمیل نوسازی اجباری دگرگونی در تمدنهای قدیم آغاز شد و زمینههای نوسازی اجباری به تدریج خود را آشکار ساخت زیرا نوسازی اخباری و تأسیس تمدن جدید مستلزم تخریب و نسخ اجزای مختلف تمدن قدیم بود نوسازی اجباری به تبع خواست مروجان آن صرفاً در جهت تأمین منافع اقتصادی و تحکیم و تداوم سیطرۀ سیاسی آنان بهصورت ناقص و ناتمام به انجام میرسید. حاصل این وضع در جوامع، غیراروپایی سیستمی نامتجانس دوگانه و متعارضالاجزاء از عناصر تمدنهای قدیم و جدید بود که به تولید مسائل و بحرانهای متعدد، منتهی میشد..
رهایی از این وضع از طریق بازگشت به شرایط ماقبل استعماری از اساس منتفی بود. زیرا تمدنهای قدیم قادر به مقابله با تمدن جدید نبودند و به همین علت مغلوب آن شده بودند، بنابراین برای رهایی از سیطره استعمار و دوگانگی ساختاری راهی جز نوسازی اختیاری و تأسیس تمدن جدید وجود نداشت؛ راهی که در آن روزگار طی آن فقط برای کشورهای نیمهمستعمره ممکن بود و مستعمرات قادر به ورود در آن نبودند. اما این راهحل یعنی نوسازی، اختیاری از اساس دچار بحران بود زیرا چنانکه اشاره شد، برخلاف تمدنهای قدیم انتقال تمدن جدید بهصورت طبیعی و بدون الگو و طرح و نقشه معین و با حفظ شاکله و کلیت فرهنگ و تمدن گیرنده و در نتیجه بدون داشتن تصویری واضح و روشن از کلیت، مبانی مقدمات، منطق لوازم و ضروریات آن چیزی جز محالاندیشی و شکست در عمل نمیتوانست باشد. به همین دلیل، توسازیهای اختیاری اعم از واکنشی یا، کنشی از همان آغاز با تحمل شکستهای پیاپی به جای تأسیس تمدن جدید به توسعه توسازی ناقص و تشدید دوگانگی منجر شد. زیرا اینان در احداث و تأسیس بنای عظیم و پیچیدهای بودند که صرفنظر از فقدان مصالح و مواد پی لازم هیچگونه الگو نقشه و طرح معینی از آن نداشتند در نتیجه، نوسازی اختیاری بهجای اکتساب تواناییهای لازم در تمدنسازی و تأسیس تمدن جدید، با تقلید و عملگرایی بیاعتنا به تفکر و میانی نظری به توسعه نوسازی ناقص و شبهتمدن بحران را و مسئلهآفرین منتهی شد.
این مقاله جستاری است در پاسخ به این پرسش که آیا نوسازی امیرکبیر، صرفاً، از موضع واکنشی و دفع تهدید و هجوم قدرتهای استعمارگر آغاز شد و یا دارای درک روشن و الگوی مشخصی از جوامع نوسازی شده و تمدن جدید بود؟ در صورت درستی شقّ اخیر وی این آگاهی را از کجا حاصل کرده بود؟ دیگر اینکه آیا ناکامی نوسازی امیرکبیر نتیجه منطقی شیوه نوسازی وی بود و یا عوامل دیگری مانع از موفقیت وی شدند؟
از میان سه جریان اصلاحطلب و نوساز حاکمیتی در دوره قاجاریه (عباسمیرزا، امیرکبیر و سپهسالار) دومین جریان از هر حیث مهمترین جریان محسوب میشود. اگرچه، مهر اصلاحات بر پیشانی هر سه جریان حک شده است اما اقدامات آنها، صرفاً از جنس اصلاحات انجام شده در ادوار پیشین تاریخ، ایران نیستند اصلاحات مذکور از یکسو با جنس اصلاحات قدیم همانندی دارند و از سوی، دیگر اصلاحات به معنای حقیقی اصطلاح را شامل نمیشوند زیرا با آنچه که به تسامح تحت عنوان اصلاح یاد و از مقولهای متفاوت بهشمار میآید فرق دارد چراکه در اینجا نوسازی، مفهومی است که با اصلاح خلط میشود از این منظر هر سه جریان از دو وجه اصلاحات به معنای قدیم و نوسازی به معنای جدید تشکیل میشوند آنچه که مورد تحقیق این مکتوب است صرفاً به وجه اخیر یعنی نوسازی و الگو یا صورت ذهنی آن در نزد امیرکبیر، مربوط خواهد بود.
نوسازی امیرکبیر، اگرچه در تداوم تاریخی نوسازی عصر عباسمیرزا بود. اما از جنبههای گوناگون با آن تفاوت داشت نوسازی عباسمیرزا، صرفاً بر پایه شرایط واکنشی ناشی از ناتوانی در هماوردی قشون قدیم ایران در برابر ارتش جدید روسیه، به ظهور پیوست و کانون اصلی آن را ایجاد «نظام جدید» یا «مدرنیزاسیون» سازمان سپاه و اسلحه تشکیل میداد. الگو و نقشه عملی و نظری این اقدام، حاصل مشاهده و درک عینی از ارتش مدرن روسیه و یا گام برداشته شده از جانب دولتمردان عثمانی در تأسیس «نظام جدید»، بود. به هر حال این اقدام فرجام شومی داشت زیرا نهتنها به تأسیس ارتش مدرن منجر نشد و با توقف در حوزه نظامی و عدم تسری به سایر حوزههای اجتماعی جنبه بخشی و جزئی پیدا کرد، بلکه فرصت تاریخی بینظیری را در نوسازی همهجانبه و تأسیس تمدن جدید، از ایران و ایرانی گرفت.
بنابراین، رویکرد امیرکبیر به نوسازی در زمانی آغاز شد که شعله نوسازی عباسمیرزا از فروغ افتاده بود و تنها کورسویی از آن در برخی از دستجات نظامی باقی بود. نوسازی امیرکبیر، برخلاف نوسازی عباسمیرزا تکساختی و جزئی نبود و حوزههای مختلفی را دربر میگرفت. این ادعا که وی در پی نوسازی همهجانبه و تمامعیار جامعه ایران بود، سخنی به گزاف نیست و با استناد به شواهد تاریخی میتوان آن را به تأیید رساند. اما، آنچه امیرکبیر در دوره صدارت خویش انجام داد چیزی جز تمهید مقدمات اصول و لوازم نوسازی نبود، و عزل و قتل وی مجال تحقق کلیت نظر و فکر او را از میان برد با این حال، همین اقدامات مقدماتی از دید و دریافت همهجانبه کلانگارانه و کنشگرانه وی از توسازی حکایت میکند. طبیعتاً، امیرکبیر همانند هر سیاستمدار، دیگری در برابر هر تهدیدی که متوجه کشور بود، به ابراز واکنش مناسب میپرداخت، اما اساس اقدامات وی نه بر، واکنش که برکنشگری استوار بود.
پرسش این است که، امیرکبیر این درک کنشگرانه را از کجا کسب کرده بود؟ منشأ این امر را باید در آگاهیهای امیرکبیر از اوضاع جهان و ظهور تمدن جدید پی کاوی کرد. اما، این مدعا به نوبه خود این پرسش را بهوجود میآورد که آیا به صرف آگاهی و باخبر شدن از اوضاع جهان و پی بردن بهوجود تمدنی جدید و متفاوت در فراسوی مرزهای سرزمین مادری موجبات اعتقاد به نوسازی اختیاری و ضرورت آن فراهم میشود؟ اگر چنین است چرا دیگر مطلعان از اوضاع جدید جهان و ناظران تمدن مدرن از چنین درک و دیدگاهی برخوردار نگشتند؟
پرسش اخیر بدین معناست که اگرچه اطلاع از آنچه که در فراسوی مرزها رخ داده بود شرط اصلی و لازم تفکر نوسازی اختیاری را تشکیل میداد، اما برای حصول آن کافی .نبود مراد این است که همه انسانهای دارای حواس، سالم، درک محسوس و یکسانی از واقعیت بهدست میآورند اما تفسیر و استنتاج آنان از واقعیت نهتنها یکسان نیست بلکه در موارد عدیدهای متعارض و متناقض است. افزون براین تنها معدودی از افراد قادرند با استنتاج عقلانی از واقعیت به تفسیر و تبیین نظری و عملی آن بپردازند، بنابراین صرف مشاهده و ادراک حسی برای ظهور صورت خاصی از تفکر کافی نیست چنانکه سابقه آشنایی ایرانیان با اسلحه گرم در عصر آققویونلو و استفاده و توانایی فنی تولید آن در عصر صفویه نهتنها به شناخت و ایجاد ارتش مدرن منجر نشد بلکه اساساً از درک جنبههای دیگر تمدن جدید غربی نیز عاجز ماندند تنها پس از آغاز جنگهای دوره اول ایران و روسیه بود که ایرانیان با اسلحه گرم پیشرفتهتر و قویتر و همچنین ارتش مدرن و سازمان، استراتژی و تاکتیکهای مدرن جنگی آشنا و تصوری ابتدایی از اوضاع تغییر یافته جهان به دست آوردند دریافت این حقیقت که اساس قدرت روسیه را اسلحه گرم و ارتش منظم تشکیل میدهد مینای عملی نوسازی عباسمیرزا را بهوجود آورد.
در این شرایط عباسمیرزا و قائممقام کمترین درک و تصوری از سایر وجوه تمدن جدید نداشتند. اما با اعزام، محصل ماموران، سفیران و برخی از شاهزادگان و تجار به اروپا، امکان مشاهده مستقیم ایرانیان از جوامع اروپایی و وجوه مختلف تمدن جدید و انتقال اطلاعات کسب شده بهصورت شفاهی و کتبی فراهم آمد. اطلاعات حاصل از مشاهدات این افراد نخستین تصاویر و صورتهای ذهنی ایرانیان از تمدن جدید را ایجاد کرد.
میرزا ابوالحسنخان ایلچی از نخستین مأموران ایرانی بود که با فراروی از مرزهای ایران مجال یافت تا تفاوت ممالک مزبور را با جوامع شرقی از جمله ایران در سفرنامهاش بازتاب دهد با مشاهده عنوان سفرنامه وی حیرتنامه تصور میرود که حیرت وی ناشی از درک تمدن جدید و شکاف تمدنی میان شرق و غرب است اما مصادیق حیرت از نظر وی تنها «غرایب بسیار و بدایع بیشمار [ملاحظه شده بود]. اهم این عجایب غرایب و بدایع از نظر وی چنیناند:
تلگراف و انتقال سریع پیام
- جهازسازی جنگی (ساخت کشتی جنگی)
- اسکناس و بانک
قابلگی مردان
- ادواتی که از بخار آب و آتش مثل خمره درست کرده و چرخ کارخانجات را به حرکت در میآورد.
]ماشین بخار]
کارخانه بلورسازی و آئینهسازی
- کارخانه تفنگسازی و طپانچهسازی
حسن عمل و مرتبه فکر و فسحت خیال ایشان
صنایع نظامی مختلف گاه علوم انسانی و مطالعات فرنگی
- تدوین سالنامه آماری
- رقم بسیار بالا و غیرقابل قیاس مداخل انگلستان با سایر ممالک مشاهدة حیس هوای سرد و رسانیدن میوهها [تولید میوه گلخانهای]
- آزادی و رفاهیت [و[ امنیتی که]ی که] دارند و هرچه میخواهند میگویند
- رسم آزادی، اختراع اسباب مختلف برای تسهیل کشاورزی و...
اگرچه مشاهده اختراعات و عجائب و غرائب و بدایع بر حیرت میرزا ابوالحسنخان میافزود، اما تأثیر چندانی بر نحوه تفکر و ادراک وی برجا نمیگذاشت. زیرا وی همه چیز را از پس دستگاه فکری خویش میدید که همچنان در مدار مناسبات فرهنگی و تمدنی دوران کهن سیر میکرد و لاجرم درکی از ظهور تمدن جدید و شئون مختلف آن نداشت. به دلیل در نیافتن تفاوتهای بنیادین و مبنایی تمدن جدید با تمدنهای قدیم، مشاهدات جدید را با مشاهدات قدیم همسان میانگاشت از این رو آنچه وی میدید امور پراکنده و بیارتباط با یکدیگر بود که حاصل تفاوت فردی و شخصی استادان و سیاستمداران انگلیس با همتایان آنها در سایر ممالک، بود، بنابراین براساس درک، وی تفاوتهای ملاحظه شده ربطی به اساس و بنیانهای جامعه نداشت، بلکه افراد با یکدیگر متفاوت بودند. او «عقل معاش» آن سرزمین را در «سرحد کمال» یافته بود و با مشاهده صنایع و کارخانجات و اختراعات آنان به تیکی خبر میداد که«فکر ایشان غالب اوقات در اختراع تازه ایست» اما قادر به فهم تغییرات بنیادین ناشی از آن اختراعات در اوضاع جهان و روابط و مناسبات بینالملل نبود. زیرا، چنانکه اشاره شد، تفاوتی بین جهان قدیم و جدید ملاحظه نمیکرد بهعنوان مثال، در فهم و نظر وی آنچه که از صنعت انگلستان شایسته انتقال به ایران بود، در این بیان خلاصه میشد «من با یاران گفتم شاهنشاه ایران طالب ارباب صنعت میباشد، به تخصیص اعتقاد نامی به صنعت میناکاری دارد. اگر استاد میناکار با ما سفر ایران اختیار مینمود، بسیار بجا و مناسب بود.»
ایلچی نهتنها از صنعت جدید چیزی در نمییافت، بلکه بهرغم لطمات و صدمات وارد شده به قشون و مردم ایران توسط ارتش مدرن، روسیه قادر به درک تفاوت ارتش مدرن و قشون قدیم و علم جنگ هر یک از آن دو نبود. وقتی سر دیوید ونداس - «سپهسالار کل سپاه انگریز» - گفت که در پی تألیف کتابی در«تعلیم جنگ پیاده و سوار برای عباسمیرزا، است، با استغنایی جاهلانه گفت«الحال آن ولیعهد بیمحال در فنون لشکرکشی و دشمنکشی اسفندیار روزگار است. اما کتاب فرستادن شما باعث ازدیاد و داد میگردد.»
بنابراین ابوالحسنخان ایلچی با مشاهده «فسحت خیال ایشان» اعم از سیاستمدار و کارگزار دولت و «دارا بودن عقل معاش در سرحد کمال» و «صنعت و نیرنگ استادان» صرفاً برتری افراد را ملاحظه میکرد و در ملاحظه برتری نظام سیاسی، اداری و نظامی جدید، نظام تولید ماشینی و غلبه آن بر صنعت دستی قدیم نابینا و از درک مناسبات مبتنی بر آن عاجز بود. به همین دلیل از ملاحظات و مشاهدات وی هیچ گشایشی حاصل نشد و اطلاعات و اخباری که از اروپا منتقل کرد، راه جدیدی پیش پای جامعه و حاکمیت قاجار برای رهایی از دو مسئله اساسی پیشرو، یعنی تهدیدات قدرتهای استعمارگر و فروپاشی ارکان تمدن قدیم و سقوط در دام دوگانگی تمدنی ارائه نداد.
با این وصف، ابوالحسنخان در سال ۱۲۲۹ قمری در سمت ایلچیگری رهسپار روسیه شد. دلیلالسفراء شرح گزارش این سفر است که بهرغم اشتهار به نام وی، توسط محمدهادی علوی شیرازی منشی او نوشته شده است.
اما علیرغم اینکه، علوی برخلاف، ایلچی برای اولینبار وارد خاک اروپا میشد و با توجه به اینکه پیشرفتهای روسیه با انگلستان قابل قیاس، نبود درک وی از اوضاع جهان جدید بسی فراتر از ایلچی بود. وی در شهر تول پس از ملاحظه کارخانه بزرگ اسلحهسازی، ضمن توصیف مفصل از مراحل عملیات صنعتی در تولید سلاح، به طرح تفاوتهای بنیادین تکنولوژیک اروپا و ماوراء اروپا پرداخت.
در این کارخانهها، چرخها و اسبابها هست که خود به خود گردش میکند و پای هر دستگاهی استادی نشسته، چیزی میسازد و اصل اینها از یک کوره آتش و خمره اهنی آب است که از بخار آن هزار بلکه دو هزار چرخ و دستگاه گردش میکند و احتیاج به آدم ندارد و این مقوله چیزها از تحریر و تقریر چندان دستگیر نمیشود و موقوف به دیدن است
علوی تولید سالانه صد و پنجاه هزار تفنگ و اسباب دیگر در کارخانه مزبور را توصیف و هوشمندانه به نقش کوره آتش و خمره آب گرم در تولید انبوه و جایگزینی قدرت ماشین بخار به جای قدرت عضلات انسان اشاره میکند و مینویسد، در غیر این صورت «پنجاه هزار عمله هم این کارخانهها را کفاف نمیداد.» وی فراتر از درک حسی، مشاهدة، صرف ارائه توصیف و اظهار حیرت به دریافتهای جدیدی رسید که آن را در استنتاج مهمی بیان کرده است استنتاجی که البته در این موضع صورتی خام دارد اما بعدها، چنانکه توضیح داده خواهد شد به یکی از ارکان اساسی آگاهی ایرانیان درباره اوضاع جهان جدید تبدیل شد این نکته چیزی جز توجه به فرآیند و سازوکار نوسازی در روسیه نیست این عمل را در میان، ایشان شخصی انگریزی برپا داشته و حال ملازم پادشاه اروس شده، و این کارخانهها تمام به دست آن ]او] است، و الاّ اروس خود صاحب اینگونه افکار و اعمال نیستند آنچه از این مقوله امورات در میان ایشان برپا شده از جماعت انگریز است که به ولایات آنها آمده هر یک هر حرفه که داشتهاند به آنها آموختهاند و بالفعل هم در کارند
برخلاف میرزا ابوالحسنخان علوی همانگونه که خود اشاره میکند با فراروی از مشاهده و ادراک صرف، حسی مقدمات قابل توجهی برای مواجهه و درک مسائل اساسی به دست میآورد:
بهخاطر رسید که هرگاه هر روزه در روزنامه به تحریر شرح امورات اتفاقیه پردازد، تفصیل اساس سلطنت و مملکتداری و آئین و قانون روسیه و وضع اصل شهر پتربورغ و سایر گزارشات ]کذا] و بناهای روس به کلی از نظر خواهد رفت و حال اینکه مطلب اصلی و مقصد کلی در این رساله، مطلع بودن از همین فقرات است.»
معنای اشاره مذکور این است که علوی شیرازی بهعنوان مأموری دولتی برآن است تا بهعنوان نماینده، ایران با شناخت شیوۀ سلطنت و کشورداری در روسیه و بناهای سلاطین روسیه، دریابد چه تغییراتی در روسیه ایجاد کردهاند و رمز تفوق آنان بر ایران و عثمانی و دیگران در چیست؟ از این رو، میکوشد در ده مقاله دریافت خود را از شالوده جامعه روسیه ارائه دهد. از منظر نظر این مکتوب مقاله نخست مهمترین مقاله بهشمار میآید. زیرا، وی به بازتاب دگرگونیهای اساسی در روسیه تأکید میورزد و سه نکته اساسی را مورد بررسی قرار میدهد:
- یکم خروج از ملوکالطوایفی و نیل به یکپارچگی ارضی و سیاسی.
- دوم، نوسازی روسیه یا به تعبیر وی آموختن نظام فرنگی.
- سوم برآمدن روسیه و تبدیل آن به قدرتی بزرگ و حملات پیاپی به ایران از عصر صفویه به بعد.
با خبر شدن از اوضاع روسیه و چگونگی تحولات سریع در حوزههای مختلف اجتماعی، اگرچه در وهله نخست و در دستگاه فکری متعلق به فرهنگ و تمدن قدیم بهمثابه آثار مآثر پادشاهی بزرگ به نام پطرکبیر فهمیده میشد و بالطبع از زاویه نحوه ورود روسیه به تحولات دنیای مدرن مورد توجه قرار نمیگرفت، اما اهمیت این آگاهی از آنجا ناشی میشد که زمینهساز آگاهی تاریخی ایرانیان از تحولات جهانی بهشمار میآمد؛ اگرچه روند تبدیل این نطفه به چنین بسیار طولانی و تولد نوزاد از همان آغاز با بحران همراه بود. بنابراین، آنچه که در نوشته علوی از اهمیت بیچون و چرایی برخوردار است تأکید چند باره وی بر فقر ماده تأسیس تمدن و به ویژه تمدن جدید در میان روسهاست. اما، بهرغم این فقر ماده، آنها به سرعت در مسیر تمدن جدید به پیش میتازند این طایفه خود ماده نداشتند که توانند اختراع نظامی یا صنعتی کرده باشند و هر بنایی که گذاشتهاند از یوروپ کسب کردهاند و آموختهاند.»
اشارات مکرر علوی در این باره معنای دیگری جز دریافت وی از فاصله تمدنی میان روسیه با دیگر دول اروپایی مثل، انگلیس فرانسه، آلمان نمسه (اطریش) و ایتالیا تا پیش از ظهور پطرکبیر ندارد، اما ترویج صنعت در میان روسها با آغاز فرایند نوسازی یا به تعبیر علوی «جاری کردن نظام فرنگی» توسط پطرکبیر و تداوم آن توسط جانشینان او، از جمله کاترین مشهور به خورشید، کلاه به کاهش فاصله مذکور منجر نشد علوی با توجه به این نکته مینویسد از آن وقت تا حال... تمام نظام فرنگ را در میان خود جاری کردهاند اما ظاهر آنها چنین است و باطن به همان قسم جنگلی اول خود باقی هستند.»
بالطبع علوی نیز مثل همه ایرانیانی که به تازگی با تمدن جدید مواجه شده بودند فاقد آگاهیهای مقدماتی نظری و عملی لازم برای توضیح و تبیین علل یا دلایل ظهور تمدن جدید در اروپای غربی و ظهور نکردن آن در سایر نقاط جهان از جمله روسیه بود، اما نکته مهم در اشارات وی درک وی از تلاش بیحد و حصر روسها در پرکردن شکاف مزبور از مجرای انتقال تمدن جدید بود راهی که با پطرکبیر آغاز شد، اما با مرگ او خاتمه نیافت. زیره با نهادینه شدن و استمرار به آیین مدنی روسها تبدیل شد چندان که از دیگر اروپائیان پیش افتادند: «اصل مطلب این است که آنچه مشخص میشود جماعت اروس از یوروپ دیگر بیشتر در بند آبادی مملکت و کثرت و جمعیت و آموختن هر حرفه و هر چیزی میباشند و اخراجات بسیار میکنند که هر چیزی که هرجای عالم، است آنها نیز آموخته و خود به عمل آورده باشند.»
بهرغم چنین دریافتی که چند گام به جلو محسوب میشود علوی درک درستی از مسئله ندارد و میان دوران قدیم و جدید سرگردان است از یکسو، با شیفتگی از تحولات و پیشرفت سریع روسیه سخن میگوید و از دیگر سو، قادر به تبیین نسبت جامعه کهن ایران با وضعیت جدید روسیه و دیگر دول اروپایی صاحب تمدن مدرن نیست. بهعبارت دیگر نحوه مواجهه وی با صنعت و دیگر نهادهای مدرن، روسیه بیانکننده این حقیقت است که وی قادر به دریافت ضرورتها و الزامات دوران جدید نبوده است. زیرا بهرغم مشاهده گسترش روزافزون سلطة دول استعمارگر و صاحبان تمدن جدید بر جامعه ایران و تغییرات ناشی از آن در آرزوی ورود دستاوردهای تمدن جدید به ایران بود. وقتی که برای نخستینبار در اتاقی بخاریدار نشیمن، ساخت: «نوشت کاش این طریق پیچ و بخاری در ایران مصطلح میشد.» همچنین پس از مشاهده یک کارخانه بزرگ ریسمان ریسی از زبان ایلچی نوشت:
در ملاحظه این دستگاه و چابکی آن که در دقیقه این قدر پنبه را ریسمان تاب میدهد و آماده مینماید حیرتی برهمگی دست داده الحق جای حیرت هم داشت. صاحبی ایلچی فرمودند که کاش چنین اساس و دستگاهی در مملکت ایران خاصه در اصفهان برپا میشد که به این سهولت در روزی این قدر پنبه را ریسمان به این صفا و نزاکت کرده باشد.
به این ترتیب ایلچی و منشیاش - علوی - همچنان مستغرق در حیرت بودند و مشاهدات آنان همچنان در مرتبه ادراک حسی متوقف شد و راهی فراروی جامعه نگشود. بهرغم مشاهده مکرر صنایع نظامی و فنون جدید که با اتکاء به قدرت ماشین بخار انبوه محصول را تولید میکرد، تأثیری در ذهنیت آنان و دریافت ضرورت انتقال صنایع جدید، بهعنوان کلیت شیوه و فنون، تولید برجا نگذاشت.
اثر مکتوب بعدی که در افزایش آگاهی ایرانیان از اوضاع آن روز جهان جدید نقش تعیینکنندهای ایفا کرد سفرنامه میرزا صالح شیرازی - یکی از اعضای پنج نفره نخستین گروه محصلان اعزامی به اروپا یا به تعبیر مجتبی مینوی «نخستین کاروان معرفت» بود که یک سال پس از میرزا ابوالحسنخان ایلچی از طریق روسیه عازم انگلستان شد.
این گروه علاوه بر مشاهده اوضاع روسیه از، نزدیک در سن پترزبورگ با هیأت همراه ابوالحسنخان ایلچی ملاقات کرد و در ایام توقف در آنجا از اطلاعات ایلچی و همراهانش درباره روسیه بهرهمند شد اگرچه میرزا صالح درنگ کمتری در روسیه داشت اما با آموختن سفرنامهنویسی از سرگور و ویلیام اوزلی و بهعنوان محصل و طالب علم رهسپار فرنگ، یا دقت نظر بسیار بیشتری به امور نگریست چنانکه اطلاعات ثبت شده توسط وی از نظر کمی و کیفی با دو سفرنامه ایلچی قابل قیاس نیست. افزون بر تفاوت مذکور، میرزا صالح درک تاریخی وسیعتری از ریشههای تغییرات و تحولات روسیه و تاحدی اروپای غربی بهدست آورد؛ آگاهیهایی که نخستین آگاهیهای ایرانیان دربارۀ سیر تاریخی تحولات اروپا را شکل میدهد. میرزا صالح، همچون علوی، شیرازی از نقش معلمان و مربیان انگلیسی فرانسوی و... در انتشار علوم و فنون به نیکی آگاه شد و وجه تاریخی آن را اینگونه برجسته کرد:
اگر ملاحظه به تواریخ روسیه نمائیم حیرت بر حیرت میافزاید که در هنگامی که پطر بزرگ به تخت رسیده الی حال یوماً فیوماً، أناً فاناً انتشار علوم و هنر و کسب و صنعت در این ولایت در تزاید است و همیشه ارباب صنایع از فرنگستان به این ولایت آمده مشغول به شغل شده و هر یک از پادشاهان بخصوص الکزندر پادشاه هذه السنه - همت غریبی گماشته است که ترقی، معقولی زیاده از آنچه یافته است، به ولایت خود داده باشد.
اینکه پادشاه معاصر فتحعلی شاه «همت غریبی گماشته بود» تا کشورش در طریق ترقی با سرعت به پیش، رود نکته بسیار مهمی بود تا آنجا که«ارباب مشورتخانه» با ملاحظة صدور مواد خام و «اجناس نساخته» در پی ایجاد صنایع مربوطه برآمدند و«مجدداً... [در] آوردن عمله جات و ارباب صنایع کوشیده در این سال چهل و دو نفر از اوستادان آهنگر و آتش کار [را] از فرانسه به این ولا آوردهاند و علیالدوام در صدد ازدیاد عملهجات و ارباب صنعت هستند.»
اما ابوالحسنخان ایلچی علوی، شیرازی و میرزا صالح بهرغم مشاهده امور بدیع و به تعبیر خودشان حیرتانگیز و افزایش قدرت روسیه در عرصههای مختلف و افزایش فاصله تمدنی با، ایران از طرح پرسشهای بنیادین خودداری کردهاند بهعبارت دیگر اینان در هنگام مواجهه با مسائل مختلف با توقف در مرحله دیدن و شنیدن مراحل طبیعی شناخت انسانی را - «از چه هست» تا «چه باید کرد» طی نکردند و در نتیجه نتوانستند به طرح صریح و جدی این پرسش بپردازند که چرا جوامع مزبور تمدنی متفاوت از تمدنهای کهن بهوجود آورده و به آن مرتبه تمدنی نائل شدهاند؟!
طرح این پرسش میتوانست افق جدیدی را از دید و آگاهی تاریخی در بارۀ نحوۀ ظهور تمدن جدید و نسبت آن با تمدنهای شرقی فراروی ایرانیان بگشاید. اما با بیتوجهی و غفلت از این پرسش ذاتاً، تاریخی مسئله به درک رایج از تاریخ یعنی سال وقوع حوادث و نقش سلاطین و بزرگان در حوادث تقلیل یافت براساس این، درک اگر چه نخستین گامها برای تغییر در فرهنگ و تمدن، روسیه توسط ایوان مخوف برداشته شد، اما این پطر بود که نظام فرنگی را در روسیه جاری کرد. وی پس از ملاقات با فرانسیس لیفورت - از همراهان سفیر سوئیس - در ۱۶۹۵ و درک تفاوتهای فراوان میان روسیه و دیگر دولتهای اروپایی، درصدد چارهجویی برآمد، لیفورت در هنگام خداحافظی به پطر گفته بود: «... نه دولت شما را میتوان دولت نامید و نه ولایت شما را، ولایت، بلکه در نظر من بالفعل مردم روسیه حیوانتد...»
[پطر] از راه انصاف و مردانگی سر نپیچیده و عرایض او را معلل به غرض ندانسته، بلکه، مشعر بر خیرخواهی دانسته و اقرار به قول او کرده، فوراً، درصدد چاره کار خود، دامنی به کمر زده مصمم به تعمیر کار گردیده و این معنی را یقین نموده که مادامی که ولایت فرنگستان را ندیده نمیتواند تتبعی از آنها و ولایت آنها .نماید.
ترجمه این فقره از تاریخ روسیه و نقل آن توسط میرزا صالح در حقیقت همان انتظاری است که از وی و همقطاران وی بهعنوان چشم و گوش و دیده بان یک کشور شکست خورده در جنگ میرود. یعنی فراروی از ادراک حسی صرف و ورود به عرصه مقایسه و استنتاج عقلانی و درک نسبت تمدن جدید با تمدن قدیم ایران و خطراتی که در آن شرایط ایران را ایران وی تهدید میکرد یعنی همان کاری که پطر انجام داد. پطر با اطلاع از معایب و نواقص موجود در ارکان جامعه روسیه در پی «چاره کار» و «تعمیر» خرابیها برآمد، اما این امر چگونه ممکن بود؟ پطر با اطلاع از تحولات اروپای غربی و توفیقات آنها در حل مسائل متعدد و مختلف اجتماعی با الگوهای مشخصی روبرو طبعاً پطر از مقدمات نظری و فکری تحولات اجتماعی و راهی که اروپای غربی در تأسیس تمدنی جدید و متفاوت در پیش گرفته بود، بیخبر بود و صرفاً از دستاوردهای قابل مشاهده و توفیق آنها در حل مسائل مختلف، اجتماعی تولید سلاح آتشین، و ایجاد ارتش منظم مدرن آگاهی یافته بود. در نتیجه در پی حل مسائل اجتماعی سرزمین خویش بر پایه الگوگیری از تجربه تاریخی و عملی اروپای غربی بود اگرچه در هنگام سفر بطر به اروپای غربی در ۱۶۹۸ هنوز انقلاب صنعتی و صنعتی شدن جوامع مذکور تحقق نیافته بود، اماء تحولات سیاسی اداری، صنعتی، اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی اروپای غربی آن چنان چشمگیر بود که پطر آنها را بهمثابه الگویی موفق و منحصربهفرد درحل مسائل اجتماعی بهکار گیرد.
میرزاصالح با ارائه اطلاعات و آگاهیهای تاریخی از اوضاع روسیه و رمزگشایی از قدرت و سیر آن کشور از وضعیت نامطلوب به وضعیت مطلوب، از سویی، به انعکاس تحولات همهجانبه روسیه میپردازد و از سوی دیگر بطر را بهعنوان یک الگو در ایجاد تحولات اجتماعی از بالا معرفی میکند. وی با ورود به انگلستان و مطالعه تاریخ و ریشهیابی تحولات آن کشور نمونه دیگری از کشورهای موفق در خروج از زندگی مثل «بهائم» را ارائه داد:
چون تاریخ انگلند را مفصلاً خوانده و طریقة شرع و آئین ولایتداری این ولایت را خواندهام و آنچه استنباط، نمودم این ولایت هم مثل سایر ولایات عربستان و غیره مردمان شریر و مفسد و خونریز بوده و از چهارصد [سال] قبل، الی حال مردم روی به طریقی نمودهاند بالفعل این را بهتر از همه ممالک ساختهاند هر یک از پادشاهان به وسیلهای از وسایل درصدد تربیت و ترقی مردم برآمدهاند [در نتیجه]، «به مرور دهور این ولایت ترقی یافته [است].
این ترقی بهرغم حفظ آزادی در نهایت انتظام، بود چنانکه وی بیان میکند:
ولایتی به این امنیت و آزادی که آن را ولایت آزادی مینامند و در عین آزادی به نوعی انتظام پذیرفته که از پادشاهالی گدای، کوچه کلاً موافق نظام ولایتی مقید هستند و هر کدام اندک اختلاف و انحراف از طریقه و نظام ولایتی نموده مورد تنبیه میشوند نه احدی را یارای انحراف است و در عین، آزادی، به نوعی مردم، صغیراً و کبیراً، مقید به نظام ولایتی هستند که احدی را یارای مخالفت نیست، مگر اینکه مورد تنبیه شود.
این توضیحات مفصل درباره تاریخ، جامعه و نهادهای مختلف جامعه انگلستان، نخستین آگاهیها را از تاریخ تحولات انگلستان در دوران جدید ارائه میدهد.
اگرچه میرزاصالح موضع آشکار و روشنی در برابر اوضاع مزبور ندارد، اما، ناخواسته با توصیف صورتی متفاوت از اقتصاد سیاست، اجتماع و فرهنگ که حاصل کوششی طولانی و فرایندی تاریخی بوده است الگوی دیگری از «آئین ولایتداری» ارائه میکند او مینویسد قواعد دولت داری و قوانین مملکت انگلند مخصوص است به خود انگلند به این معنی که هیچ کدام از ممالک دنیا نه به این نحو منتظم است و نه به این قسم مرتب سالها جان کنده و خونها خورده و ریختهاند تا اینکه به این پایه رسیدهاند.»
بدینسان میتوان مدعی شد که میرزاصالح با ارائه اطلاعات مذکور از جوامع اروپایی بهویژه روسیه و انگلستان بهنوعی افق گشایی تاریخی دست زده است و تلاش مستمر این جوامع را در سیر از وضعیت نامطلوب به شرایط مطلوب اشکار میسازد. اما، اقامت طولانی وی در انگلستان و کسب آگاهیهای مختلف از شرایط، اجتماعی اقتصادی، سیاسی، و فرهنگی درباره دشمنان رقیبان و طرفین روابط و مناسبات با، ایران، باعث نشد که میرزاصالح بتواند نسبت و رابطه جدید بهوجود آمده بین ایران و آن دولتها را بیان کند؛ در نتیجه نتوانست نگاهی ناظر به آینده داشته باشد.
نظر شما