اغلب ما در جهانهای اجتماعی به شدت نابرابری زندگی میکنیم که گروه کوچکی از نخبگان در آنها قدرت و ثروت بسیار بیشتری در مقایسه با بقیه دارند. این وضعیت مطلوب بسیاری از افراد فقیر نیست. همان طور که اقتصاددانان تجربی نشان دادهاند، ما با آمادگی پذیرش فرصت و مشارکت در فعالیتهای جمعی وارد موقعیتهای اجتماعی میشویم. اما اگر دیگران بیشتر از سهمشان بردارند، باعث ایجاد حس تنفر در ما میشود و به این باور میرسیم که در حقیقت از ما سوءاستفاده شده است. در واقعیت باید بپذیریم که ما در جهانهای نابرابر زندگی میکنیم، اما معدودی از ما از این حقیقت بیخبر یا نسبت به آن بیتفاوت هستیم.
از آنجاییکه نخبگان در جوامع از نظر تعداد بسیار کمتر از افراد معمولی هستند، منشا و دوام تقسیم نابرابر کیک اقتصاد، برای عموم افراد، مسئلهای گیجکننده است، خصوصا پس از اینکه متوجه میشویم این نابرابری در تقسیم، وجه بسیار تازهای از هستی اجتماعی ماست و سابقه زیادی در تاریخ ریست بشر ندارد.
گونه خاص انسان در کره زمین حدود ۳۰۰۰۰۰ سال است که وجود داشته است، و در بهترین حالت میتوانیم بگوییم حدود ۲۹۰۰۰۰ سال از این سالها ما زندگی مادی فقیرانهتر اما بسیار برابرتری داشتهایم. اغلب جوامع طی بخش اعظم زندگی خود به عنوان یک گونه، به شکل جستجوگران کوچنشینی زندگی کردهاند که به هنگام کمبود منابع محلی، کوچ کرده و محل زندگی خود را تغییر دادهاند.
جستجوگران کوچنشین در گروههای کوچک زندگی میکنند (دهها، نه صدها) اما با گروههای همسایه در جهانهای اجتماعی چند صد تا چند هزار نفری، پیوندهای معاشرت و خویشاوندی دارند. این فرهنگهای جستجوگر از بسیاری جهات با هم تفاوت دارند. سنتهای فرهنگی متفاوتی دارند و با محیطهای متفاوتی مواجهند. بیابان غرب استرالیا و قطب شمال تقریبا شباهتی به هم ندارند و هر دو بسیار متفاوت از جنگلهای بارانی حوضه کنگو هستند. این مناطق حتی اگر شبیه به هم نباشند هم باز، حیات اجتماعی آنها از جهات مهمی شباهت زیادی به هم دارد. آنها گاهی ارشد یا تازهوارد دارند، اما رئیس ندارند. هیچکس قدرت فرماندهی بر دیگر مردان بزرگسال را ندارد. روابط بین جنسها با هم متفاوت است اما در بسیاری از فرهنگهای کوچ نوشین، زنان به عنوان افرادی که حضورشان ضروری است و موجوداتی ماهر و مستقل هستند پشتوانۀ مهم اقتصاد کوچ نشینی هستند. آنها غذاهای گیاهی و شکارهای کوچک را جمعآوری میکنند و بخش اعظم تجهیزات زندگی روزمره را میسازند.
کوچ نشینان برخلاف کشاورزان نسبت به فرزندانشان که در گروههای سنی مختلف در حال خودآموزی هستند و از طریق اکتشاف و آزمایش درباره زندگی و تجربه های آن میآموزند، آسانگیرتر هستند. گرچه انسانشناس فرهنگی آمریکایی، مارشال سالینز در فصل «جامعه مرفه اصلی» کتابش (۱۹۷۲) در این خصوص اغراق کرده است، اما در این مورد حق داشت که بگوید کوچ نشین ها تاحدی به خاطر تعهد عمیق به اشتراک و تقسیم سهم مساوی بین خود، به شکلی موثر و اغلب کاملا سریع نیازهای معیشتی خود را برآورده می کردند. این جوامع نخستین برحسب تصادف برابر نبودند، بلکه فعالانه به دنبال برابری بودند. برایان هایدن، باستانشناس کانادایی، مدتها تاکید داشت که هر جامعهای افراد جسور بلندپروازی دارد که دوست دارند رهبر باشند اما کوچ نشینان این تازهبهدورانرسیدهها را تحت کنترل نگه میدارند و اجازه به قدرت رسیدن به آنها نمیدهند.
اما پس از ۲۹۰۰۰۰ سال زندگی، بدون اینکه کسی قدرت این را داشته باشد که به ما بگوید چه کنیم، و در شرایطی که هر عضو جامعه حدودا به اندازه فرد دیگر دارایی داشت، اغلب ما اکنون تابع فرامین و دستورات بالادستی ها هستیم. چرا؟ البته در جوامع دولتی که ما در آنها زندگی میکنیم، درباره پذیرش سرسپردگی به نخبگان از سوی بسیاری از افراد، پرسشی وجود ندارد. گرچه نخبگان از نظر تعداد کمتر هستند، کنترل ارتش، پلیس و ابزار دولتی را در اختیار دارند. تلاش برای توقیف ثروت نخبگان با قدرت قهری شدیدی مواجه میشود، و حتی انقلابهای موفق هم سابقه ملالانگیزی در جابجایی یک نخبه با دیگری دارند که معمولا به بهای جان تعداد زیادی از افراد و عمدتا فقرا تامین میشود. به همین دلیل، برای افراد خارج از جهان نخبگان، گزینهای که کمتر از بقیه بد است، پذیرش این انقیاد است .
تا کنون هیچ جهان اجتماعی به شکل ناگهانی از جامعهای برابرطلب به سمت جامعهای نخبهمحور و با ساختار دولتی نرفته است. بلکه حرکت به سمت نابرابری عموما تدریجی است. مسیر رسیدن به نابرابری از جوامع نابرابر اما همچنان بدون دولت و کوچکمقیاسی میگذرد که در آنها نخبگان اولیه همراه همسایگان خود و در بین آنها و بدون کنترل نهادهای دولتی قهری زندگی میکردند. آنها آسیبپذیر بودند و همان طور که کریستوفر بوهم در سلسلهمراتب در جنگل (۱۹۹۹) وهمین طور استیون پینکر در فرشتگان بهتر طبیعت ما (۲۰۱۱) اشاره میکنند، ساکنان جوامع پیشدولتی از کاربرد قضایی خشونت ابایی ندارند. پس نابرابری چطور بدون نقاب قانون و سپر قدرت دولتی سازماندهیشده، ایجاد شد و رشد کرد؟
گفتنی است در طول تاریخ متوجه میشویم که به محض تثبیت رهبری موروثی تحت پشتیبانی قدرت نظامی، انقیاد و نابرابری از طریق تفاوتهای ریشهدار در دسترسی به زور توجیه میشود. پس مسئلۀ مهم توجیه نابرابری در جوامع روستایی است که در آنها این نابرابری هنوز حفاظ قدرت سازمانی را ندارد. این «جوامع در حال گذار از نابرابری» تحت سلطۀ «مردان بزرگ» هستند (در گینه نو و ملانزیا نخبگان به این نام خوانده میشوند)، یعنی افراد دارای ثروت و موقعیت. اما حاکمیت آنها حق آنها محسوب نمیشود و پسران آنها به شکل خودکار جایگاه خود را به ارث نمیبرند. در چنین جوامعی است که نابرابری به وجود میآید. به محض شکلگیری این فرهنگها، ما از جهانهای اجتماعی برابر به سمت جهانهایی تغییر جهت میدهیم که نابرابری در آنها روال روزمره بود و به عنوان حقیقت زندگی پذیرفته میشد – به اندازهای که اغلب طبیعی به نظر میرسید.
دو پیشرفت در فرهنگهای کوچنشین وجود دارد که راه را برای ایجاد نابرابری هموار میکند. ظهور ساختار قبیلهای پشتوانۀ نابرابری بود. قبایل هویت مشارکتی قوی دارند که ارتباط تبارشناختی واقعی یا افسانهای اساس آن را تشکیل میدهد و با تشریفات و فعالیتهای جمعی تقویت میشود. آنها به کانون هویت اجتماعی فرد بدل میشوند. افراد عمدتا خود را از طریق هویت قبیله میشناسند و از سوی بقیه اینگونه شناخته میشوند. همان طور که ریموند ک. کلی در جوامع بدون جنگ و خاستگاه جنگ (۲۰۰۰) مینویسد، آنها پشتوانه اجتماعی حمایت از خود را از قبیله انتظار دارند و آن را کسب میکنند.
پیشرفت دوم ظهور شبهنخبگان براساس کنترل اطلاعات بود که سلسلهمراتب وجهه و اعتبار را به وجود آورد نه ثروت و قدرت. این کار در اصل مبتنی بر مهارتهای معیشت بود. زندگی کوچ نشینی وابسته به سطوح بسیار بالای تخصص در راهبری، مسیریابی، شناسایی گیاهان، رفتار حیوانات، و مهارتهای صنعتی است. همان طور که جوزف هنریش، زیستشناس تکاملی در راز موفقیت ما (۲۰۱۵) استدلال میکند، متخصصان واقعی در عوض تبادل سخاوتمندانۀ دانش خود، احترام و توجه را به خود جلب میکنند. همان طور که جروم لوییس، انسانشناس اجتماعی نشان داده است، این اقتصاد اطلاعات، میتواند شامل داستان و موسیقی شود و همین مسئله میتواند دربارۀ زندگی آیینی نیز صادق باشد. درواقع اگر روایتهای آیینی به عنوان ابزاری برای رمزگذاری اطلاعات راهبری و مکانی مهم به کار گرفته شوند، ممکن است همجوشی بین مناسک با اطلاعات معیشتی به وجود بیاید. در نغمههای بومیان استرالیا به این همجوشی اشاره شده است، و این ایده از استرالیا پخش شده است و به تفصیل از سوی لین کلی پژوهشگر شفاهی در دانش و قدرت در جوامع پیشتاریخی (۲۰۱۵) از آن دفاع شده است. پس تخصص و احترام نه فقط در مهارتهای معیشتی بلکه در خصوص مذهب و مناسک نیز میتواند وجود داشته باشد.
گرچه تبادل اولیۀ احترام برای دسترسی به تخصص احتمالا برای هر دو طرف ماجرا سازگار بود، اما انتقال اجتماعی غیرمستقیم (از معدودی از افراد مقرب در نسل N به شکل N+۱) دخل و تصرف را وارد دستور کار و ماجرای جدید میکند. زمانی که اطلاعات اجتماعی از والدین به فرزندان میرسد، دستورالعملهای ناسازگار، به شکل خودکار گرایش به محوشدن دارند. اما انتقال متمرکز هنجارها، مناسک و ایدئولوژی جامعه میتواند به راحتی به نفع یک گروه – به بهای از دسترفتن منافع بقیه – باشد. ای لوکاس بریجز مکتشف در اثر کلاسیکش دورترین بخش زمین (۱۹۴۸) با اشتیاق جزییات این مسئله را بازگو میکند که تازهواردان کاملا بدبین Yaghan (مردم بومی Southern Cone در آمریکای جنوبی) چطور زنان و نوجوانان را با پوشیدن لباس روح میترسانند. او شکی نداشت که هر نشانهای از شک زنان با قتل روبرو میشد. ما احتمالا این مسئله را به خوبی در جوامع جستجوگر استرالیایی میبینیم که برای حکومت سالخوردگان امتیاز قائلند. تیوی شمال استرالیا (۱۹۶۰) اثر چارلز هارت و آرنولد پیلینگ به خاطر توصیفش از یکی از این حکومتهای سالخوردگان مشهور است، یعنی قدرت مردان پیرتر که تحت کنترل دانش سری آنهاست. این کار ائتلاف بین کشیشان اولیه و نخبگان در جوامع در حال گذار به نابرابری را نیز ممکن ساخت.
پس تا اینجا مشاهده کردیم که دو پشتوانۀ نابرابری در جهان کوچ نشین اندک اندک شکل گرفت. این پشتوانهها همگام با توقف حرکت جوامع به نفع زندگی یکجانشینی – انبار و کشاورزی – قدرت گرفت که از حدود ۱۰۰۰۰ سال قبل شروع شد. برخی از کوچ نشینان سبک زندگی مبتنی بر ذخیره و انبار را توسعه دادند. شکارچیان و ماهیگیران شمال غربی اقیانوس آرام اقتصادی مبتنی بر ماهی سالمون و منابع دریایی برای خود ساختند. این امکان وجود دارد که در اروپای یخبندان، کوچ نشینانی که بعدها یکجانشین شدند مانع مهاجرت گلهها شدند و اقتصاد خود را براساس شکار انبارشده و ذخیره آن سامان دادند. گفتنی است رهاکردن زندگی کوچنشینی و درعوض وابستگی به غذاهای انبارشده عمدتا با خاستگاههای کشاورزی و رژیم آب و هوایی جدید هولوسین در ارتباط است که حدود ۱۲۰۰۰ سال قبل آغاز شد.
امکانپذیری کشاورزی نه فقط به دسترسی به معدود گونههای وحشی که بتوانند به محصول کشاورزی و گله تبدیل شوند، بلکه به الگوهای آب و هوایی قابل پیشبینی نیز بستگی داشت. موقعیت هولوسین نه تنها گرمتر و مرطوبتر از عصر یخبندان پلیستوسین پیش از آن است، بلکه ثبات بیشتری نیز دارد. در دوران یکجانشینی و کشاورزی بدون ذخیره و انتقال صنعتی محصول، وابستگی به یک محصول در واقع مانند خودکشی بود. دقیقا به همین دلیل کشاورزی و انبار محصولات، نابرابری را ممکن و شاید حتی محتمل ساخت چون این دو باهم، هنجارهای تبادل را تضعیف میکنند، حقوق مالکیت و اجبار به کار را به وجود میآورند، خشونت بین جوامع را تقویت میکنند، و موجب افزایش مقیاس های اجتماعی میشوند.
ابتدا بیایید انبار، تبادل و مالکیت را در نظر گرفته و بررسی کنیم تا ببینیم چه تاثیری در ایجاد نابرابری دارند. برای جستجوگران کوچنشین، تبادل محصول همان تضمین برابری است. شکار به طور خاص بسیار تصادفی است، هم به مهارت نیاز دارد و هم شانس، به همین دلیل اگر امروز موفق شوید، با تسهیم و سهم برابر برداشتن سازگار است، به این شرط که بقیه در زمان شکست شما در شکار با شما سهم خود را تقسیم کنند و یا در شکست شما شریک شوند و با هم از شکار محروم بمانید. چون مزایای اجتماعی بخشندگی در جوامع کوچ نشینی مهم هستند، و هزینههای اجتماعی نابرابری و مخفی کردن موقعیت ها بالا است و صمیمیت اردوگاههای کوچ جمعی، پنهانکردن موفقیت را دشوار میکند و افراد نمیتوانند در واقع با ذخیره سازی منابع برای خود و دور از چشم دیگران نابرابری در جامعه کوچ نشین را پایه گذاری کنند.
انبارکردن موجب تضعیف تسهیم و تبادل میشود و انبارکردن مانند سهیمشدن روشی برای مدیریت ریسک است، و احتمال انبارکردن در کشاورزان بیشتر از تقسیم و تبادل مساوی میان آن هاست است.
اما کشاورزی کار دشوار و زمانبری است. سود هر ساعت کار بسیار اندک است و هیچکس هرگز فکر نکرده است که کشاورزان ، جوامع را مرفه ساختهاند. زمین باید شخم زده و وجین شود، از آن محافظت شود، وضعیت آن بهتر شود، و گاهی آب داده شود. این تلاشها باید سالها ادامه یابند، نه فقط چند ماه. تعهد افراد به این اقدامات بدون چیزی نظیر حقوق مالکیت، صرفا ایده بدی است. ماندن کودکان به همراه والدینشان در حال کار روی زمین نیز کاری ناهنجار است، مگر اینکه این حقوق شامل حق انتقال (ارث) شوند. به همین دلیل انبار، خصوصا انبارکردن محصولات، جامعهای از اقتصادهای خانوادگی مستقل را به وجود میآورد همراه با انتقال مالکیت از طریق ارث، که به خودی خود نابرابری در ثروت را موجب میشود. پس از شکلگیری نابرابری در ثروت، این نابرابری به مرور افزایش پیدا میکند.
علاوه بر این ها ذخیره و انبارکردن محصولات در را به روی کار اجباری باز میکند. گردآورندگان یکجانشین گاهی برده نگه میداشتند، اما جستجوگران کوچنشین اینطور نیستند. کوچ نشینی حتی زمانی که شکار بزرگی در کار نیست، به سطوح بالای استقلال و مهارت بستگی دارد. کوچ نشینان وقت خود را تنها یا همراه با گروههای سه یا چهارنفره با نصف روز پیادهروی از اردوگاه میگذرانند. اما کار در مزارع، متمرکز روی مکان است و اغلب به مهارت بسیار کمتری نیاز دارد. علاوه بر این، انجام این کار وسوسهبرانگیز است چون بخش اعظم کار مزارع ذاتا جذاب نیست: برخلاف تیراندازی، بیلزدن هرگز ورزش المپیک نخواهد بود. در بسیاری از جوامع کشاورزی ، زمانی که قرار نیست بردهها وجود داشته باشند، بخش اعظم کار به زنان و کودکان واگذار میشود. انبارکردن و خصوصا انبارکردن محصولات، اغلب به اقتصادهای معیشتی با استقلال کمتر و اجبار بیشتر میانجامد.
انبارکردن خشونت بین جوامع را نیز محتملتر میکند. بحث زیادی در بین پژوهشگران درباره میزان خشونت بین جوامع کوچنشین وجود دارد. از یک منظر، تهدید خشونت بین جوامع، ویژگی برجستۀ جهان جستجوگران کوچکنشین اواسط یا پایان پلیستوسین بود اما در این خصوص من تردید زیادی دارم. شواهد باستانشناختی درباره چنین خشونتی تا اواخر پلیستوسین وجود ندارد. علاوه بر این، اقامتگاه های کوچ نشینان، اهداف دشوار و نه چندان راضیکنندهای هستند. افراد خارجی به ندرت از محل دقیق اسکان آینده خود باخبرند، و درنتیجه گروههای همسایه اطلاع چندانی از قلمروهای یکدیگر نخواهند داشت. کوچ نشینان مایملک مالی کمی دارند، طبق پیشفرض مسلح هستند، و در ردیابی و خوانش موقعیت خود تخصص دارند که موجب میشود به دشواری بتوان آنها را در محل اردوگاهشان غافلگیر کرد. درنهایت تاکید کوچ نشینان روی استقلال و اجماع در تصمیمگیری، امری طبیعی و روالی عادی است.
اما تردیدی وجود ندارد که خشونت بین جوامع اغلب تهدیدی مهم برای گردآورندگان و کشاورزان بوده است. ذخایر انبار همسایهها هدف وسوسهانگیزی است، و این قضیه درباره گلهها، زمینهای مرغوب و خود افراد مانند بردهها و همسران آنها نیز صادق است. اما آنها چیزی بیش از اهداف وسوسهانگیز هستند آنها خودشان تهدیدهای بالقوه هستند، همان طور که اموال شما نیز برای آنها وسوسهانگیز است.
مردمان یکجانشین کالاهایی را اندوخته میکنند که ارزش دزدیدن را دارند، اما کوچ نشینان هرگز نمیتوانند چنین ذخیره هایی داشته باشند.از همین جا بود که اموال مادی غیرمعمول یکجانشینان به تدریج به نشانۀ ثروت و نفوذ بدل شدند. سفالگری، شیشههای معدنی و فلز در این جوامع یکجانشین اولیه، کالاهایی نشانه اعتبار و منزلت بودند. این تهدید دائمی خشونت بین جوامع، فرصت نشاندادن خود به عنوان افرادی قادر به مذاکره درباره صلح، مبادله و ایجاد ائتلاف از سوی جامعه را به نخبگان بدوی ارائه میکند.
علاوه بر این کشاورزی موجب رشد جمعیت میشود. با توجه به اینکه مادران دیگر مجبور به حمل کودکان نوپا بین اردوگاهها نیستند و در عین حال کشاورزی منبعی مطمئن برای غذا پس از شیرگرفتن است، وقفههای بین تولد در حال کاهشند. پرورش محصول کار دشواری است اما مداخله کمتری در زنجیره غذا دارد، و درنتیجه سهم بیشتر بازدهی زیستی محلی برای استفاده بشر را تضمین میکند. ذخیره غذایی کشاورز به اندازه غذای کوچ نشینان متوازن و سالم نیست. اما قطعا غذای بیشتری در اختیارش میباشد.
سرانجام ذخیره محصول، اغلب مازاد را به دنبال دارد، چون هر خانواده (یا واحد اقتصادی) از روی احتیاط بیش از آنچه انتظار میرود به آن نیاز دارد، ذخیره میکند. درنظرگرفتن احتمالات کاری عاقلانه است. اما زمانی که خانواده بیش از اندازۀ نیازهای معیشتی ذخیره میکند، این مازاد به عنوان ابزاری در سیاست محلی در خواهد آمد و به نوعی ابزار قدرت تبدیل میشود. این مازاد را با قرضدادن به افرادی که ذخایر کمی دارند، میتوان تبدیل به تعهد برای طرف مقابل کرد؛ لطفی که میتوان خواستار بازگشت آن شد و خود این منطق ایجاد کننده اتحاد بر مبنای یارگیری است. همچنین محصول مازاد را میتوان از طریق تبدیل آن به کالاها یا خدمات با ارزش مادی بیشتر، برای ایجاد منزلت و اعتبار به کار گرفت و به نوعی با بکارگیری تجمل، موقعیت برتری در جامعه برای خود ساخت. در حقیقت می توان گفت رقابت بر سر جایگاه، نفوذ و قدرت، از طریق مازاد قوت میگیرد. با این وجود بدون ذخیره، مازادی وجود ندارد، و بدون کشاورزی تنها مازاد محدودی وجود دارد.
این اثرات پاییندستی ذخیره و کشاورزی، موتور نابرابری را به راه میاندازد، و جوامع در حال گذار از نابرابری به عنوان پیامد پویای ذخیره و انبار در محیطهای دارای ناسازگاری شکل میگیرند. اذعان به حقوق مالکیت و میراث، امکان ایجاد و حتی رشد نابرابری در ثروت را فراهم میآورد. سپس میتوان این ذخایر تجمیعشده را صرف نمایشهایی برای ارتقا اعتبار و منزلت نظیر بزمها یا مناسک پرهزینه دیگر کرد .
در محیطهای منطقهای که خشونت بین جوامع در آنها تهدید محسوب میشوند، نمایش ثروت و سازماندهی جوامع، این پیام را به جوامع دیگر مخابره میکند که شما دشمنی خطرناک هستید اما شریک ارزشمند ائتلافهای تجاری و تهاجم در مقابل تهدیدهای دیگران نیز هستید. این کار به اغلب اعضای جامعه که در بند منافع شخصی هستند برای پشتیبانی از این نمایشهای بلندپروازانه اهالی قدرت و ثروت دلگرمی میدهد. اما حامیان مالی موفق این نمایشها، مزایای اصلی را دریافت میکنند، و در چشم جوامع دیگر خود را کارامد نشان میدهند، و به مجرایی تبدیل میشوند که تبادل مادی و اجتماعی با جوامع دیگر از طریق آن ها جریان مییابد. گرچه این راهبردی با ریسک بسیار بالاست، خصوصا در اوایل تغییر جهت به سمت جهانی در حال گذار از نابرابری. اما اگر نخبگان اولیه این کار را انجام دهند، تفاوت در ثروت، به وجهه و نفوذ سیاسی زیادی میانجامد که آن نیز ثروت بیشتر درنتیجۀ نقش محوری به عنوان تثبیتکننده و تسهیلکننده را به دنبال دارد، و این چرخه تکرار میشود. «تاکهای پیچیدگی» پالی ویسنر (۲۰۰۲) مطالعه موردی فوقالعادهای از پاپوا گینه نو دربارۀ این پویایی در عمل و نحوۀ تشدید این پویایی است.
پس تلاش برای رسیدن به قدرت، از طریق تبدیل ثروت به نفوذ سیاسی عملی میشود که ثروت بیشتری را به شخص برمیگرداند. احتمال موفقیت این تلاشها به دلیل ازبینرفتن ائتلافهای همتراز که برابری را در جهانهای کوچ نشینی اعمال میکردند به شکل تقریبی بیشتر است چون اقدام جمعی برای محدودکردن بلندپروازی های این طبقه نخبگان ثروت مند بیش از پیش دشوار میشود.
باید توجه داشته باشیم که در این میان تغییر مقیاس جوامع نیز مهم بود: کوچ نشینان در جهانهای اجتماعی کوچک وبه شدت صمیمی (برای مثال پناهگاههای آنها معمولا کوچک، به شدت بسته و بدون دیوار هستند) زندگی میکردند اما جهانهای اجتماعی کشاورزان بزرگتر و کمتر صمیمی است، و این مسئله شکلگیری اجماع را دشوارتر میکند. در جهانهای در حال گذار از نابرابری، تفاوت در ثروت هنوز زیاد نیست و افراد میانی در اذعان به حقوق مالکیت سهم دارند، و برخی متحد یا حامی مرد بزرگ محلی(نخبه ثروت مند) هستند و انتظار جبران پشتیبانی خود را دارند. گرچه آنها ممکن است بخواهند بلندپروازی نخبگان را محدود کنند، اما چون منافعشان از طریق برابری دیگر تامین نمیشود، و تضاد در جامعه ریسک مداخلات تهاجمی از بیرون را افزایش میدهد، پس دست به اقدامی علیه نخبگان نمیزنند.
اگر این تصویر از مسیر تولد نابرابری در تاریخ درست باشد، چهار نتیجه را به دنبال دارد. اول اینکه نابرابری، به شکلگیری اقتصاد ذخیرهسازی و انبار و توسعۀ مقیاس اجتماعی بستگی دارد. دوم اینکه جوامع در حال گذار از نابرابری از دل جوامع کوچ نشین با سازماندهی مبتنی بر قبیله شکل میگیرند. سوم اینکه جوامع در حال گذار از نابرابری از دل جوامع کوچ نشینی شکل میگیرند که در آنها زندگی آیینی و هنجاری در اختیار گروه کوچکی از نخبگان است. سرانجام چنین جوامع نابرابری، در بافتهای منطقهای با سطوح میانی خشونت بین جوامع شکل میگیرند، بافتهایی که در آنها خشونت ریسک محسوب میشود، اما ریسکی که میتوان آن را مدیریت کرد.
خلاصه آنکه:امروزه تلاش برای تحول جوامع بشری به سمت این که در مشارکت با یکدیگر به دنبال بازآفرینی برابری، در مناسبات جهانی باشند امکانپذیر است. تبادلات فراگیر و تصمیمگیری و رسیدن به اجماع اموری برخلاف «سرشت بشر» نیستند. درواقع طی بخش اعظم تاریخ بشر، ما در چنین جوامعی زندگی کردهایم. اما این جوامع ذاتا ثبات ندارند. زنده ماندن و ادامه این روالهای مثبت اجتماعی به دفاع فعال بستگی دارد.در طول تاریخ با توجه به فناوریهای اجتماعی موجود و همگام با افزایش پیچیدگی اقتصادی و مقیاس جوامع، چنین دفاع فعالی ناکام ماند. گرچه در واقعیت بازگشتی به دوران برابری بشر کوچ نشین وجود ندارد، و من به شخصه از صمیمیت اجتماعی و سادگی مادی این زندگیها استقبال نمیکنم. اما ما فناوریهای اجتماعی جدیدی داریم. چین (به طور خاص) نشان میدهد که چطور میتوان از این موارد برای افزایش نظارت بر نخبگان استفاده کرد. بیایید امیدوار باشیم که بتوان برای پشتیبانی از اقدام اجتماعی از پایین به بالای بیشتر و کاهش برخی از اثرات عدم توازن در ثروت و قدرت، آنها را دوباره پیکربندی کرد.
نظر شما