جامعه ایران و نئولیبرالیسم، تولد نسل جدید در بحران

بیشتر متفکران و طرفداران چپ اعتقاد دارند که نئولیبرالیسم در ایران به صورت وسیع و گسترده و عمیق در حال پیاده سازی و اجرا می‌باشد. این دسته از متفکران شاهد مثال خود را روند رو به توسعه افزایش خصوصی سازی و پولی شدن خدمات عمومی مانند بهداشت و آموزش و تجاری سازی فرهنگ عنوان می‌کنند.در برابر این طیف، راست گرایانی هستند که باور به نفوذ و اجرای سیاست‌های نئولیبرال در ایران معاصر را توهمی می‌دانند که برآمده از ذهنیت های غیر منطبق با واقعیت‌های سیاست‌گذاری در ایران است.

شاخصه‌ مشترک لیبرالیسم و نئولیبرالیسم در دو محور، یکی اقتصاد بازار آزاد و دیگر تقلیل شعاع دخالت دولت خلاصه می‌شود. «نئو» از اینجا می‌آید که در سه زمینه می‌شود بین نئولیبرالیسم و لیبرالیسم تفاوت قائل شد. اولین تفاوت در امر دخالت دولت است، نئولیبرال‌ها برخی مفاهیم کلاسیک لیبرالیسم را کنار گذاشتند، مانند شعار مرکانتالیستی اولیه «بگذار بورزند، بگذار بگذرند!»؛ نئولیبرالیسم می‌گوید شعار «بگذار بورزند» را کنار بگذاریم تا اگر برای ایجاد جامعه‌ی رقابتی لازم بود، دولت دخالت کند. این یکی از تجدیدنظرهایی بود که متفکران این جریان در قیاس با کلاسیک‌ها انجام دادند. ایده‌آل همه اینها اما یک جامعه‌ و اقتصاد رقابتی است. پس، دوم این‌که بالاترین ارزش را در سرمایه‌داری رقابت می‌دانند، که سنجش‌گر هر چیز و هر کس است؛ و بالاخره، سوم این‌که نظر متفاوتی که لیبرال‌های کلاسیک میان اقتصاد و سیاست قائل بودند، در نئولیبرالیسم برداشته و همه چیز از منظر اقتصاد نگریسته می‌شود؛ به این معنا که سیاست در خدمت اقتصاد قرار می‌گیرد و اصولا به عالم و آدم از منظر اقتصادی نگاه می‌شود. این نکته‌ی مهمی است که در نگاه گذشته لیبرال نبود، چون در نگاه گذشته اقتصاد در خدمت آزادی انسان بود، درحالی‌که در اینجا انسان و سیاست و همه چیز از دیدگاه اقتصادی نگاه می‌شود، بحث‌ها کارشناختی صرف می‌شود، یعنی آن چیزی که در اقتصاد خوب عمل می‌کند و خوب می‌چرخد، مبنا قرار می‌گیرد. دقیقا در همین گذرگاه است که بحث مهم ایران امروز پیش می آید. آیا ما میتوانیم ایران را دنباله رو سیاست های جهانی نئولیبرالیسم بدانیم؟ آیا آنچه در ایران امروز در جال پیاده سازی است واقعا نسبتی با نئولیبرالیسم دارد؟ یا ما با وجهه ای مخدوش از نئولیبرالیسم مواجه هستیم که نه تنها اصول آن را مخدوش کرده است بلکه خوبی های آن را که در برخی کشورها مشاهده می کنیم نداشته و بدی ها و نقاط ضعف آن را داشته است؟

آدرنو روشنفکر مکتب فرانکفورت در بررسی لایه‌های فرهنگ سرمایه داری، به مواجهه ماتریالیستی سرمایه داری با فرهنگ ارائه می‌پردازد. او معتقد است که فرهنگ در نئولیبرالیسم، مبتنی بر نفع سرمایه دارانه است لذا می‌توان بر روی آن نام صنعت فرهنگ را نهاد. صنعت فرهنگ زمانی بوجود می‌آید که کالاها و خدمات فرهنگی در راستای اهداف صنعتی و تجاری و بدون توجه به توسعه فرهنگی، تولید و توزیع می‌شوند. آدرنو معتقد است که صنعت فرهنگ با ایجاد رفاه و آسایش کاذب انسان را در توهم آسایش غرق می‌کند و استفاده از محصولات این صنعت را به او تحمیل می‌کند و با این عمل است که اختیار و فردیت را شهروندان خود می‌گیرد. در ایران اما صنعت فرهنگ با گره خوردن به دولت و نهادهای دولتی و همچنین در کنار واگذاری های عرصه آموزش عمومی بع بخش خصوصی در حقیقت تنها توانست بستر توسعه نابرابری و بی عدالتی را باشد.

نولیبرالیسم آخرین شکل نظام سرمایه‌داری است. به همین دلیل بسیاری از آنچه مارکس، وبر، دورکیم، موس، زیمل، لوکاچ، آدورنو و خیلی‌های دیگر در نقد سرمایه‌داری و پدیده‌هایی مانند استخراج ارزش اضافی، شیءوارگی، کالایی شدن، شکل‌گیری روح سرمایه‌داری، استثمار طبقات و افزایش نابرابری گفته‌اند کماکان معتبر است. اما نولیبرالیسم از حدود اشکال سنتی سرمایه‌داری و واپسین آنها اقتصاد کینزی فراتر می‌رود. نولیبرالیسم، فرآیند تبدیل همه‌ی عناصر جهان به کالا و همه‌ی افراد به سوژه‌ی نولیبرال است. بر خلاف اقتصاد کینزی که سعی می‌کرد بر اساس اندیشه‌ی سازش طبقاتی حوزه‌هایی همچون آموزش و بهداشت را از به حداکثر رساندن سود ایمن نگه دارد، سرمایه‌داری نولیبرال به گواه گری بکر حتی روابط عاطفی را نیز مشمول سود و زیان قرار می‌دهد و تأکید می‌کند که ‌باید ذهنیتی آفریده شود که حتی در عاطفی‌ترین روابط به جز سود و زیان به چیزی دیگر نیندیشد.

مک کیگان در کتاب خود با نام فرهنگ نئولیبرال به درستی به این واقعیت اشاره می کند علاوه بر این او بیان می کند که یکی از مهم‌ترین کارهایی که نئولیبرالیسم (و به‌طور کل سرمایه‌داری) در توجیه خود انجام می‌دهد این است که امکان هر بدیلی را رد می‌کند و خود را حالت طبیعی و ناگزیر می‌نامد. درواقع این نکته که «بدیلی در کار نیست» شعار معروف مارگارت تاچر است که سرواژه‌اش معروف شد به TINA (there is no alternative). واقعیت این است که سرمایه‌داری همواره باید توجیه شود و در راستای این توجیه امکان‌ها و حتی کوچک‌ترین اشاراتی به دیدگاه‌های بدیل و جایگزین باید از بین برود. این توجیه معمولاً به خوبی انجام می‌شود و حتی در دوران بحران‌ها شدیدتر هم توجیه می‌شود، مانند آنچه در ۲۰۰۸ شاهد آن بودیم که موجب شد دولت‌هایی که بر مبنای نگاه نئولیبرالیستی همواره شعار عدم مداخله دولت را سر می‌دادند با تزریق حجم عظیمی نقدینگی به بانک‌ها عملاً و این بار بی‌هیچ پرده‌پوشی در نظام بازار دخالت کنند، دخالتی که البته مانند همیشه از کیسه عموم مردم و در جهت منافع عده‌ای معدود بود.

اگر بخواهیم کلان تر به بیان مسئله بپردازیم باید به این سوال پاسخ دهیم که «اصلاً مشکل نئولیبرالیسم چیست؟» واقعیت این است که این نوع نگاه به اقتصاد و سیاست و انسان موجب نابرابری حاد و گسترده و گسترش فقر، از یک‌سو و از سوی دیگر موجب از بین رفتن محیط زیست که تنها منبع زیستی انسان ‌است شده، که نمونه‌های آن چنان روشن است که نیازی به بازگو کردن در این مجال کوتاه نیست. از سوی دیگر نگاه نئولیبرالیستی مبتنی بر رقابت (نابرابر) و بازار (به اصطلاح آزاد) دستاویزی شده است برای چپاول دارایی‌های عمومی به دست گروهی معدود. نگاهی به تبعات خصوصی‌سازی‌هایی که در دهه‌های اخیر در کشور خودمان با شعار توسعه انجام شده است گویای همه‌چیز است. عملاً توسعه‌ای که با شعارهای نئولیبرالیستی در کشور مان و بسیاری نقاط دیگر جهان پیاده شده چیزی جز غارت دارایی‌های عمومی به دست گروهی معدود و صاحب نفوذ و از بین بردن منابع طبیعی نبوده است. توجیه اقتصادی غارت منابع طبیعی مکان‌های چون خوزستان که امروز به یک بحران ملی تبدیل شده برگرفته از نگاه‌هایی بوده که از الگوی توسعه مبتنی بر دیدگاه نئولیبرال برآمده‌اند. این نوع توسعه تبدیل به نام کوچک غارت شده است.

در حوزه فرهنگ و آموزش نیز باید گفت که همان طور که از حرف تاچر برمی‌آید هدف این پروژه ساخت انسانی جدید است، یعنی تبدیل کردن انسان اجتماعی به انسان اقتصادی. یعنی مسلط کردن ارزش‌ها و الگوهای رقابتی بازار بر حوزه‌های از زندگی که اساساً نباید قلمرو رقابت باشد. کسانی که با مثال آوردن از زندگی حیوانات و فرگشت طبیعت به قواعدی چون بقای اصلح اشاره می‌کنند اصولاً انگار فراموش کرده‌اند که دارند درباره جامعه انسانی حرف می‌زنند که با عاملی به نام اخلاق خود را وضعیت طبیعی جدا کرده است.

حال تصور کنید این انسان جدید که انسانی بدور از زیست جمعی و تنها به دنبال نفع اقتصادی شخصی است در مواجهه با نابرابری و فقر و معضلات و آسیب های اجتماعی چه موضعی می تواند بگیرد؟ آیا اساسا گرایشی به اصلاح اجتماعی اجتماع دارد یا تنها به دنبال غارت هم نوعان و منابع اجتماع برای رشد شخصی و توسعه خصوصی خودش است؟ در کنار این بحران فکری به این نکته نیز باید توجه شود که وقتی از فقر و نابرابری در جامعه صحبت می کنیم باید در نظر داشته باشیم که تبعات فقر و نابرابری آموزش ضعیف عمومی و گسترش زندگی حداقلی برای بخش وسیعی از مردم در جامعه است. گسترش فقر طبیعتا در حوزه های مختلف مانع رشد فکری و روحی و جسمی اعضای جامعه می شود و دقیقا به همین دلیل شاهد آن هستیم که در نسل های بعد از دهه شصت به مرور تمامی ابعاد معنوی در جامعه رنگ باخته و تقریبا فرهنگی جدید متولد شده است همان فرهنگی که خروجی آن نوجوانان و جوانانی است که در عین فهم تضادها و نابرابری ها توان تحلیل وضع موجود را نداشته و از طرفی با یک رشد فرهنگی و آموزشی مفید و با کیفیت نیز پرورش نیافته است تا بتواند بر بستر توان تحلیلی به تفکر عقلانی بپردازد. همه این ها وضع موجود جامعه ایرانی را به لبه پرتگاهی رسانده است که شاید نجات آن تنها نیاز به یک بازگشت معجزه وار به فرهنگ زاینده و بومی داشته باشد. تجمیع بحران هایی که پس از خصوصی سازی های ناقص در حوزه اقتصاد و فرهنگ و آموزش به وجود آمده است باعث شده تا در ایران شاهد تبعات وحشتناک تری به نسبت دیگر کشورها باشیم.

کد خبر: 74884