یک حقیقت ساده وجود دارد ولی متاسفانه آن را زیاد تکرار نمی کنیم و به همین دلیل عموما آن را فراموش کرده ایم. حقیقت این است که: در دنیایی که بسیاری از مردم به دلیل فقر با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم می کنند، اگر شما صاحب میلیاردها یا میلیون ها دلار پول هستید، در واقع شما فرد بداخلاقی هستید. در دنیایی که محرومیت در آن امری رایج و فراگیر است، ثروتمند بودن قابل توجیه نیست.
با وجود اینکه بحثهای عمومی زیادی در مورد نابرابری وجود دارد، به نظر میرسد ما هنوز در مورد اینکه ثروتمند بودن، در شرایط فراگیری فقر، چقدر بی شرمانه و ضد اخلاقی است دچار غقلت هستیم. افراد زیادی روی این کره خاکی هستند که به دلیل عدم توانایی در پرداخت هزینه های درمانی،می میرند - یا مرگ عزیزانشان را تماشا می کنند -. سالمندانی هستند که به دلیل عدم توان مالی بی خانمان می شوند. بچههایی در خیابانها مجبور هستند زندگی کنند، مادرانی هستند که نمیتوانند برای بچههایشان پوشک بخرند. واضح است اگر افرادی که پول زیادی داشتند مقداری از پول خود را به دیگرانی که نیازمند هستند می دادند، اکثر این مشکلات برطرف می شد. بنابراین بسیار شرم آور است که با وجود اینکه میتوانید رنجی از دیگران کم کنید، این کار را انجام نمی دهید و ترجیح می دهید همچنان ثروتمند باشید.
برای مثال در ایالات متحده خانواده های سفید پوست ۱۶ برابر بیشتر از خانواده های سیاه پوست صاحب ثروت هستند. قطعا می دانید که این موقعیت سیاه پوستان در آمریکا بیشتر ریشه در محرومیت های تاریخی دوران برده داری دارد. در چنین شرایطی یکی از ابرثروتمندان آمریکا یعنی لری الیسون می تواند بجای سرمایه گذاری ۵۵میلیارد دلاری بخشی از ثروتش در بانک، برای تعداد زیادی خانوده های سیاه پوست خانه بخرد تا از رنج بی خانمانی نجات یابند اما او ترجیح می دهد به جای این کار با این پول خود و سودش ، جزیره لانای در هاوایی را بخرد. (این عجیب است که یک نفر بتواند ششمین جزیره بزرگ هاوایی را بخرد، اما واقعیتی است که ثروت متمرکز آن را پدید آورده است.) آنچه در واقعیت رخ میدهد جدای از نظریه پردازی های اقتصادی این است که شما هر دلاری که بیشتر از نیاز خود دارید، دلاری است که به شخص دیگری میتوانستید بدهید تا مشکلی از مشکلات زندگیش رفع شود اما وقتی چنین کاری نمی کنید و، تصمیم می گیرید دلار روی دلار بگذارید. ثروتمند شدن شما تصمیمی برای محروم کردن دیگران از ثروت خواهد بود.
توجه داشته باشید آنچه در این یادداشت ادعا میکنم چیزی غیر از مواردی است که در خصوص افراد ثروتمند به طور معمول بیان می شود . مثلا اینکه مدیر عاملان شرکت ها چرا حقوق بسیار بیشتری دریافت میکنند یا چرا افراد پول دار به اندازه کافی مالیات نمی دهند. در حقیقت ادعای من هیج ربطی به این موارد ندارد. چیزی که در اینجا من در مقام بیان آن هستم مربوط به نظام پرداخت یا مالیات، نیست. آنچه من در مورد آن بحث می کنم اخلاقیاتی است که افراد پس از آن که مالک ثروت شدند باید رعایت کنند.
در اینجا سعی می کنم تا بیشتر به این موضوع بپردازم. در بسیاری مواقع دفاع از انباشت ثروت زیاد و توجیه اخلاقی آن، به این واقعیت بر می گردد که ما چه تصور و دیدگاه و موضعی نسبت به کسب آن ثروت داریم. رابرت نوزیک فیلسوف لیبرال در این باره فرضی را مطرح می کند تا به کمک آن، پاسخی به کسانی بدهد که ابرثروتمندان را مستحق ثروتی که در اختیار دارند نمی دانند. نوزیک میگوید فرض کنید میلیون ها نفر از تماشای بازی بسکتبال ویلت چمبرلین لذت می برند. به همین دلیل هر یک از این افراد با رضایت خودشان، ۲۵ سنت به او می دهند تا بازیش را ببینند. طبیعی است که از طریق این فرآیند پرداخت پول به ویلت چمبرلین، او صاحب میلیونها دلار پول می شود. ویلت چمبرلین اکنون بسیار ثروتمندتر از هر فرد دیگری در جامعه است، آیا کسی می تواند بگوید او از طریق ناعادلانه ای این ثروت را کسب کرده است؟
لیبرال ها از این مثال برای رد نظریه هایی استفاده می کنند که معتقد هستند ثروتمندان مستحق ثروت زیادی که در اختیار دارند نیستند و این بهره مندی ایشان از ثروت ناعادلانه است. آنها معتقدند روندی که در طول آن ثروتمندان ، به کسب ثروت پرداخته اند کاملا توافقی است.آنها می گویند شما تنها در صورتی که یک دیکتاتور مثل استالین باشید میتوانید اجازه ندهید که من با رضایت خودم برای تماشای بسکتبال به کسی که دوست دارم پول بدهم یا می گویند به مارک زاکربرگ نگاه کنید. هیچ کس مجبور نیست از فیس بوک استفاده کند. او ثروتمند است زیرا مردم محصولی را که او ساخته است دوست دارند. معلوم است که ثروت او حاصل کار خودش است و هیچکس نباید او را از آن محروم کند. لیبرل ها اغلب با این ادبیات از ثروت زیاد، دفاع می کنند. به صورت خلاصه آنها می گویند: من ثروت را به دست آوردم، بنابراین داشتن آن برای من بی انصافی و ناعادلانه نیست.
اینجا یک سوال وجود دارد که از طرف این جریان نادیده گرفته می شود:آن سوال این است که: صرف نظر از اینکه شما ثروتی را به دست آورده اید و مالک آن شده اید، تا چه حد اخلاقا مجاز به حفظ و انباشت آن هستید؟ مسئله به دست آوردن ثروت با نگه داشتن آن متمایز است.
این اهمیت دارد که ما متوجه این شکل تمایزات در مباحث خود باشیم و الا در موارد متعدد دچار مغلطه و سردرگمی می شویم.
دقیقا عدم توجه به این تمایز است که باعث انحراف بحث شده است. در حالیکه ما معتقدیم در زمانی که محرومیت فراگیر وجود دارد، انباشت ثروت امری نامشروع است طرفداران سرمایه داری استدلال هایی در جهت توجیه روش های کسب ثروت بیان می کنند. به هر حال، پاسخ یک شخص ثروتمند به این سوال که چرا در چنین شرایطی ثروت زیادی را در اختیار خود نگه داشته ای، بسیار دشوارتر از پاسخ به سوال از کجا آورده ای، است. ما می گوییم چرا افراد ثروتمند احساس می کنند اگر ثروتشان را از راه قانونی کسب کرده باشند، خرید خانهها و وسایل لوکس و تجملاتی به جای کمک به برخی افراد درگیر در پرداخت اجاره خانه یا پرداخت وامهای دانشجویی یا نجات هزاران نفر از مرگ بر اثر مالاریا، هیچ ایرادی ندارد. بله ممکن است هیچ نکته خلاف عدالتی در مورد روندی که یک بسکتبالیست از طریق آن میلیون ها دلار پول به دست می آورد وجود نداشته باشد (ما می توانیم در این مورد بحث کنیم). اما مطمئناً نگه داشتن این میلیون ها دلار پول در دست او و عدم توجه به دیگران و محرومیت های جامعه امری ناخوشایند و غیر اخلاقی است.
البته گفتنی است یکی از دلایلی که ثروتمندان از مخارج اضافی خود احساس شرم نمی کنند این است که دیدگاه ما تقریبا با هیچ یک از نظریه های سیاسی رایج پشتیبانی نمی شود. راست ها علنا ثروت زیاد داشتن را امری مطلوب می دانند. دموکراتهای میانهرو نمیتوانند به افراد ثروتمند به خاطر ثروتمند بودنشان حمله کنند، زیرا آنها اساسا حزبی برای تامین منافع افراد ثروتمند هستند. جالب است که سوسیالیستها هم بیشتر بر این باورند که سؤالات مربوط به اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت نسبتاً بیاهمیت است، و بیشتر تمایل دارند به نحوه تقسیم ثروت توسط دولت بپردازند تا اینکه وظیفه افراد در این خصوص را مورد کنکاش قرار دهند.
همانطور که کوهن در کتاب «اگر تو یک برابری طلب هستی، چگونه اینقدر ثروتمند هستی؟» اشاره می کند،مارکسیست ها با کل سیستم سرمایه داری مشکل دارند و به همین دلیل مشکلات را سیستمی و ساختاری می بینند در این میان توجه به اینکه انباشت ثروت اخلاقی است یا غیر اخلاقی برای آن ها اهمیتی ندارد. آن ها می گویند اینکه در رفتارهای فردی، به دنبال عدالت باشیم امری نامعقول است چون ثروتمندان به عنوان فرد رفتار نمی کنند بلکه هماهنگ با منافع طبقاتی خودشان رفتار می کنند و در حقیقت هیچ انتخاب فردی در اینجا وجود ندارد که ما بخواهیم آن را توجیه یا رد کنیم.
در واقع چپ ها معتقدند سرمایه دار اخلاقی و غیر اخلاقی وجود ندارد بلکه نظام سرمایه داری عامل همه مشکلات است. آنها تجربه خیریه ها در نظام سرمایه داری را عاملی برای سرپوش گذاشتن بر جنایت های آن می دانند و با اشاره به وقایع تاریخی، بدترین برده داران را آنهایی میدانند که با برده های خود مهربان تر بودند زیرا این مهربانی باعث میشد تا هسته های سخت مقاومت علیه برده داری شکل نگیرد. به اعتقاد آن ها، بخشش های فردی نیز دقیقا همین کار را می کند و مانع انباشت خشم علیه نظام سرمایه داری می شود.
اما به نظر من این که یک ثروتمند متقاعد شود که ثروت خود را به دیگران ببخشد با وقتی این کار را نکند تفاوت زیادی در جامعه ایجاد میکند و میتواند تاثیرات مهمی بر روی زندگی تعداد زیادی از مردم بگذارد به همین دلیل نمی توان و نباید بحث پیرامون اخلاقی بودن یا نبودن انباشت ثروت را کم اهمیت دانسته یا فراموش کنیم.
البته درست است که با شروع بحث درباره مشروع و اخلاقی نبودن انباشت ثروت سوالات زیادی مطرح می شود که باید به آن ها با دقت پاسخ دهیم مثلا این سوال که انسان تا چه بخشی از ثروت را میتواند نگه دارد و چه میزان از آن را باید ببخشد؟ آیا اینقدر باید به دیگران بدهد که خودش هم فقیر شود یا خیر؟ در این خصوص پاسخ تا حدودی مشخص است. بحث ما بیشتر مربوط به افرادی است که از ثروت خود برای مصرف بیش از نیاز عرفی و خرید وسائل تجملاتی استفاده می کنند. اما در کل این نکته را نباید فراموش کنیم که هرچه شخص ثروت بیشتری داشته باشد مسئولیت اخلاقی بیشتری نیز بر عهده او می باشد.
اگر شما ۵۰۰۰۰ دلار یا ۱۰۰۰۰۰ دلار در سال حقوق دریافت می کنید، می توانیم در مورد مبلغی که باید برای کمک به دیگران هزینه کنید بحث کنیم. اما اگر ۲۵۰۰۰۰ دلار یا ۱ میلیون دلار درآمد داشته باشید، کاملاً واضح است که بخش عمده ای از درآمد شما باید به نیازمندان برسد . شما می توانید با ۱۰۰۰۰۰ دلار راحت زندگی کنید، بنابراین انباشت ثروتی بیشتر از آن غیر قابل قبول است. ابرثروتمندان، "میلیونرها و میلیاردرهای بدنام"، دائماً منابعی را هدر می دهند که می توان از آنها برای رفع نیازهای انسانی استفاده کرد. اگر میلیاردر هستید، می توانید به معنای واقعی کلمه یک بیمارستان باز کنید و آن را به صورت رایگان در اختیار بیماران بگذارید. یا تعداد زیادی خانههای متروکه و مخروبه بالتیمور را بخرید، آنها را درست کنید و به خانوادههای نیازمند و بی خانمان بدهید. شما می توانید کاری کنید تا مطمئن شوید که هیچ کودکی مجبور نیست بدون ناهار و شام روز و شب را بگذراند.
در این مسیر ما می توانیم یک حداکثری برای نگه داری ثروت تعیین کنیم که از نظر اخلاقی مورد تایید باشد و بیش از آن را غیر اخلاقی بدانیم. چرا که هر کس بیش از اندازه تعیین شده(که طبق عرف هزینه ها در هر جامعه می تواند تعیین شود) در اختیار داشته باشد در واقع به رنج دیگران رضایت داده است. به نظر من آستانه ۳۰۰۰۰ دلاری برای هر فرد کفایت میکند اما برای اینکه کمی ارفاق آمیز تر نظر بدهیم تا همه بتوانند به آن مقید باشند ۱۰۰۰۰۰دلار را به عنوان حداکثر مجاز پیشنهاد میدهم چون همه میدانیم که این میزان ثروت واقعا برای یک زندگی راحت در ایالات متحده کافی است.
جالب است بدانید که برخی ثروتمندان هزینه هایی در امور خیر انجام میدهند اما این هزینه ها در حقیقت چیزی جز هدر دادن سرمایه و البته اعتبار بخشیدن به اسم و رسمشان نیست . برای مثال پولهای خود را به موسسات و موقوفه های بزرگی میدهند تا آن ها هم صرف خرید ساختمان های مجلل موسسه های خود کنند . یا مثلا براد پیت برای ساختن خانه برای قربانیان کاترینا در نیواورلئان پول می دهد اما شرط می کند که معماری خانه ها مجلل و خاص باشد در واقع او با این کار جلوی ساخت خانه های بیشتر ولی ساده تر را می گیرد. می توان گفت این قبیل بخشش های سرمایه داران، عموما خودخواهانه، پراکنده و احمقانه است و دردی از محرومان جامعه دوا نمی کند. در کل اعتماد به ثروتمندان که پول خود را در جای مناسبی خرج کنند بسیار سخت است زیرا آن ها بیشتر تمایل به خودنمایی دارند تا رفع محرومیت دیگران به همین دلیل ترجیح می دهند ثروتشان را در همین مسیر خرج کنند.
با این وجود باید بگویم که اگر کسی مولتی میلیاردر باشد، دادن یک میلیارد دلار از نظر اخلاقی بی معنی است. اگر ۳ میلیارد دلار داشته باشد و ۱میلیارد آن را ببخشد، او همچنان فوق العاده ثروتمند است و در نتیجه با حفظ ثروت خود به بسیاری از افراد آسیب می رساند. او باید از شر همه مازاد ثروتش خلاص شود،یعنی چیزی فراتر از حداکثر درآمد اخلاقی در اختیار خود نگه ندارد.دقیقا به همین دلیل بخشش های ثروتمندانی که به عنوان نمونه ذکر کردم همچنان آن ها را در طبقه ثروتمندان قرار می دهد و به وظیفه اصلیشان عمل نکرده اند.
نکته پایانی این است که همانطور که گفتیم، حفظ و انباشت ثروت هنگفت قابل توجیه نیست. به این دلیل که آن ثروت این پتانسیل را دارد تا افراد زیادی را از فقر نجات دهد. فرقی نمی کند که ثروت زیاد را چگونه به دست آورده باشید. مهم این است که الان این ثروت در اختیار شماست و قبل از بحث درباره اصلاح نظام مالیاتی و ساختار پرداخت حقوق و ... ، همه ما باید بپذیریم که ثروتمند بودن امری غیراخلاقی است. این حقیقت خیلی واضح است.
نظر شما