در دهه های گذشته، محققان نشان داده اند که نابرابری های اقتصادی در حال گسترش است. شاید شناخته شده ترین اثر در این زمینه کار توماس پیکتی (۲۰۱۴) باشد که نشان داده است نابرابری در توزیع و مالکیت ثروت، در بسیاری از کشورها وحشتناک است و تنها ۱% از مردم در بسیاری از شکورها، بهترین امکانات را در اختیار دارند. در حقیقت پیکتی و همکارانش از «عصر طلایی جدید» صحبت میکنند، وضعیتی که شاخصه آن وجود گروه کوچکی از شهروندان است که در مقایسه با بقیه جمعیت، بسیار خوب تر و بهره مند تر هستند.
انقلاب ICT سرمایه داری را تغییر داده است.فضای جدید شرکت ها را قادر می سازد تا در بازارهای جهانی و در نتیجه بازارهای بسیار بزرگتر سود کسب کنند. تقویت موقعیت ثروتمندترین افراد فقط یک پدیده محدود به کشورهای فراصنعتی نیست (که اغلب اطلاعات بهتری در مورد نابرابری در آن ها در دسترس است). حتی در کشورهایی که کمتر توسعه یافته هستند و بسیاری از شهروندان در فقر زندگی می کنند نیز برخی از شهروندان بسیار ثروتمند هستند.
ممکن است کسی بپرسد که اگر در جوامع یا در سطح جهانی، افرادی وجود داشته باشند که دارای ثروت زیادی باشند، چه مشکلی به وجود می آید و چه ایرادی دارد؟ آیا تمرکز ما نباید روی افراد محروم باشد و تلاش کنیم تا آن ها را از گودال فقر بیرون آورده و نجات دهیم؟ این نکته تا حد قابل توجهی مورد توجه پارادایم توسعه انسانی و رویکرد توانمندی قرار گرفته است. همچنین این رویکرد بر اثرات نامطلوب نابرابریها بر قابلیتهای انسانی در حوزههای مختلف از جمله بهداشت و آموزش متمرکز شده است. اما هیچ توجهی به نقش ثروت و تاثیرات آن نداشته است. باید بگویم که ما دلایل بسیار قانع کننده ای داریم که نشان می دهد باید به مسئله ثروت بیش از این ها بپردازیم و این مسئله اهمیتی زیادی در سرنوشت ما دارد.
برخی به این سوال که داشتن ثروت زیاد چه ایرادی دارد این پاسخ را می دهند که: وجود افراد ابرثروتمند در جامعه به شرطی اشکالی ندارد که آنها به طور قانونی و بدون انجام فعالیتهای مجرمانه و فرار مالیاتی ثروت خود را به دست آورده باشند. اینکه عده ای علیه ثروت دیگران شکایت می کنند و این قضیه را برنمی تابند صرفاً موضوع حسادت است و حسادت رذیله ای است که نباید آن را تحمل کنیم. هرکسی که در یک نظام اقتصادی سرمایه داری زندگی می کند از مزایای آزادی های ناشی از سرمایه داری و بازارهای رقابتی برخوردار است و میتواند ثروتمند شود. هر یک از ما آزادی داریم تا یک کارآفرین باشیم و اگر بتوانیم نیازهای گروه زیادی از مردم را برآورده کنیم، سودهای کلان، پاداش ما خواهد بود. به همین ترتیب، سیستم اقتصادی سرمایهداری به کسانی که از مهارتها و استعدادهای خود برای برآورده کردن نیازها و اولویتهای دیگران استفاده میکنند، پاداش میدهد و اگر نوآور باشند، درآمد بالا سهم منصفانه آنها خواهد بود (Mankiw ۲۰۱۳). تقریبا استدلال هایی که در دفاع از درآمد و ثروت زیاد، مطرح می شود عموما چنین نگاهی به ثروت و سرمایه دارند.
در این یادداشت، من پاسخ متفاوتی به این سوال ارائه خواهم کرد که مشکل جامعه ای که در آن برخی افراد ابرثروتمند وجود دارند، چیست؟ گرچه برای پاسخ به این سوال، به چندین استفاده از منابع چندین رشته نیاز داریم. مانند علوم اجتماعی تجربی تا در مورد تأثیرات ثروت زیاد بر چیزهایی که برای ما اهمیت دارد بیشتر بدانیم. با این حال، مهمترین رشتهای که میتواند به ما در پاسخ به این سؤال کمک کند، فلسفه سیاسی هنجاری است که در آن ادبیات گستردهای درباره تحلیل هنجاری نابرابریها وجود دارد.
در پاسخ به این سوال میان رشتهای که چه ایرادی دارد، در جامعه عدهای ابرثروتمند وجود داشته باشند؟ میخواهم دیدگاهی را در مورد الگوی عدالت توزیعی به نام محدودیتگرایی اقتصادی (Robeyns ۲۰۱۷) به شما معرفی کنم.
به طور خلاصه، محدودیت گرایی اقتصادی، بر این عقیده است که پول مازاد بر نیاز نباید در اختیار هیچ کس باشد، پول مازاد بر نیاز ، یعنی پولی که بیش از آنچه برای زندگی کفایت آمیز نیاز است در اختیار فرد باشد (زندگی با تمام آنچه برای رشد و شکوفایی فرد.)
محدودیت گرایی به عنوان یک دیدگاه اخلاقی یا سیاسی، به نوعی با این دیدگاه که خط فقر وجود دارد و هیچکس نباید زیر این خط قرار گیرد، به صورت موازی حرکت می کند زیرا ادعا می کند که می توان از لحاظ نظری خطی برای ثروت نیز تعیین کرد و در این صورت جهانی که در آن هیچ کس بالاتر از خط ثروت نباشد، دنیای بهتری خواهد بود.
اما چرا باید فکر کنیم که محدودیت گرایی دیدگاهی قابل قبول است؟ چرا بدون افراد ابرثروتمند، دنیای بهتر یا عادلانه تری خواهیم داشت؟ نگه داشتن پول مازاد بر نیاز چه مضراتی دارد؟
در پاسخ به این سوالات من دو استدلال برای شما مطرح می کنم: استدلال ناشی از نیازهای فوری برآورده نشده و استدلال دموکراتیک.
توجه داشته باشید که استدلال های دیگری در دفاع از این دیدگاه وجود دارد که جهانی بدون افراد ابرثروتمند دنیای بهتری خواهد بود. برای مثال دانیل زوارتود (۲۰۱۸) از محدودیت گرایی بر اساس ارزش خودمختاری دفاع کرده است. احتمالاً استدلالی بیشتری برای دفاع از محدودیت گرایی وجود دارد. به عنوان مثال، میتوان از دیدگاه برابریطلبی رابطهای شروع کرد، با این استدلال که شهروندان نمیتوانند در صورتی که تفاوتهای مالی آنها بسیار زیاد باشد، با یکدیگر در مقامی برابر ارتباط برقرار کنند، یا طریق ارزش آزادی به معنی عدم تسلط، استدلال کنیم که عدم سلطه بر دیگران مستلزم آن است که هیچ کس نباید پول زیادی داشته باشد تا به او اجازه دهد قدرت واقعی و ساختاری بر سایر شهروندان اعمال کند. در این جا البته به یک انتقاد در خصوص محدودیت گرایی نیز پاسخ خواهم داد. انتقادی که محدودیتگرایی اقتصادی را عامل پایینآمدن استانداردهای زندگی گروه بزرگی از مردم می داند، زیرا از نظر اقتصادی عدم وجود انگیزه های اقتصادی مناسب (کسب و انباشت ثروت) بر تولید کل تأثیر منفی می گذارد.
قبل از پرداختن به استدلالهای هنجاری به نفع محدودیتگرایی باید به این نکته اشاره کنم که فعلا، مهمترین نکته این نیست که دقیقاً خط ثروت یعنی از چه میزان ثروت بیشتر ممنوع است، بلکه مسئله این است که آیا این مفهوم منطقی است یا خیر.
در خصوص ایده هایی مانند محدودیت گرایی باید به این نکته توجه داشته باشیم که عدم اقبال عمومی در مراحل نخست نباید مارا از تلاش در مسیر مطرح کردن و دفاع از آن ایده مایوس کند. گاهی اوقات، فیلسوفان و اخلاق مداران سیاسی، یا فعالان یا روشنفکران عمومی، هدفی دارند که در جامعه چندان مورد حمایت قرار نمی گیرد. به کسانی فکر کنید که از لغو مجازات اعدام حمایت میکردند،از نظر تاریخی، این موضوع در مورد بسیاری از استدلالها که در ابتدا به سختی توسط اکثریت حمایت میشد، وجود دارد، مثلاً در خصوص لغو بردهداری اساسا در ابتدا جامعه هیچ اقبالی به آن نداشت اما ما باید توجه داشته باشیم که بدون شک، این ایده ها برای یک دموکراسی سالم بسیار مهم هستند، صرف نظر از اینکه اکثریت جامعه از آنها حمایت می کنند یا نه. علاوه بر این این پیشنهادات ممکن است برخلاف جریان اصلی جامعه باشد یا امتیازات کسانی را که در حال حاضر در قدرت را به چالش بکشد. با این حال، باید این ایده ها را به بحث و گفتگو گذاشت تا به مرور در بین اهل اندیشه جای خود را پیدا کند.
تضعیف دموکراسی و برابری سیاسی
اولین استدلال ما در توجیه محدودیت گرایی بر این اساس است که نابرابری های عظیم در درآمد و ثروت ارزش دموکراسی و به ویژه آرمان برابری سیاسی را تضعیف می کند. افراد ثروتمند می توانند قدرت مالی خود را از طریق مکانیسم های مختلف به قدرت سیاسی تبدیل کنند. توماس کریستیانو (۲۰۱۲) در مقاله خود "پول در سیاست" چهار نوع مکانیزم را مورد بحث قرار می دهد که از طریق آنها پول می تواند بر جنبه های مختلف سیستم های سیاسی تأثیر بگذارد. کریستیانو نشان میدهد که چگونه ثروتمندان نه تنها قدرت بیشتری دارند، بلکه احتمال دارد برای طرح مکانیسمهای متعددی که پول را به قدرت سیاسی تبدیل میکنند هزینه های هنگفتی کنند. این امکانی است که برای فقرا و مردم معمولی وجود ندارد. مردم فقیر به هر یک دلار خود برای صرف غذا یا تامین خدمات ضروری نیاز دارند، و از این رو، برای آنها، صرف ۱۰۰ دلار برای به دست آوردن نفوذ سیاسی، با از دست دادن شدید مطلوبیت همراه خواهد بود. در مقابل، وقتی ثروتمندان ۱۰۰ دلار خرج می کنند، به سختی همان سطح هزینه فرصت را تجربه می کنند، زیرا آنها به آن ۱۰۰ دلار برای مایحتاج اولیه نیاز ندارند.
استدلال دموکراتیک برای محدودیتگرایی اقتصادی از مکانیسمهایی نشأت میگیرد که کریستیانو بیان میکند: از آنجایی که افراد ثروتمند پول مازاد دارند، هم بسیار قادر هستند و هم ظاهراً بسیار تمایل دارند که از آن پول برای کسب نفوذ و قدرت سیاسی استفاده کنند. اگر ثروتمندان مازاد پول خود را خرج کسب نفوذ و قدرت سیاسی کنند، عملاً چیزی از دست نداده اند. تأثیر خرج کردن پول مازاد بر کیفیت زندگی آنها تقریباً صفر است.
اگر فرد، به جای خرید لامبورگینی سرمایه اش را صرف کسب قدرت و نفوذ در سیاست کند ، هیچ ضرری به رفاهش نمی رسد. از این رو، بهتر می تواند از آن پول برای نفوذ سیاسی استفاده کرده در قانون گذاری به نفع خودش بتواند تاثیرگذار باشد.
حالا سوال این است، چرا اگر افراد بسیار ثروتمند مازاد پول خود را صرف تاثیر گذاری بر روی فرآیندهای سیاسی در یک دموکراسی کنند، از نظر اخلاقی مشکل ساز خواهد بود؟ اولاً، افراد ثروتمند می توانند احزاب و افراد سیاسی را تأمین مالی کنند. در بسیاری از سیستمهای تامین مالی کمپین خصوصی، کسانی که بیشترین کمکهای مالی را انجام میدهند، در مقابل، از رانت ویژه یا حمایت بیشتری در جهت تامین اهداف خود برخوردار خواهند شد. سرمایه داران عموما با این هدف به سیاسیون کمک می کنند که اگر روزی سرمایهگذار به کمک یک سیاستمدار نیاز داشته باشد، قدرت و سیاست به کمک او بیاید. دریافت پول و هدیه، سیاستمداران را مدیون اهداکنندگان میکند و در نتیجه تلاش زیادی میکنند تا کسانی که از آنها حمایت مالی کرده اند را راضی کنند، به آنها لطفی کنند، و در موارد گوناگون و نطق ها و تصمیم های سیاسی باعث ناراحتی آن ها نشوند.
نکته دوم در این زمینه توجه به این مسئله است که پول مازاد می تواند برای تعیین دستور کار برای تصمیم گیری جمعی استفاده شود. از آنجایی که افراد مرفه تمایل بیشتری به تامین مالی کمپینهای انتخاباتی دارند و از آنجایی که اهداکنندگان، پول خود را به افراد همفکری که ارزشها و باورهای یکسانی دارند اهدا میکنند، کسانی که نمیتوانند کمک مالی کنند، منافع و دیدگاههایشان در مناظرههای انتخاباتی یا در برگههای رای نمایش داده نمیشود. کریستیانو (۲۰۱۲، ۲۴۵) استدلال می کند که اگر بخشی از ارزش دموکراسی به این است که شهروندان در فرآیند تصمیم گیری جمعی حق رأی برابر دارند ، هزینه های مالی برای کسب نفوذ سیاسی باعث نابرابری فرصت ها می شود. در نتیجه عده ای خاص و ثروتمند، توانایی تاثیرگذاری بیشتری بر روی قانون گذاری و تصمیمات سیاسی خواهند داشت.
نکته سوم در این خصوص این است که پول مازاد می تواند برای تأثیرگذاری بر افکار عمومی استفاده شود. افراد ثروتمند می توانند رسانه هایی را خریداری کنند و از آنها برای کنترل انتشار اطلاعات و بحث های رد و بدل شده در افکار عمومی استفاده کنند. نیاز به یادآوری نیست که امروزه رسانه ها به یک عامل قدرت بسیار مهم در دموکراسی های معاصر تبدیل شده اند. با این حال، اگر دسترسی به رسانه ها مانند کالایی باشد که می تواند به بالاترین قیمت پیشنهادی فروخته و خریداری شود، این امکان به افراد ثروتمند داده شده است که از این مکانیسم برای تبدیل قدرت مالی به قدرت سیاسی استفاده کنند. همچنین یکی دیگر از ابزارهای مهم برای تأثیرگذاری بر افکار سیاسون و تصمیم گیران، لابیگران هستند. خدمات لابیگران خوب معمولاً پرهزینه است. باز هم، منافع کسانی که توانایی مالی برای استخدام لابیگران را دارند، در تصمیمگیریهای سیاستگذاران و سیاستمداران بسیار بیشتر و بهتر تامین خواهد شد.
روشهای ظریف افراد ثروتمند برای تأثیرگذاری بر دیدگاه ها و افکار تصمیم گیران، لزوماً به مواردی که اشاره کردیم محدود نمی شود بلکه شامل ساختن مستندات مثلا معتبر علمی برای تغییر فضای از طریق اتاق های فکر استفاده کنند، به عنوان مثال، موسسات تحقیقاتی و اتاق های فکری که توسط سرمایه داران تامین مالی می شوند عموما دیدگاه هایی را ارائه می دهند که از نظرات سرمایه گذاران خود در مورد موضوعات مختلف اجتماعی، اقتصادی و سیاسی حمایت می کند. به عنوان مثال، تحقیقات تاریخی توسط دانیل استدمن جونز (۲۰۱۲) نشان داده است که چگونه حمایت مالی بخش خصوصی نقش مهمی در گسترش تفکر نئولیبرالی در دانشگاه ها و متعاقباً در سیاست دارد.
اینها تنها برخی مکانیسمهایی هستند که از طریق آنها ثروت میتواند برابری سیاسی شهروندان را تضعیف کند. برابری سیاسی شهروندان سنگ بنای جوامع آزاد و دموکراتیک است. قانون اساسی باید برابری سیاسی را تضمین کند. بنابراین، اولین استدلال اثباتی ما برای اینکه چرا نباید ابرثروتمند در جامعه وجود داشته باشد این است که وجود این افراد باعث تضعیف برابری سیاسی می شود.
البته مخالفان در جواب این استدلال گفته اند: بدون شک به جای وادار کردن افراد ثروتمند به دور ریختن پول مازاد خود، باید بتوان راهکارهایی برای جلوگیری از تبدیل قدرت مالی به قدرت سیاسی ارائه داد. به عنوان مثال، می توان تلاش کرد تا قوانین مربوط به بودجه مبارزات انتخاباتی را اصلاح شود، یا دولت می تواند تضمین کند که رادیو و تلویزیون عمومی تعادل دیدگاه ها و استدلال ها را در بحث های عمومی حفظ می کند. در نهایت اگر ما قانون مبارزات انتخاباتی مناسب را اجرا کنیم و سیاست های ضد فساد را تصویب کنیم، پول سرمایه گذاری شده توسط ثروتمندان دیگر نمی تواند تأثیر قابل توجهی بر سیاست بگذارد. پس دیگر دلیلی برای مخالفت با پول مازاد به عنوان یک امر مذموم وجود نخواهد داشت.
در حالی که برخی از این اقدامات نهادی بدون شک برای یک دموکراسی سالم ضروری هستند، هیچ یک از راه حل ها برابری سیاسی را بین شهروندان ثروتمند و غیر ثروتمند تضمین نمی کند. دلیل این امر این است که نفوذ سیاسی افراد ثروتمند عملکرد نهادهای رسمی مانند قانون گذاری و مقررات را دور میزند. همچنین آنها می توانند اتاقهای فکری را راهاندازی کرده و بودجه آن را تأمین کنند تا تحقیقات مبتنی بر ایدئولوژی مورد نظرشان تولید شود یا اگر ثروتمندان دسترسی خصوصی و مستقیم به مقامات دولتی داشته باشند، در آن صورت همچنان قدرت سیاسی نامتقارن خواهند داشت.
در نتیجه تحمیل مکانیسمهای نهادی و رسمی برای به حداقل رساندن تأثیر پول بر سیاست تنها تا حد محدودی امکانپذیر است. نابرابری های گسترده در درآمد و ثروت و به ویژه در اختیار داشتن پول مازاد، تهدیدی برای برابری سیاسی حتی در جوامعی خواهد بود که چهار مکانیسم ذکر شده در بالا تا حد امکان از طریق اقدامات نهادی تضعیف شده اند. بنابراین، اگر ما معتقد باشیم که ارزشهای دموکراسی، و بهویژه برابری سیاسی، سنگ بنای جوامع عادلانه هستند، در این صورت دلایل معتبری به نفع محدودیتگرایی داریم.
نیازهای فوری برآورده نشده
استدلال دوم برای توجیه محدودیت گرایی اقتصادی بر اساس اهمیت نیازهای فوری برآورده نشده شکل می گیرد. این استدلال تنها زمانی معتبر است که یک یا چند شرط از سه شرط تجربی زیر وجود داشته باشد:
۱-فقر شدید در سطح جهانی: ما در جهانی زندگی می کنیم که در آن بسیاری از مردم در فقر شدید به سر می برند و دولت ها در صورت داشتن منابع مالی کافی می توانند برنامه هایی برای فقرزدایی اجرا کنند در غیر این صورت فقر هرگز از زندگی تعداد زیادی از مردم کره زمین خارج نمی شود.
۲-اوضاع نامناسب در حوزه محلی یا جهانی: ما در جهانی زندگی می کنیم که در آن بسیاری از مردم در حد کفایت از منابعی که برای رشد و شکوفایی فردی و اجتماعی شان لازم دارند بهره مند نیستند و در برخی ابعاد به طور قابل توجهی طعم محرومیت را می چشند . زندگی این افراد نیز می تواند به طور قابل توجهی با اقدامات دولت ها در صورتی که با مشکلات مالی و کمبود بودجه مواجه نباشند، بهبود یابد.
۳-مشکلات و مسائلی که به اقدام جمعی فوری نیاز دارند: ما در جهانی زندگی می کنیم که با مشکلات اقدام جمعی فوری (جهانی) روبرو هستیم که حداقل تا حدی می تواند توسط دولت هایی که منابع مالی کافی دارند برطرف شود.
نیاز به بررسی زیادی نیست تا بفهمیم که هر سه شرط فوق در جهان امروز ما محقق شده است زیرا اگر یکی از آنها وجود نداشت ما شاهد جهانی بدون فقر و مشکلات کلان بودیم. خوب است بدانیم، اجرایی شدن طرح ها و برنامه های بزرگی که برای مبارزه با فقر و دیگر مسائل مربوط به بحران های زندگی انسان وجود دارد نیاز به منابع مالی قابل توجهی دارد و در واقع بدون پول دولت ها نمی توانند با بحران های بزرگ مواجهه درستی داشته باشند.
در خصوص شرط سوم نیز باید بگویم که تنها در صورتی دولتها می توانند به طور مؤثر در این موضوعات ایفای نقش کنند که منابع مالی زیادی در اختیار داشته باشند. مشکلاتی از قبیل تغییرات آب و هوایی و زوال اکوسیستم های زمین مسلماً مهمترین مسائلی هستند که می شود با سرمایه گذاری گسترده در فناوری های سبز و انرژی پاک، سازماندهی برنامه هایی در مقیاس بزرگ برای احیای جنگل ها و... به مقابله با آن ها پرداخت اما همه این اقدامات بزرگ و مهم، نیازمند منابع مالی است.
تا زمانی که یکی از این سه شرط فوق برقرار است این قضیه منطقی است که نیازهای خاص بیان شده، دارای فوریت اخلاقی بالاتری نسبت به خواسته های ابرثروتمندان هستند. به یاد داشته باشید ثروتی که افراد ثروتمند بالاتر از خط ثروت در اختیار دارند، مازاد پول آنها نامیده می شود. استدلال نیازهای فوری برآورده نشده ادعا می کند از آنجایی که پول مازاد در رفاه و زندگی معتدلانه افراد ثروتمند نقشی ندارد ، وزن اخلاقی آن صفر است، به همین دلیل نمی توان دلیلی منطقی در رد این استدلال مطرح کرد.
استدلال ما در این مرحله، نه ثروت و نه ثروتمندان را افرادی فاسد یا ضد فضیلت نمی داند .اساسا محدودیت گرایی فی نفسه قضاوتی در خصوص ثروتمندان ندارد .بلکه فقط در حصوص تاثیرات ثروت زیاد بر جامعه و روابط اجتماعی تمرکز می کند.
از قضا نقطه قوت نظریه محدودیت گرایی نیز در همین است که در وضعیت فعلی ما که اغلب اطلاعاتی درباره منشاء درآمد اضافی مردم و مجموعه فرصت های اولیه آنها نداریم، بسیار مناسب و کارآمد است زیرا به منشا ثروت کاری ندارد. بهطور دقیقتر، ما نیازی نداریم که بدانیم آیا درآمد اضافی یک فرد، حاصل نوآوری هوشمندانه او در بازاری است که در آن تقاضای زیادی برای یک محصول خاص وجود دارد، یا فرض کنیم که او متعلق به کارتلی از مدیران ارشد است که سودهای کلانی بین خود تقسیم می کنند.، یا وارث ثروت مادربزرگش است. محدودیت گرایی می گوید: اگر شخصی بیش از آن چیزی که برای رشد و شکوفایی کامل خودش در زندگی نیاز دارد، پول داشته باشد، آن پول مازاد بر نیازش، باید دوباره توزیع شود تا صرف حل مشکلات بزرگ موجود در جامعه و جهان (شروطی که بیان شد) شود.
در پایان خوب است این نکته را بگویم که ما اکنون در دوران پساایدئولوژیک زندگی میکنیم در واقع فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ پایان کشمکشهای بین ایدههای مختلف جامعه خوب و سیستمهای اقتصادی است. درست است که تقریباً همه جوامع نوعی سرمایه داری را پذیرفته اند. با این حال، تفاوت های مهمی بین انواع مختلف سرمایه داری وجود دارد. یک تفاوت مهم این است که آیا نوع سرمایه داری اجازه مالکیت بر ثروت بیش از حد را می دهد یا خیر. در دانشکده اقتصاد به من آموختند که در جهان اساساً سه نوع سیستم اقتصادی وجود دارد: سرمایه داری که نمونه کامل آن در ایالات متحده ظهور کرد است، کمونیسم که در اتحاد جماهیر شوروی حاکمیت داشته است و بلوک اروپای شرقی و اقتصادهای مختلط اروپای غربی. دلیل استفاده من از اصطلاح «اقتصاد مختلط» این است که این واژه آمیزهای بود بین کارایی اقتصادی که سرمایهداری به دنبال دارد، با اصلاحاتی در جهت کاهش تبعات بی رحمانه و خشن آن. که برای این اصلاحات در واقع از سیستمهایی که در اقتصادهای کمونیستی به کار گرفته شده بود کمک گرفته شد. این روزها کمتر کلمه «اقتصاد مختلط» را می شنویم. با این حال، چه بخواهیم استفاده مجدد از این اصطلاح را شروع کنیم یا از دولت رفاه یا سایر اشکال سیستم های ترکیبی اقتصادی دفاع کنیم، دلایل ارائه شده در این مقاله نشان می دهد که برای ارزش دادن به عدالت اجتماعی، پایداری زیست محیطی، دموکراسی و فرصت های برابر، نیاز به رام کردن سرمایه داری داریم.
نظر شما