گسترش فضای مجازی بر این امر تأثیرات زیادی داشته است. اما چرخ اقتصاد در کلانشهرها هنوز بهتر میچزخد و درآمدزایی بسیار راحتتر است. به همین خاطر بازگشت به روستا را دیگر نمیتوان جزو فانتزیهای درجه اول انسان این عصر دانست. هرچقدر شهرها آلوده باشند و نوع و سبک زندگی شهری سلامت و آرامش و آسایش را تهدید کند، مصرفگرایی و روانشدن فاضلاب و آلودگی هوا کابوس اخبار باشد، روستا دیگر سذزسمن آرمانی برای یک زندگی همیشگی نیست؛ چراکه کلانشهرهایی چون تهران و مشهد و اصفهان و تبریز امکان زندگی با درآمد بیشتر و دسترسیهای آسانتری را فراهم میکنند. زندگی در شهرهای کوچک و روستاها حالا برای زمان بسیار کوتاهی توان اقناع شهروندان را دارند، بهطور مثال در قالب گردشگری روستایی و اقامتگاههای بومگردی که اقبال زیادی هم نسبت به آنها وجود دارد. بنابراین دیگر مسئله شهر و روستا را نمیتوان صرفاً از منظر زیباییشناختی و یا با تکیه بر احساسات بشری بررسی کرد. برای پاسخ درست به چرایی بیمیلی انسان در بازگشت به روستای محل تولدش میتوان به نظرات جامعهشناسان شهری و روستایی در این زمینه نگاهی کرد.
گئورگ زیمل، جامعهشناس آلمانی در مبحثی گسترده به نام «کلانشهر و حیات ذهنی» مسائل زندگی شهری را واکاوی میکند. یکی از مهمترین عناصر زندگی شهری رشد فردیت است. روند تاریخ جدید شهرنشینی، آزادی فزاینده فرد را از بندهای وابستگی شدید اجتماعی و شخصی نشان میدهد. دیالکتیک اجتماعی شدن در نظر زیمل به این شکل است که فرد هم در درون جامعه قرار دارد و هم در بیرون آن. جامعه شهری هم پیدایش فردیت و خودمختاری انسان را روا میدارد و هم از آن جلوگیری میکند. گروههای سیاسی، احزاب، گروههای دوستی و عضویت در آنها نوعی آزادی و فردیت به انسان عطا میکنند که نمونهاش در روستا وجود ندارد. روستا و شهر کوچک اجازه حرکات فردی و انعطاف تصمیمگیری به شخص نمیدهند و دائماً او را عضوی از گروه خویشاوندی و... نگه میدارند. در شهر تقسیمکار تخصصی موجب تمایز بیشتر میشود و تصمیمات فردی رواج پیدا میکند. تصمیماتی که تبعات آن تا حدود زیادی متوجه خود فرد است نه یک قوم و قبیله.
کلانشهر یکی از ملزومات مدرنیته است. دراینباره زیمل پیوندهای ناگسستنیای بین شهر و مدرنیته مییابد. شهر مدرن از نظر او جایی است که در آن فضای آشنایی به حاشیه رانده شده و فضای غریبگی به وجود آمده است. این در تقابل با ضرباهنگ موزون و آشنامحور و قابل لمس زندگی روستایی سایشهایی را برای فرد ایجاد میکند.
عنصر بسیار مهم دیگر در زندگی کلانشهری پول است. همین که معاملات پولی جای صورتهای داد و ستد پایاپای پیشین را میگیرند، در صورتهای کنش متقابل میان کنشگران اجتماعی دگرگونی سترگی روی میدهد. پول باعث پیشرفت تعقل میشود که ویژگی جامعه نوین است. پول در روابط انسانی جانشین پیوندهای شخصی مبتنی بر احساسات رقیق میشود، آزادی فردی را تقویت میکند، دامنه تمایز اجتماعی را گسترش میدهد و هرجا رواج یابد، پیوندها و وفاداریهای مبتنی بر خون خویشاوندی را سست میسازد.
پیچیدگی و شدت نیز دو عنصر دیگر از زندگی شهری هستند. زیمل در اینجا از مفهومی به نام «نگرش بلازه» یا نگرش دلزده که تحریکات عصبی موجب آن می شود سخن میگوید. تلنبار شدن دلزدگیها روی هم که ناشی از تحریکات هر روزه زندگی مدرن است قوای شخص را تحلیل میبرد؛ او دیگر قادر به واکنش نشان دادن برای هر اتفاقی نیست و کمکم بیتفاوت میشود. از همین رو بعد از مدتی شهرنشینان در نظر ساکنان شهرهای کوچک افرادی سرد و بیترحم دیده میشوند. انسانها در کلانشهر به خاطر تعدد روابط و مواجهه مداوم با جمعیت زیاد بعد از مدتی تبدیل به بیگانههای آشنا میشوند. آنها یاد میگیرند که نمیتوان با همه مراوده و معاشرت داشت، اگر قرار باشد آدم با همه جمعیت بهطور مستمر مراوده داشته باشد به اتمهای بیشماری تجزیه میشود و از نظر روانی به وضعیت ویرانگری میرسد.
دیدگاههای دیوید هاروی و مانوئل کاستلز نیز در این زمینه قابل تأمل است. از نظر آنها بیشتر نواحی روستایی از تأثیر فناوری امروزی مصون نماندهاند، زیرا فعالیت انسان باعث تغییر شکل دنیای طبیعت شده و نظمی دوباره را بر آن حاکم کرده است. امروز دیگر غذا برای ساکنان محلی و خانواده تولید نمیشود، بلکه برای بازارهای ملی و بینالمللی تولید میشود. کسانی که در مزارع و نواحی جداافتاده روستایی زندگی میکنند از نظر اقتصادی، سیاسی و فرهنگی به جامعه بزرگتر وابستهاند. از طرفی کاستلز بر نکتهای هویتبخش در شهر دست میگذارد؛ اهمیت یافتن هدف از طریق تلاش گروههای محروم برای تغییر شرایط زندگی.
مجموع همه اینها نشان از چیزی دارد که موجب میشود فرد از بازگشت به روستا و شهر کوچک سر باز بزند؛ چیزی که نوعی استحاله و تبدیل شدن به انسانی دیگر است. فردی که سی سال [بیشتر و کمتر] در یک کلانشهر زندگی کرده، دیگر فردی نیست که از روستا مهاجرت کرده و به شهر آمده بود. او حالا دارای هویت جدیدی شده، هویتی که شهر به او بخشیده و حاضر نیست به راحتی آن را از دست بدهد. او حاضر است با همه مشکلات و مصائب آپارتماننشینی و دوری از محل تولد کنار بیاید، اما درآمد بیشتری برای مصرف داشته باشد. برای چنین فردی داشتن یک خانهباغ در روستای زادگاه و گاهی گذراندن تعطیلات در آن برای پاسخگویی به نیاز میل به بازگشت کفایت میکند. بقیه ایام را اما ترجیح میدهد در جذابیت درخشش نئون لابهلای زندگی شبانه شهر، زرق و برق آسمانخراش و افسون بینهایتِ زندگی کلانشهری غرق شود.
نظر شما