در سال های اخیر با توسعه بحث های عدالت خواهانه و افزایش نابرابری های جهانی، بسیاری از نویسندگان و فعالان سیاسی و اجتماعی معتقدند زمان آن فرارسیده است که محدودیت های شدیدی علیه انباشت ثروت اعمال شود و قوانینی برای کنترل میزان ثروتی که یک فرد می تواند پس انداز کند به تصویب برسد.به عنوان مثال در ماه مارس ۲۰۱۸ اینگ که یک سیاستمدار آمریکایی است در توییتی اعتراض خود را به ولنگاری مالی و نبود محدودیت برای ثروتمندان علنی کرد او در حساب توییتری خودش نوشت: بالاخره تا چه میزان کسب ثروت و انباشت آن توسط یک نفر مشروع است؟یک میلیارد دلار، ۱۰ میلیارد دلار ۱۰۰ میلیارد دلار یک تیریلون دلار و یا بیشتر؟ سیاست مداران باید موضع خودشان را در این قضیه شفاف اعلام کنند.
نویسندگان بزرگی مانند جورج مونیبوت هم در ۲۰۱۹ اعتراض خود را به این قضیه در یادداشتی اعلام کرده بود و خواستار تعیین حد یقفی برای ثروت شده بود و پیشنهاد داده بود تا از ثروت مازادی که در دست ثروت مندان است برای حل مشکلات اقلیمی و آب و هوایی جهان استفاده شود.
در همان زمان فیلسوفانی مانند رابینز نیز اعتقاد خود مبنی بر اینکه باید حدی برای میزان ثروت تعیین کنیم و اجازه ندهیم که هیچ کس ثروت فوق العاده ای در اختیارش باشد زیرا پدیده ابرثروتمندان به زیان فرد و جامعه است را در قالب یادداشت ها و مقالات مفصلی شرح دادند. رابینز ایده خودش را محدودیت گرایی نامید و معتقد بود تعیین خط ثروت برای دارایی های مادی مردم امری پسندیده و به نفع عموم است.
می خواهیم بدانیم آیا ایده تعیین خط ثروت و محدودیت گرایی دارای سابقه تاریخی قابل اعتنایی است یا ایده ای است که در همین سال های اخیر تولید شده است.
با نگاهی به تاریخ اندیشه اقتصادی-سیاسی مشاهده می کنیم که ادعاها و استدلال های زیادی شبیه به ایده محدودیت گرایی وجود دارد. این استدلال ها تقریبا نوعی از محدودیت در کسب و انباشت ثروت را پیشنهاد می دهند و از آن دفاع می کنند. با مطالعه این آثار به این نتیجه می رسیم که ایده های اولیه عموما در چهار حوزه روانشناسی اخلاقی(ادعای سیری ناپذیری) استدلال اخلاقی، اخلاق فضیلت و اخلاق سیاسی مطرح شده است.
در این مقاله از روی ضرورت مجبور شدیم تا تنها به بررسی نظرات تعداد محدودی از فیلسوفان شاخص در فلسفه غرب بسنده کنیم. این گزینش ما از بین افراد مشهور در تاریخ فلسفه غرب هرگز به این معنی نیست که ایده محدودیت گرایی منحصر در تفکر غربی است زیرا بسیاری از فیلسوفان و بزرگان در فرهنگ های دیگر نیز معتقدند انباشت ثروت پدیده ای اشتباه است. برای نمونه سوفی دی گروشی که یکی از فیلسوفان مطرح می باشد معتقد است ثروت زیاد می تواند منجر به رفتار ناعادلانه صاحبان ثروت شود و به مرور چنین پدیده ای نظم سیاسی و حقوقی جامعه را دچار بحران کرده و آن را به خطر می اندازد. همچنین بزرگانی در تاریخ اندیشه اسلامی نیز بوده اند که به شدت با انباشت ثروت در دست عده ای خاص مخالف بوده اند. برای مثال ابوحامد غزالی فیلسوف بزرگ مسلمان معتقد بوده است برای جلوگیری از فقر و همچنین اسراف باید مردم به صورت داوطلبانه در اموال یکدیگر شریک شوند(یعنی ثروت به صورت داوطلبانه در جامعه در گردش باشد نه اینکه در دست عده ای خاص بوده و تبدیل به گنج شود). یا جینیسم در هند که نه فقط یک فلسفه بلکه یک فرهنگ و شیوه زندگی است معتقد است تنها در صورتی کسب ثروت زیاد جایز است که مازاد آن به طور داوطلبانه به دیگران بخشیده شود. در واقع یکی از اصول اساسی جینیسم متعهد بودن به بخشش داوطلبانه و عدم مالکیت بر مازارد ثروت است.
در مطالعات معاصر پیرامون موضوع محدودیت گرایی عموما استدلال های غیر ذاتی پیرامون مذموم بودن ثروت زیاد و یا خوب بودن تعیین حد برای ثروت، طرفداران بیشتری دارد. استدلال های غیر ذاتی یعنی استدلال هایی که در آن ها اصل ثروت زیاد بد دانسته نمی شود و از نظر اخلاقی اشتباه نیست اما می تواند باعث آزار دیگران و یا ایجاد محدودیت برای زندگی دیگران شود. در مقابل استدلال غیر ذاتی، شاهد استدلال ذاتی هستیم که اصل در آن این است که اساسا ثروت زیاد از نظر اخلاقی بد است و قابل پذیرفتن نیست. گرچه افرادی مانند رابینز بیشتر گرایش به استدلال های غیر ذاتی دارند اما ما در بررسی های تاریخی با هر دو نوع استدلال مواجه می شویم. دقیقا به همین دلیل است که می توانیم نتیجه بگیریم که بحث محدودیت قائل شدن برای ثروت یکی از ریشه ای ترین بحث ها در تاریخ اندیشه سیاسی-اقتصادی بوده است.
نکته مهمی که باید به عنوان تمایز بین نظریات قدما با آنچه در دوران معاصر مشاهده می کنیم بگویم این است که در گذشته و در مباحث بزرگانی مانند ارسوط و افلاطون شاهد تمایزی بین دکترین سیاسی و اخلاقی نیستیم. یعنی محدودیت گرایی به عنوان دکترین سیاسی یا دکترین اخلاقی از هم تفکیک نشده است. وقتی می گوییم یک ایده به عنوان یک دکترین سیاسی مطرح شده است منظورمان این است که دولت ها حق دارند برای پیاده سازی آن از قدرت و زور و خشونت استفاده کنند و بکار بردن زور در چنین مواردی مشروع می باشد اما وقتی می گوییم یک ایده به عنوان دکترین اخلاقی مطرح است یعنی مردم به صورت داوطلبانه به آن تن می دهند و خشونتی در کار نیست.
در ادبیات معاصر تفکیک بین این دو به خوبی بیان شده است اما در بین اندیشمندان گذشته چنین تفکیکی وجود ندارد.
یکی دیگر از تمایزاتی که بین نظریات گذشتگان با آنچه امروز در خصوص این موضوع مطرح می شود وجود دارد این است که محدود کردن به چه نحوی می باشد؟ آیا این محدودیت در حوزه کنش ها می باشد یا در حوزه سیاست و یا نهادی خاص مسئولیت آن را باید بر عهده بگیرد. حتی می توان گفت برخی توزیع را به نوعی موثر در ایجاد محدودیت ثروت دانسته اند و ایجاد محدودیت را از آنجا شروع می کنند. این ساحت های محدودیت گرایی هنوز در دوران معاصر مورد بررسی ویژه قرار نگرفته است. اگر بخواهیم اندکی پیرامون این ساحت ها توضیح دهیم باید بگویم که وقتی حرف از کنش محدود کننده می زنیم یعنی یک نفر که ثروت زیادی دارد خودش به این نتیجه رسیده است که داشتن پول زیاد اشتباه است و از روی میل و رغبت تصمیم می گیرد تا مازاد ثروتش را به دیگران ببخشد. در چنین موقعیتی ما با یک کنش یا عمل فردی مواجه هستیم. اما اگر یک موسسه و یا خط مشی و سیاست های اعلامی یک نهاد برای ثروت محدودیت تعیین کنند می گوییم با یک سیاست یا نهاد محدود کننده ثروت روبرو هستیم که قاعدتا تاثیرگذاری و قدرت آن در ایجاد محدودیت بسیار بیشتر از کنش فردی است. گاهی نیز اساسا با موقعیتی مواجه هستیم که به دلیل توزیع محدود اصلا در جامعه شاهد ثروت مند شدن کسی نیستیم به این شرایط توزیع محدود کننده می گوییم. این شرایط عموما یا در دوران جنگ های بزرگ رخ می دهد که ثروت ها از بین می رود ویا در زمانی که فرهنگ های مسلط توانایی اقناعی بالایی داشته باشند تا مردم را وادار کنند مازاد ثروتشان را ببخشند، ظهور می کند.
سیری ناپذیری
اولین ایده هایی که در بررسی های خود در تاریخ فلسفه یافتیم مربوط به بحث سیری ناپذیر بودن فطرت انسان بود. این ایده ادعا می کند که طبیعت انسان اشتهایی سیری ناپذیر دارد و دقیقا همین میل سیری ناپذیر، انسان را مجبور می کند تا برای ادامه حیات اجتماعی و زندگی فردی محدودیت هایی را برای خودش قائل شود و الا زندگی خود و جامعه اش را نابود خواهد کرد. اما در همین خصوص یک تفسیر ساختاری از ایده سیری ناپذیر بودن انسان نیز وجود دارد که بر یک فرض انسانشناختی متفاوت تکیه دارد. بر اساس این تفسیر ادعای سیری ناپذیری، میل انسان توسط سیستم اقتصادی رایج تعیین می شود. از این رو، سیری ناپذیری اساساً ریشه در طبیعت انسان ندارد، بلکه می توان آن را در ساختارهای اقتصادی جستجو کرد. نه ادعای روانشناختی و نه ساختاری در مورد سیری ناپذیری به خودی خود دلیلی به نفع محدودیت گرایی نیست. آنها صرفاً توضیحی برای رفتار و میل انسان ها برای انباشت ثروت زیاد، ارائه می دهند. اما هنگامی که شاهد پیشنهاد برای مقابله با این میل هستیم می بینیم که این مقابله به طور مشخص همان کنش یا سیاست محدود کننده ثروت را پیشنهاد می دهد. بحث روانشناختی سیری ناپذیر بودن انسان به صراحت توسط افلاطون در کتاب جمهوری بیان شده است:« روح اولی همان است که می گوییم انسان با آن یاد می گیرد و دومی قسمتی است که با آن عصبانی می شود. در مورد سوم، ما هیچ نام خاصی برای آن نداشتیم، ...، بنابراین ما آن را از بزرگترین و قوی ترین چیز در انسان نامگذاری کردیم. از این رو ما آن را بخش اشتها نامیدیم، این نام گذاری به دلیل شدت اشتهای آن به غذا، نوشیدنی، رابطه جنسی و تمام چیزهای مرتبط با آنهاست، اما آن را بخش پول دوستی نیز می توانیم بنامیم، زیرا این اشتها با پول و وسایل گران قیمت می تواند ارضا شود.»
ارسطو نیز در بحث حرص و آز پول را عامل اصلی در ماجرای طمع می داند چون اساسا سکه و پول به راحتی فاسد نمی شود و انباشت آن هم راحت تر از دیگر دارایی ها می باشد. از همین رو ارسطو نگاهی منفی به پول و ثروت اندوزی دارد. البته برخی مفسران آثار ارسطو منشا طمع در انسان را پول نمی دانند بلکه آن را ناشی از دلبستگی و وابستگی افراطی انسان به بدن می دانند. جالب است که افلاطون و ارسطو هر دو بر اساس ایده سیری ناپذیری انسان و لزوم مهار این ویژگی روانشناختی پیشنهادهایی ارائه داده اند که هم از نوع محدودیت گرایی ذاتی به حساب می آید و هم در زمره محدودیت گرایی غیرذاتی قرار می گیرد. به عقیده افلاطون قوه عقل و خرد باید بر همه سرزمین وجود انسان حکومت کند و تنها با تسلط خرد بر انسان و جامعه و حکومت خردمندان است که می توان ثروت اندوزی طمع ورزانه را کنترل کرد. در حوزه سیاست و اجتماع نیز او حکومت فیسلوف شاه را برترین مدل حکومتی می داند که می تواند با کنترل جریان ثروت در جامعه جلوی به وجود آمدن شکاف های طبقاتی و نابرابری های بزرگ بین فقرا و ثروت مندان را بگیرد. ارسطو نیز در اخلاق نیکوماخوس علیه اشتهای سیری ناپذیر انسان و طمع صحبت کرده و بهترین راه درمان آن را این می داند که ساحت های مختلف انسان باید تحت حکومت عقل اداره شوند. ارسطو نیز مانند افلاطون انباشت ثروت و طمع در کسب ثروت را برای آینده جامعه و پولیس مضر و خطرناک می داند. او این انباشت ثروت را عاملی برای بروز آشفتگی های مدنی و اعتراض فقرا علیه الیگارشی مرفهان می داند. به طور خلاصه، می توان گفت که استدلال های افلاطون و ارسطو در این خصوص بیشتر به فعالیت های انسان هایی مربوط می شود که تسلیم اشتهای سیری ناپذیر خود می شوند. آن ها معتقدند آزاد گذاشتن چنین میلی باعث می شود تا افراد به جای اینکه به دنبال ساختن یک زندگی فضیلت مندانه و عاقلانه باشند اکثر توان و تلاش و زمان خود را وقف جمع آوری ثروت کنند و از مسیر اصلی زندگی منحرف شوند. از جنبه
اجتماعی نیز البته این دو فیلسوف بزرگ انباشت ثروت به دست افراد را عامل مهمی در ایجاد نابرابری در جامعه و به تبع آن بهم خوردن نظم و آرامش در جامعه می دانند.
فیلسوفان و اقتصاددانان بعد از این دو و معاصران نیز از ادعای سیری ناپذیری در تأملات خود در مورد محدودیت گرایی استفاده کرده اند. آدام اسمیت بین میل به نیازها و میل به راحتی تمایز قائل می شود، کارل مارکس تفسیری ساختاری از سیری ناپذیری ارائه می دهد و جان مینارد کینز بین نیازهای مطلق و نسبی تمایز قائل می شود تا یک دید اتوپیایی از جامعه ما ترسیم کند. در ادامه پیرامون ادعای سیری ناپذیری از نظر ایشان بحث خواهیم کرد،و بررسی می کنیم که آنها کدام یک از استدلال های ذاتی یا غیر ذاتی را برای محدودیت گرایی ارائه می کنند.
آدام اسمیت تمایز بین دو نوع میل را در گزارش خود از فیزیولوژی و روانشناسی انسان ارائه میدهد: «میل به غذا در هر انسانی به واسطه ظرفیت مشخص معده انسان محدود میشود. اما به نظر میرسد که میل به امکانات و زیور آلات، ساختمان، لباس، وسایل و اثاثیه منزل، هیچ حد و مرز خاصی ندارد.» (اسمیت، ۱۹۷۶). میل به غذا را می توان ارضا کرد زیرا بدن انسان محدودیتی برای مقدار غذای قابل مصرف دارد. اما برخی امیال فراتر از بدن هستند و شامل احترام و تحسین شدن توسط کل جامعه ای است که فرد در آن زندگی می کند. بر این اساس، اسمیت می نویسد که "لذت اصلی داشتن ثروت در رژه ثروت است" (اسمیت، ۱۹۷۶ ). این فیلسوف اسکاتلندی از افلاطون و ارسطو پیروی می کند و با اظهار تاسف می گوید که تمایل انسان به تحسین شدن اغلب به سمت ثروت است تا خرد و فضیلت. اسمیت پیشنهاد می کند که کسب ثروت باید به حدی تعدیل شود که مردان به طور منطقی انتظار کسب آن را داشته باشند تا فضایل نیز فرصت شکوفایی داشته باشند. از این رو،ایده اسمیت را می توان به عنوان ارائه یک راه حل ذاتی برای محدود کردن رفتار اکتسابی تفسیر کرد. او همچنین یک استدلال غیر ذاتی را به بحث خود اضافه می کند که در آن دیدگاه افلاطون و ارسطو را اتخاذ می کند.او مانند افلاطون و ارسطو نابرابری بیش از حد بین غنی و فقیر را منجر به بروز ناآرامی های مدنی می داند.
در آثار کارل مارکس، ادعای سیری ناپذیری به عنوان اثری از ساختارهای اجتماعی ذاتی در نظام سرمایه داری تفسیر می شود. مارکس تمایل به تلاش برای انباشت ثروت را به عنوان یک هدف اصیل متکی به خود توصیف می کند، اما توضیح می دهد که این تمایل نتیجه شیوه تولید سرمایه داری است:
سرمایه دار فقط به عنوان مظهر سرمایه قابل احترام است. به این ترتیب، او با بخیل در انگیزه شریک است. اما آنچه در بخیل به عنوان شیدایی یک فرد ظاهر می شود، در سرمایه دار اثر یک مکانیسم اجتماعی است که در آن او صرفا یک دندانه از چرخ دنده است. (مارکس، ۱۹۹۰ ، ص ۷۳۹). بنابراین، سیری ناپذیری اساساً ریشه در فیزیولوژی یا روانشناسی انسان ندارد، بلکه یک ویژگی ساختاری سرمایه داری است که مستلزم افزایش مداوم سرمایه و رقابت بی وقفه است. نسخه او از ادعای سیری ناپذیری مبتنی بر یک استدلال سیاسی غیر ذاتی برای محدودیت گرایی است: سیری ناپذیری ساختاری ذاتی شیوه تولید سرمایه داری است، و برای ایجاد یک جامعه عادلانه باید بر این شیوه تولید غلبه کرد. در نتیجه مارکس طرح کلی مرحله اول کمونیسم را ارائه می دهد که در آن به هر کارگر با توجه به سهمش پاداش داده می شود. در مرحله دوم کمونیسم، مفهوم مالکیت خصوصی لغو می شود تا دیگر دغدغه ای به نام محدودیت گرایی به کل برطرف شود.
سومین نویسنده تأثیرگذار که ادعای سیری ناپذیری را مطرح کرده است، جان مینارد کینز است. او در «امکانات اقتصادی برای نوههای ما» بین دو دسته نیاز تمایز قائل میشود: نیازهای مطلق و نسبی. نیازهای مطلق مستقل از وضعیت همنوعان ما هستند، در حالی که نیازهای نسبی به همنوعان ما وابسته هستند و ارضای آنها باعث می شود نسبت به آنها احساس برتری کنیم. به عقیده کینز، نیازهای دسته اول که عمدتاً به رفع نیازهای جسمانی و مادی ما مربوط می شود، قابل ارضا هستند. اما دسته دوم نیازها «ممکن است واقعاً سیری ناپذیر باشند».هنگام بازخوانی استدلال های اولیه-محدودیتی اسمیت، مارکس و کینز چه چیزی را مشاهده می کنیم؟ اسمیت و کینز هر دو بین دو نوع خواسته یا نیاز تمایز قائل می شوند و استدلال می کنند که تنها نوع دوم دلالت بر سیری ناپذیری دارد. هر دو یک استدلال درونی برای محدودیت رفتار اکتسابی (اسمیت) یا رقابتی (کینز) به عنوان پیش شرط زندگی با فضیلت (اسمیت) یا خردمندانه (کینز) ارائه می دهند. اسمیت بیشتر از ادعای محدود کننده خود با به کارگیری این استدلال غیر ذاتی حمایت می کند که رفتار اکتسابی مهار نشده منجر به نابرابری و ناآرامی مدنی می شود. مارکس در مقابل، تفسیری ساختاری از ادعای سیری ناپذیری ارائه میکند که بخشی از استدلال سیاسی کلیتر او به نفع محدودیتگرایی را تشکیل میدهد: جامعه عادلانه جامعهای است که در آن شیوه تولید سرمایهداری کنار گذاشته شده باشد.
مغالطه وسیله و هدف
علاوه بر سیری ناپذیری در طول تاریخ فلسفه استدلال های دیگری نیز وجود دارد که در واقع همان ایده محدودیت گرایی را پشتیبانی می کنند. یکی از این استدلال ها بحث پیرامون مغالطه ای خاص می باشد که در حوزه استدلال اخلاقی قرار می گیرد. بر اساس این مغلطه انسان ها ثروت برای ثروت را خوب می دانند و انباشت ثروت را به عنوان یک هدف اصلی در زندگی خود می شناسند و برای رسیدن به آن هرکاری می کنند. همین تصور اشتباه باعث می شود که انسان ها در برداشت و فهم خوبی دچار اشتباه شوند. در واقع انسان ها متوجه نیستند که ثروت نهایتا تنها به عنوان یک ابزار می تواند عمل کند نه اینکه خودش تبدیل به هدف شود. توجه به این مغالطه متفکران را وادار کرده است تا برای اینکه مردم را از افتادن در این چاه نجات دهند از ایده محدودیت گرایی ثروت برای اصلاح تصور مردم در خصوص ثروت استفاده کنند. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس به صراحت بیان می کند که ثروت غایت نهایی و نهایت آن چیزی نیست که مردم باید به دنبال آن باشند بلکه تنها وسیله ای برای رسیدن به فضیلت ها باید باشد. او معتقد است از لحاظ فردی سعادت انسان به این بستگی دارد که بداند کسب ثروت در زندگی فقط به عنوان یک وسیله و ابزار دارای اهمیت است. البته ارسطو کسب ثروت لازم برای مدیریت خانواده و تهیه کالاهای مورد نیاز زندگی را نیکو می داند و این موارد را بخشی از کارویژه ثروت می داند. اما در همین مورد هم اشاره می کند که اگر یک خانواده و مدیر خانواده همه زندگی را معطوف به کسب ثروت کند و انباشت ثروت را هدف همه فعالیت های خانواده بداند قطعا دچار خطا شده و خانواده را از رسیدن به فضیلت های اصیل منع کرده است. کینز نیز در کتاب خودش از ارسطو پیروی می کند و کسب ثروت برای اینکه عشق به این کار داریم و ثروت برای ثروت را ایده مضری برای فرد و جامعه می داند در حالیکه کسب ثروت برای گذران زندگی و حرکت در مسیر رسیدن به اهداف را امری لازم و صحیح می داند. البته باید توجه داشته باشیم که در جامعه ای اتوپیایی که کینز به تصویر می کشد چون به دلیل فراوانی اساسا نیازی به بخشش و وقف مازاد ثروت وجود ندارد کسب ثروت برای خود ثروت و هدف دانستن انباشت ثروت امری منفور دانسته می شود.
مارکس و انگلس هم در مانیفست کمونیسم ایده خود را برای برخورد با مغلطه ابزار و هدف ارائه داده اند. نکته مهم این است که همانطور که قابل پیش بینی بود این دو سطح منازعه را از فرد و خانواده به سطح اجتماع برده و یک طبقه اجتماعی خاص یعنی طبقه کارگر را موضوع اصلی این مغالطه می دانند. مارکس معتقد است این مغالطه یک سوتفاهم ساده نیست بلکه ریشه در ساختارهای جامعه بورژوازی و شیوه تولید سرمایه داری دارد. به نظر مارکس در یک جامعه بورژوازی کار برای کار معنا دارد و زندگی کارگر قرار نیست هیج بهره ای از کار ببرد اما در جامعه کمونیستی کار تنها وسیله ای برای توسعه و غنی سازی و ارتقای کل زندگی کارگر است. در واقع در حالی که جامعه بورژوایی کارگر را وسیله ای برای انباشت سرمایه می داند، در جامعه کمونیستی (مرحله اول) رابطه وسیله و هدف معکوس می شود و انباشت سرمایه به وسیله ای برای حمایت از زندگی کارگر تبدیل می شود.
به طور خلاصه، میتوان گفت که افلاطون، ارسطو و کینز ایده هایی برای نقد مغالطه وسیله و هدف در چارچوب محدودیتگرایی ذاتی نقد مطرح می کنند. اما این نقد در آثار مارکس و انگلس ابعادی ساختاری به خود می گیرد. در اینجا، این سرمایه دار به عنوان بخشی از شیوه تولید سرمایه داری است که وسیله و هدف را با هم اشتباه می گیرد، و استدلال آنها یک جنبه ذاتی را مطرح می کند: معکوس کردن رابطه بین وسایل و اهداف، کیفیت زندگی کارگر را افزایش می دهد.
یکی دیگر از نسخه هایی که در تاریخ فلسفه توسط فیلسوفان مطرح شده است و می توانیم آن را به نوعی موید بحث محدودیت گرایی بدانیم موضوع اعتدال است. افلاطون و ارسطو به شدت از ایده معتدل بودن ارکان روح و بدن وزندگی انسان دفاع می کنند و هر چیزی که این اعتدلال را به هم بزند را مضر و مذموم می دانند. در خصوص ثروت نیز آن ها تسلط میل و اشتهای به کسب ثروت و انباشت ثروت را مخل اعتدال می دانند مگر اینکه به تعبیر ارسطو از این ثروت بهره ای به دیگران برسد. مارکس در اینجا با نگاهی کلان و متفاوت با موضوع مواجه می شود. به تعبیر مارکس این بخشش ثروت در نظام سرمایه داری منجر به اعتدال نمی شود بلکه تنها به بازسازی نظام سرمایه داری و افزایش بهره وری سرمایه می پردازد. مارکس معتقد است نظام سرمایه داری هیچ وقت تن به محدودیت گرایی نمی دهد و تنها به فکر ارتقای سرمایه و افزایش ثروت درونی خود است. از این رو ایده اعتدال را فریبی بزرگ در نظام سرمایه داری تلقی می کند. پس می توانیم بگوییم که ایده اعتدال نیز یکی دیگر از مباحثی است که به عنوان پشتیبان بحث محدودیت گرایی قابلیت مطرح شدن را دارد.
آخرین ایده ای که از نظریه محدودیت گرایی پشتیبانی می کند و ما آن را در بین نظریات متفکران شناسایی کردیم. ایده کفایت است. این ایده وجود فقر و ثروت زیاد را در جامعه برای فرد و اجتماع مضر می داند. بر اساس این دیدگاه همه مردم باید از ضروریات زندگی بهره مند باشند و هیچ فرد و خانواده ای نباید زیر خط فقر یا بالای خط ثروت قرار داشته باشند. دقیقا همین اندیشه کفایت است که سریعا ذهن ها را به سمت نظریه محدودیت گرایی معاصر سوق می دهد. این دیدگاه ثروت مازاد از کفایت را مضر می داند و سفارش می کند که باید ثروت مازاد در راه های مفید برای دیگران استفاده شود نه اینکه در اختیار فرد باقی بماند. ارسطو و افلاطون به صراحت اندیشه کفایت را مطرح می کنند و یکی از مدافعان این مسئله هستند . افلاطون حتی میزان مشخصی از زمین و خانه را نیز به عنوان حداقل و حداکثر میزان مشروع دارایی مشخص کرده است. ارسطو نیز در آثار خود ثروت مازاد نیاز را مضر دانسته و پیشنهاد می دهد که این مازاد باید در اختیار دیگرانی که بهره مند نیستند قرار بگیرد. در اینجا آکویناس هم در قالب بحث انفاق طرفداری خود از موضوع کفایت و به تبع آن محدودیت ثروت را بیان می کند. البته آکویناس سعی کرده است تا رهنمودهای خود را به عنوان تذکرات اخلاقی بیان کند. اما به هر حال نظریه او نیز به نوعی موئد محدودیت گرایی می باشد زیرا به صراحت دستور می دهد که افراد ثروتمند پس از تامین نیازهای مهم و ضروری زندگی شان باید مازاد ثروت خود را به نیازمندان و فقرا ببخشند و انفاق کنند در غیر این صورت عملی غیر اخلاقی وناپسند مرتکب شده اند. استورات میل و جان لاک نیز در بحث های خود به این موضوع حساسیت ویژه ای داشته اند و نظرات مهمی در این زمینه ارائه داده اند. میل و لاک نیز مانند دیگران که نام بردیم به شدت با انباشت مازاد ثروت مخالف هستند. آن ها ضمن تعیین حدودی برای خط فقر بیان می کنند که برای رشد جامعه و فرد لاجرم باید خطی هم برای ثروت قائل شویم تا مازاد ثروت به نوعی به جامعه بازگردانده شود.
ایده کفایت همانطور که مشاهده کردید شاید یکی از مهمترین ایده های پشتیبان نظریه محدودیت گرایی معاصر باشد.
هدف ما در این یادداشت این بود تا نشان دهیم که نظریه محدودیت گرایی دارای پیشینه ای به قدمت تاریخ فلسفی بشر از زمان ارسطو و افلاطون تا دنیای معاصر است. این پیشنیه به ما کمک می کند تا اهمیت موضوع نقش فقر و ثروت نا محدود در جامعه را درک کرده و به عنوان یکی از مهمترین دغدغه های این روزهای جوامع نسبت به رفع آن ها حساسیت ویژه داشته باشیم.
محدودیت گرایی آنطور که مخالفانش مطرح می کنند نظریه خام و بی پشتوانه نظری نیست بلکه نمونه های متعددی از ایده های موئد آن در آثار اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی و اقتصادی مطرح شده است