بگذارید از همینجا خطی به بدنه ژانر زرد بکشیم که یکی از مهمترین ویژگیهایش تغییر تدریجی ذائقه ذهنی مخاطب است. تغییری در جهت سخیف شدن و کژکارکردی ذهن انتخابگر انسان. همانقدر که ادبیات اصیل و واقعی و برآمده از تجربیات زیسته ذهنهای آگاه موجب آگاهی، بنیان فکری محکم و آموختن روش درست تفکر میشود، ادبیات زرد با دادن توهم آگاهی و غرور کاذب و سستی اندیشه، فرد را از تفکر بازمیدارد. اینگونه است که جامعه بدخوان به جامعهای تبدیل میشود که اعضای آن با خواندن چند کتاب حس دانای کل بودن پیدا میکنند ولی در موقع لزوم (کمک به همنوعان، مشارکت اجتماعی، جلوگیری از تخریب محیطزیست) آنقدر منفعل هستند که قدرت تصمیمگیری ندارند و در باتلاق چهکنمهای بسیار گیر میکنند و جسارت درست عمل کردن را در خود نمییابند. چراکه اندوخته ذهنیشان بسیار کمارزش و بیفایده است و موتوری برای حرکت ذهن وجود ندارد. این اندوخته فقط برای نمایش دادن تعریف شده نه برای عمل کردن.
افراد چنین جامعهای با بالابردن یکشبه فروش یک اثر زرد ( کتاب، فیلم، موسیقی و...) خود را موفق میپندارند اما در واقع رو به اضمحلالاند. آرتور شوپنهاور، فیلسوف آلمانی قرن نوزدهم در کتاب جهان و تأملات فیلسوف مینویسد: «هرگز نمیتوان کتابهای مزخرف را خواند و به مطالعه کتابهای عالی نیز پرداخت. کتابهای بد، سم روحاند و ذهن را نابود میکنند. شرط مطالعه خوب، نخواندن کتاب بد است.» هجوم ارزشهای قالبی، چاپ صدوپنجاهم یک اثر بنجل، آموزش موفقیت در یک چشم به هم زدن، یادگیری انگلیسی در خواب و حمام و... همگی ضد محتوای ارزشمند هستند و در نهایت فلج ذهنی مخاطبان خود را به دنبال دارند.
اگر بخواهیم زردیسم را کمی موشکلافی کنیم باید به ریشههای پیدایش آن بازگردیم. گفته میشود جرقه مفهوم زرد از پاورقیهای مجلات عامهپسند زده شد. هرچند در طی زمان شکل دیگری پیدا کرد و خطکشی بین عامهپسند و زرد نیز از همینجا نشأت گرفت. در این زمینه باید تفاوت ژانر زرد با عامهپسند را درنظر داشت. عامهپسندی معیارهای خاص خودش را دارد و به بدنه جامعه کمک میکند تا خوراکی درخور برای ذهن خود داشته باشد. اتفاقاً عامهپسندی روشی مناسب برای ایجاد علاقه و پرورش مخاطبانی است که به آثار جدی توجه چندانی ندارند و یا برای پرداختن به آنها تنبلی میکنند.
همه رسانههای مکتوب و غیرمکتوب به دنبال تأثیر بیشتر، فروش بیشتر اثر خود و افزایش تیراژ هستند و این امر را در کنار محتوای باارزش پیش میبرند، اما وقتی اثری به مجراهای زرد وارد میشود، محتوای آن فقط و فقط بر اساس تیراژ و فروش بیشتر و دیدهشدن تولید میشود و عوامل دیگر رنگ میبازند. در چنین شرایطی صاحبان اثر برای رسیدن به تیراژ طلایی حاضرند هرکاری بکنند؛ از دروغ گفتن و شایعهپراکنی و بدنام کردن افراد معروف و بازی با احساسات مخاطب گرفته تا معرفی طرفداران دروغین و محبوب نشان دادن اثر خود. البته این مسئله از رسانههای چاپی آغاز شد اما امروزه به تمام آثار منتشر شده رخنه کرده، بهطوری که محتوای فضای مجازی و رسانههای شنیداری و دیداری را هم دربرگرفته است. اثراتی که امروز آنها را در ردهبندی زرد جای میدهیم، قهرمانسازی را جایگزین جریانسازی کردهاند. برای مدت کوتاهی یک ابرقهرمان توسط آنها ظهور و بعد از مدتی با حضور قهرمان بعدی افول میکند. نکته مهم در اینجا ذهن مخاطب است که بستری آماده برای پذیرش این قهرمانهای کاغذی باشد و بتواند آنها را در گستره بیشتری به نفع ناشر معرفی کند. این نقطه مقابل جریانسازی است؛ اتفاقی که بستر ذهن مخاطب را برای درک ذات زندگی میپرورد و او را برای درست عمل کردن در لحظه موعود فرامیخواند. توجه بیحساب به برانگیختن عواطف انسانها و در اوج آن سانتیمانتالیسم، در واقع خاموش کردن چراغ استدلال است. یک هجوم عاطفی بزرگ در مقابل پدیدههای اجتماعی که بدون هیچ دستاوردی از دست میرود.
واقعیت این است که همه افراد یک جامعه علاقهمند نیستند که از راز و رمز دنیای فلاسفه و نویسندگان جدی و چرایی وجود جهان باخبر باشند. این امر فینفسه اشکالی ندارد، اما وقتی جای خالی این علاقهمندی با محتوای پوچ و بیتأثیر پر میشود اشکالات زیادی ایجاد میشود. آنچه مسلم است اینکه سکوت در مقابل پدیده زرد و نادیده انگاشتن آن موجب عدم محبوبیتش نمیشود. باید استوار در مقابل آن ایستاد و اجازه نداد به رشد هرز خود ادامه دهد. هرکس که آگاهی واقعی دارد موظف است در این مورد فعالانه دست به اقدام بزند و حداقل چند نفر را متوجه کند. وقتی کتاب زردی در دست کسی میبیند، به سرتکان دادن قناعت نکند و با دلیل و سند کافی برای او توضیح دهد که چرا این کتاب بد است و جایگزین آن چه چیزهایی میتواند باشد. سکوت، بیعملی، بیتفاوت رد شدن از کنار پدیدهها همان چیزی است که این گونه نوظهور از ما میخواهد. امروز که وضعیت ژانر زرد در مرحله هشدار قرار گرفته بر همه لازم است در سطحی جدیتر با این موضوع مقابله کنند و جلوی رشد افکار بنجل را بگیرند. به یاد داشته باشیم جمله ماریو بارگاس یوسا، نویسنده مشهور آمریکای لاتین در کتاب چرا ادبیات را که میگوید: «فریب دادن جامعهای که خوب میخواند و استعداد آفرینش ادبیات خوب را دارد بسیار دشوارتر از جامعهای مرکب از افراد جاهل است.»
نظر شما