چیستی و چرایی اضطراب
اما اضطراب منزلت چیست؟ به تعبیر آلن دوباتن این اضطراب، نوعی نگرانی مخرب است که میتواند ابعاد گستردهای از زندگی ما را نابود کند. نگرانی از اینکه نتوانیم خودمان را با ایدهآلهای جامعه برای موفقیت تطبیق دهیم و در نتیجه شأن و احترام خود را از دست بدهیم. نگرانی از اینکه رده اجتماعی کنونیمان خیلی پایین است یا در شرف سقوط به رده پایینتر هستیم. عوامل مختلفی در زندگی ممکن است این ترس را در وجود ما بیدار کنند. مانند اخراجشدن از محل کار، بازنشستگی، شکستخوردن، دیدن مداوم موفقیتهای دیگران و درجا زدن در موقعیت فعلی. همه اینها عواملی هستند که میتوانند ما را با ترس بزرگ خوبنبودن، کافینبودن و عقب ماندن از خیل عظیم موفقها مواجه کنند.
بخشی از این اضطراب میتواند جلوبرنده و محرک باشد و کمک کند تا تلاش خود را بیشتر کنیم یا اگر دچار رکود و روزمرگی شدهایم از جای فعلی کنده شویم و کارهایی را در جهت بهتر شدن انجام دهیم. تا اینجای کار خوب و مفید است، اما اگر این ترس همچون خوره به جانمان بیفتد و نگذارد از زندگی لذت ببریم دیگر مفید نیست و توانایی بالایی در ایجاد حس اندوه و بیقراری و شکست و درنهایت احساس بدبختی دارد.
از روشهای درست و مفید برای رسیدن به درک درست از این ترس صحبت کردن، شناخت و بررسی همه زوایای آن است. اگر بهقدر کافی تلاش نکردهایم و موفق نشدهایم، دیدن موفقیت دیگران و حس ترس در ما بیهوده است.
نکته دیگری که باید موردنظر قرار داد این است که خود ما هم ممکن است این ترس را برای دیگران ایجاد کنیم و آنها را دچار اضطراب منزلت کنیم. اگر حس کافینبودن یا بیعرضه بودن و بهدردنخور بودن به کسی بدهیم، مسبب اضطراب در دیگری هستیم. در واقع این چرخهای است که همه ما در آن گرفتاریم و مختص یک نفر نیست. آری تنها تو به آن دچار نشدهای، مثل خیلی از تصورات دیگر، این هم در بین انسانها مشترک است. البته در بیشتر مواقع چنین پدیدهای بهطور ناخودآگاه و غیرارادی به وجود میآید. به همین خاطر است که در دنیای ما، شناخت و آگاهی اینهمه ارزش و اهمیت دارد. شناخت، رفتارهای غیرارادی و بیهدف را کنترل و خاموش میکند.
جامعه با همه مختصات خود توقعاتی از اعضای خود دارد که با ورود به بزرگسالی فرد با آن مواجه میشود. دیگر آن کودکی نیستیم که هرچه کردیم و هرچه گفتیم مورد قبول واقع شود یا از کنار آن بهراحتی بگذرند. حالا هر عمل ما مسئولیتهایی در پی دارد که باید برای آنها پاسخگو باشیم. تجمیع این توقعات از سوی خانواده، دوستان، همکاران و جامعه تصویر ما از خودمان و اضطراب موقعیت ما را شکل میدهد.
منزلت در ادوار مختلف تاریخ
جهان بر پایه نابرابریها بنا شده؛ فقیر و غنی، توانا و ناتوان، خوب و بد همه اینها دور گردون را میگردانند. انسان قرون گذشته این مفهوم را باور داشت. خوب است بدانید که در گذشته مفهوم منزلت و نگرانیهای آن برای انسان وجود نداشت. انسان جوامع اولیه و در دوران قبل از مدرنیته به هر موقعیتی که در آن قرار داشت، راضی بود و فکر میکرد حق او همین است و باید آن را بپذیرد. ظهور اندیشه و بحث عدالتخواهی در قرن هفدهم بهتدریج نارضایتی را نیز برای انسان بههمراه آورد. امکانات زندگی و پیشرفت صنعت و تکنولوژی به همه ابعاد زندگی بشر نفوذ میکرد و انسان در مسیر مدرنیته را دچار توقعات بیشتری از خود میکرد. امروز را شاید بتوانیم عصر نارضایتی بدانیم. عصری که در آن ذهن بشر هیچگاه سیری نمیپذیرد و مدام بهدنبال چیز دیگری است.
الکسی دوتوکویل، متفکر بزرگ قرن نوزدهم فرانسه، این مسئله را چنین به تصویر میکشد: «وقتی همه امتیازهای موروثی و بخت و اقبال کنار گذاشته شود و همه شغلها در دسترس همه مردم باشد، شاید کسب شغل مهم از دید فردی بلندپرواز آسان باشد و حس کند قرار نیست سرنوشتی معمولی برایش رقم بخورد. زمانی که نابرابری در یک جامعه قانونی کلی باشد، جزئیترین تغییرات هم به چشم میآید. این است دلیل اندوه عجیبی که گریبان ساکنان جوامع دموکراتیک را میگیرد و همچنین دلیل حس نفرت از زندگی که گاهی هنگام آسایش و آرامش هم رهایشان نمیکند.»
منزلت مدرن و اسارت انسان
آدم مدرن موجودی است که دائم در حال مقایسه خود با دیگران است. این مقایسه اما اصولی دارد؛ انسان تمایل دارد خود را با گروههای نزدیک به خود مقایسه کند نه با آنهایی که فاصله زیاد اجتماعی و طبقاتی با او دارند. گروه نزدیک ویژگیهایی دارد که مقایسه را ممکن میکند. رسیدن به آن دور از ذهن نیست و حتی اگر هیچوقت به آنها نرسی، میتوانی با رویای ذهنیاش خوش باشی. گسترش رسانهها آن افزایش توقعات بر پایه افکار عدالتطلبانه و دموکراتیک را به شکلی افسارگسیخته گسترش دادند. دنبال کردن زندگی دیگران خواب راحت را از آدمی گرفته و او را مدام به این فکر وامیدارد که همه در خوشبختی غرق شده و من در گوشه بدبختی خود روزگار میگذرانم. تصور داشتن شادی بیپایان که بهصورت روزمره از جانب رسانههای مختلف به ذهن مخاطب تزریق میشود، در واقع تصوری مخرب است. این با فلسفه هستی در تضاد است. هیچ موجودی نمیتواند به طور دائم در شادی یا غم باشد. احوالات بشر وضعیتی فرّار دارد و همواره بر یک مدار نمیچرخد.
ژان ژاک روسو، فیلسوف فرانسوی قرن هجدهم در تعریف خود از خوشبختی آن را داشتن چیزهای زیاد نمیداند، بلکه میگوید داشتن چیزهایی که دوست داریم به معنای خوشبختبودن است. تعبیر روسو را با وضعیت زندگی بشر امروز مقایسه کنید. انبوهی تلنبار شده از چیزهایی که ضرورت وجودشان برای ما مشخص نیست. ولع داشتن و بیشتر داشتن و افتادن در دام بزرگ مصرفگرایی مدام موقعیت انسان را در چشم خودش کم و کوچک میکند.
راهکارهای غلبه بر اضطراب
امروز برای داشتن یک روند طبیعی و معمول باید تلاش کرد. با وجود همه فراوانیهای مادی و امکان فراهم کردن لذت با پول، هیچچیز آسان و در دسترس نیست. منزلت و موقعیت فرد در اجتماع چیزی فراتر از اینهاست. بنابراین باید مراقب بود. یکی از راهکارهایی که باید برای دوری از اضطراب در پیش بگیریم این است که کنترل مسیر فکری خود را در دست داشته باشیم و اجازه نشخوار محتویات شبکههای اجتماعی و رسانهها را به آن ندهیم. تعیین اهداف شخصی و برنامهریزی برای رسیدن به آنها گام مؤثری برای دوری از مقایسه مداوم خود با دیگران است.
رسیدن به یک هدف کوچک تعیین شده هم میتواند این باور مهم را در ما ایجاد کند که شایستگی ما وابسته به شهادت دیگران نیست. مارکوس، امپراطور و فیلسوف رومی در این زمینه مینویسد: «آیا کسی هست که از من بیزار باشد؟ بگذارید به حال خودش باشد. ولی من سعی میکنم کاری نکنم یا چیزی نگویم که شایسته بیزاری باشد.» آگاهی همیشه حلقه مفقوده بین بدبختی و خوشبختی است. بررسی شخصیت و خودباوری، داشتن عزتنفس و درست مصرفکردن هرچیزی کمکم آثار مقایسه را در انسان از بین میبرد و او را در چشم خودش یکتا و مقبول میکند.
نظر شما