فضلالله آشوری، متولد سال ۱۳۳۵ در روستای خوزنان از توابع بخش مرکزی شهرستان آبیک در استان قزوین و از چهرههای موفق جامعه ناشنوایان کشور است. در سن شش سالگی بر اثر ابتلا به بیماری مننژیت شنوایی هر دو گوش خود را از دست داد. درجه ناشنواییاش شدید و بالای ۹۰ دسیبل است. نوع ناشنواییاش حسی عصبی است به این صورت که گوش او سالم است اما اعصاب شنوایی که پیام را به مغز میفرستند به کلی آسیبدیدهاند. صداها را با سمعک بهطور یکنواخت میشنود، تکلمش کمی با اختلال همراه است چون گفتار دیگران را نمیشنود تا بر اساس آن تن صدای خود را تنظیم کند. این نقیصه هیچگاه او را از پای درنیاورد، برعکس با اراده قوی و مصمم به تحصیلاتش ادامه داد و هرگز از آموختن دست نکشید. دوران ابتدایی را در زادگاه خود در کنار دانشآموزان شنوا به تحصیل پرداخت و به دلیل مهارتی که در لبخوانی کسب کرده بود، مشکل چندانی در برقراری ارتباط با جامعه نداشت. دارای استعداد بالا و حافظهای قوی بود، بهطوری که نمراتش نسبت به دیگر دانشآموزان شنوا در سطح بالایی بود. سه سال اول دبیرستان را در روستای مجاور (صمغآباد) سپری کرد، سپس به تشویق پدرش برای ادامه تحصیل راهی تهران شد و در دبیرستان دکتر هوشیار به تحصیلاتش ادامه داد که در همه مراحل تحصیل شاگرد ممتاز بود. با پایان تحصیلات متوسطه در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته علوم اقتصادی دانشگاه علامه طباطبایی پذیرفته شد. فضلالله آشوری بعد از پایان تحصیلات عالی کار خود را در صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران با شغل نویسندگی برنامههای رادیویی و تلویزیونی آغاز کرد و همزمان در سازمانها و نهادهای دیگر در زمینههای مختلف پژوهشی، تحقیقی، ویراستاری و ترجمه متون انگلیسی همکاری میکرد. چند سال در دانشکده علوم توانبخشی در سمت استادیار به تدریس درس لبخوانی و تربیت شنوایی مشغول بود و نیز کتابی با عنوان «تراژدی فقر» تألیف کرد. سال ۱۳۸۹ از صدا و سیما بازنشسته شد. در یک کلام او فردی، با اراده، سختکوش و پرتلاش بوده و در تمام این مراحل، پدرش نقش مؤثری در تربیت و پیشرفت او داشت.
داستان آشنایی و ازدواج
افسانه ۵۶ ساله در سن ۱۸ سالگی با آقای آشوری پیمان زناشویی میبندد. او که به لحاظ جسمانی سالم است، این ازدواج را درستترین تصمیم زندگیاش عنوان میکند. درباره نحوه آشنایی و ازدواجش میگوید: «یکی از داییهایم دوست و همکار او در صدا و سیما بود و از این طریق با هم آشنا شدیم. میدانستم ناشنواست اما ظاهراً هیچ تفاوتی با افراد شنوا نداشت. هم تحصیلکرده یک دانشگاه معتبر دولتی بود و هم فردی موفق و پرتلاش که از عهده کارهایش به نحو احسن برمیآمد. در چهره او آثاری از ناامیدی، غم و اندوه ناشی از ناشنوایی دیده نمیشد، فردی شاداب و سرحال بود، ناتوانی او را در گفتار و شنیدار اصلاً نمیدیدم و معیارم برای ازدواج، اخلاق، ایمان، سادگی و عشق بود. بنابراین پس از مطرح شدن پیشنهاد ازدواج و قول و قرار و صحبتهای اولیه از صمیم قلب و نه از روی دلسوزی و ترحم، موافقت خود را با این ازدواج اعلام کردم. هر دوی ما از روز اول زندگی عهد بستیم که تلاش کنیم به اوج خوشبختی برسیم و فکر میکنم به آن نقطه هم رسیدهایم. ۳۸ سال از ازدواجمان میگذرد و از این وصلت راضی هستیم. ثمره زندگیمان دو دختر و یک پسر است که آنها هم تحصیلات تکمیلی را گذرانده و در رشتههای حسابداری و گرافیک فعالیت دارند.»
افسانه دیدگاه خانوادهاش را درباره این ازدواج اینگونه بیان میکند: «خانوادهام که برای دیدن اقوام به روستای همسرم میرفتند تعریفهای زیادی از دیگران درباره او شنیده بودند و برایشان مسلم شده بود که او میتواند زندگی سعادتمندی را برایم فراهم کند. حالا هم به داشتن چنین دامادی افتخار میکنند و او را درست مثل فرزندانشان بسیار دوست دارند.»
او درباره مسائل و چالشهای احتمالی زندگی با همسرش میگوید: «در تعاملات اجتماعی و ارتباط با افراد جامعه خود را معرفی میکند تا آرام و شمرده با او صحبت کنند و بتواند پیام آنها را دریافت کند. از این لحاظ با چالش عمدهای در زندگی مواجه نبودیم. ازدواج برای این است که طرفین همدیگر را کامل کنند. اگر با مسئلهای در زندگی روبهرو میشدیم با تدبیر و همفکری هم آن را برطرف میکردیم. ایشان با تلاش، پشتکار و اراده بالای خود از هیچ کوششی برای آسایش و رفاه من و فرزندانمان دریغ نکرده است.»
روایت زندگی زوج نابینا
نابینایی دردی است که حتی تصورش برای لحظهای هم سخت است. اینکه قادر به دیدن زیباییهای زندگی نباشی، حس بسیار عجیبی است اما این افراد که واقعاً چشم دلشان روشن است دنیا را با پاکی قلب میبینند.
لیلا ۵۶ ساله و خانهدار است. او در یکی از روستاهای استان مرکزی به دنیا آمد. در سن شش سالگی بر اثر اختلالات چشمی و آسیب به عصب بینایی، بهتدریج بینایی هر دو چشمش را از دست داد. همسرش رضا ۵۸ ساله برخلاف لیلا تجربهای از روشنی دنیا نداشت و مادرزادی نابینا به دنیا آمد. ۳۶ سال از پیمان ازدوجشان میگذرد و ثمره این ازدواج دو فرزند پسر سالم است. پسر بزرگ این خانواده ازدواج کرده و حالا لیلا نوه هم دارد اما پسر کوچکتر مجرد است و با مادر زندگی میکند.
لیلا میگوید: «ما در روستا زندگی میکردیم شاید اگر تشخیص بهموقع صورت میگرفت و میتوانستم برای معالجه به شهر بیایم بیناییام را از دست نمیدادم. در روستای ما امکانات پزشکی، آموزش و تحصیل برای نابینایان وجود نداشت خانوادهام هم از نظر اقتصادی و معیشتی در سطح پایینی قرار داشتند و امکان اینکه من به شهر بروم و در مدرسه نابینایان تحصیل کنم برایشان مقدور نبود بنابراین از تحصیل بازماندم.»
لیلا دارای دو خواهر و دو بردار است که شکرخدا همگی آنان سالم هستند. او که از بازیهای کودکانه با خواهران و برادرانش یاد میکند میگوید دوران کودکی را بیشتر اوقات در خانه و کنار اعضای خانوادهاش سپری میکرده؛ زیرا پدر و مادرش نگران میشدند که مبادا در بیرون از خانه خطری او را تهدید کند.
داستان شیرین ازدواج
او در بیان ماجرای ازدواجش توضیح میدهد: «خانواده همسرم از همسایهها بودند. روستایی که ما در آن سکونت داشتیم جای کوچکی بود که همه همسایهها همدیگر را میشناختند. زمانی که پیشنهاد ازدواج را مطرح کردند در ابتدا خانوادهام با این وصلت مخالفت کردند. آنها نگران بودند که ما نتوانیم از عهده مسائل و مشکلات زندگی برآییم اما سرانجام رضایت نسبی خود را اعلام کردند و عروسیمان در نهایت سادگی برگزار شد.»
او درباره ازدواج دو فرد معلول میگوید: «خیلیها ازدواج دو فرد معلول را دشوار و بعضاً غیرممکن میدانند اما ما با دنیای هم بیگانه نبودیم. این همسانی و همگونی سبب شد درک عمیقی از وضعیت داشته باشیم. زندگیمان را با کمترین امکانات شروع کردیم اما با سختیهای زیاد توانستیم با کمک و حمایت خانوادههایمان مشکلات را یکی پس از دیگری از سر راه برداریم. همسرم به همراه پدرش به امور کشاورزی و دامداری مشغول بود و از این طریق گذران زندگی میکردیم. خداوند دو پسر با فاصله سنی پنج سال به ما عطا کرد. با بزرگتر شدن بچهها، آنان نیز در انجام امور مربوط به باغداری، پدرشان را همراهی میکردند. شاید خیلیها تصورشان از زندگی یک زوج نابینا، جمع شدن مشکلات باشد اما دیدگاه من اینچنین نیست. ممکن است در ظاهر مشکلات دوبرابر شود اما درک متقابل زوجین هم چندین برابر است حس مشترک گویاترین چیزی است که بین یک زوج نابینا وجود دارد و آنها را برای بهرهمندی از تواناییهایشان تشویق میکند ما نیز در همه این سالها با توکل به خداوند از پس زندگی و بالا و پایینهایش برآمدیم و زندگی را پیش بردیم. در سال ۱۳۹۶ همسرم به رحمت خدا رفت اما این عشق همچنان به قوت خود باقی است.
سخن پایانی
حقوق زندگی اجتماعی و ازدواج معلولان همیشه و در همه جوامع مورد احترام واقع نمیشود. زمانی که صحبت از ازدواج این قشر میشود، مخالفتهایی بهوجود میآید که در بیشتر آنها خانوادهها دخیل هستند. فرقی نمیکند یک شخص، کاملاً سالم باشد یا معلولیت و ناتوانی داشته باشد باید باور داشته باشیم که همه افراد نیازمند و شایسته عشق و احترام هستند. البته که مشکلات و محدودیتهای بسیاری دارند اما شیوههای همسرداری و فرزندپروری آنان همانند افراد سالم است و از سایر تواناییهایشان در اداره زندگی بهرهمند میشوند. مدیران و مسئولان جامعه باید سعی کنند با استفاده از دانش و نظر متخصصان و صاحبنظران در زمینههای مختلف مددکاری اجتماعی، روانشناسی، مشاوره و جامعهشناسی به فکر تدوین و اجرای برنامهای مدون با هدف فرهنگسازی جهت ترویج ازدواج آگاهانه افراد سالم جامعه با افراد معلول اما توانمند و ازدواج معلولان با یکدیگر باشند. ازدواجی که خانواده سالم و کارآمد را بهدنبال دارد و علاوه بر ثبات، با کیفیت مطلوب روابط خانوادگی همراه باشد.
گزارش: اکرم خاکپور
نظر شما