این بخشی از صحبتهای «علی دوستمحمدی»، عضو شورای پلاسکو و یکی از شاهدان عینی روز آتشسوزی و فرو ریختن پلاسکو در گفتوگو با خبرنگار آتیهآنلاین
در محل ساختمان جدید برج است.
شروع صحبت دوستمحمدی با یادی از لحظه آوار ساختمان بر سر آتشنشانان، حال و هوای گفتوگو را بارانی میکند. با هم برای لحظهای در سکوت بیصدا اشک میریزیم. او بعد چند لحظه، بغضآلود ادامه میدهد: «برای کساییکه وارد پلاسکو نشده بودند و از دور، نبش کوچه طاهری و خیابان فردوسی موقعیت رو نگران رصد میکردند فرو ریختن ساختمون دور از انتظار بود، حتی برا من هم که تا چند دقیقه قبل، داخل پلاسکو سرکشی شعلهها رو دیده بودم این حادثه غیرقابل باور بود.»
او ادامه میدهد: «از لحظه پایین اومدن از طبقات و خروج از ساختمون تا لحظه فرو ریختن، بیشتر از ۵ تا ۷ دقیقه طول نکشید. تو کوچه بعضیها اصرار داشتند وارد ساختمون بشن، گفتم که وضعیت خوب نیست و خطرناکه. پلیسا و مامورای نیروی انتظامی همه در محل بودند و با کشیدن نوار زرد رنگی مانع ورود کسبه و مردم شدند. »
حس ویرانی و قدهایی که خم شد
از این شاهد عینی زمانی که از واکنش او و حاضران در لحظه سقوط سازه میپرسم، دستانش را به هم میمالد و سرش را به نشانه حسرت تکان میدهدو با صدایی لرزان میگوید: «خیلی سخته که بگم تو اون لحظه بر ما چی گذشت. چند ثانیهای فکرم مشغول اسناد، چکها و بازارم شد. اما طولی نکشید که خدا رو شکر کردم که نخواست زیر آوار بمونم و زندگی دوباره بهم بخشید. بلافاصله تصور آوار ساختمون به سر آتشنشانها همه چیز رو از یادم برد. ویران شدم، ویران. هنوز صدای فریاد اونا تو گوشمه.»
باز گریه امانمان نمیدهد. لحظهای در سکوت و گریه میگذرد. او بعد چند دقیقه ادامه میدهد:« تو خیابون که بودیم پلاسکو که سقوط کرد یکی نالهاش به هوا شد. کسبههایی ساکت و مبهوت به دیوار تکیه دادند. خیلیها قدشان خم شد و لب جوی مقابل دیوار سفارت زانوی غم بغل کردند. افراد زیادی در اوج درماندگی فقط آوار دود و خاکستر رو از دور نگاه میکردند. راننده یا مسئولی که تو اتاق کنترل آتشنشانی بود از ماشین بیرون اومد و سرشو با تو دو دستش گرفت و زار میزد. برا ما دیگه همه چی تموم شد. فقط دود و خاکستر میدیدیم، نمیدونم تو اون لحظه به کسایی که زیر آوار رفتن چه گذشته.»
جرقهای حادثهآفرین
درباره شروع آتشسوزی و نحوه باخبر شدن کسبه که میپرسم او به اتصالی هیتر برقی در واحد پوشاک نسترن در طبقه دهم اشاره میکند و میگوید: «شنیدیم که انگار این وسیله برقی به سیمکشی واحد فشار آورده و اون رو ذوب کرده و برق اتصالی پیدا کرده و جرقه ناشی از اون پوشاک واحد رو آتیش زده. ما طبقه هشتم مراسم زیارت عاشورا بودیم که یه دفعهای صدای مضطربی که درخواست کمک داشت رو شنیدیم. بلافاصله چندنفری طبقه دهم رفتیم. کپسول آتشنشانی رو هم خواستیم استفاده کنیم نشد. همون لحظه اول حوالی ساعت هفت و ۳۰ تا ۴۰ دقیقه بچهها به آتشنشانی هم خبر دادند و نزدیکای ساعت هشت، تقریبا ۱۰ آتشنشان از راه رسیدند. سراغ کپسول آتشنشانی ساختمون رو گرفتند که گفتیم با اینکه به تازگی شارژ شدند اما کمی مایع خارج شده و انگار الان خالیاند. آتشنشانها که رفتند تجهیزات و شیلنگ بیارند کمی طول کشید.»
کپسولهای پر اما بلااستفاده
متعجب میپرسم که مگر نباید با ابزار کامل در محل حادثه حاضر میشدند، چطور دست خالی؟ و او بلافاصله جواب میدهد: «برا ما هم سوال بود. بعدها هم که کپسولهای سالم ساختمون رو از زیرآوار درآورند کارشناسها تست کردند و گفتند که کپسولها پر بودند ما شیوه استفاده از اونارو بلد نبودیم و متاسفانه آتشنشانها لحظه حضور در محل، نسبت به توضیح ما در خصوص شیوه استفاده نادرستمون از کپسول هم هیچ واکنشی نشون ندادند.»
دوستمحمدی ادامه میدهد: «نزدیکای ساعت ۸ و ۴۰ دقیقه که آتشنشانها گفتند آتیش مهار شده و در حال لگهگیری هستیم، ما هم با خیال راحت طبقه هشتم برگشتیم که پذیرایی مراسم انجام بشه.»
دودلی و دلهره
او به اینجای گفتوگو که میرسد با لرزشی در صدا و بغضآلود ادامه میدهد: «ما به طبقه هشتم رسیدیم چیزی نگذشت که چند نفر از آتشنشانها ژولیده،خیس و خسته و با پوتینهای لبریز آب، شلپ شلوپ از راه رسیدند. یکی از اونا تشنه بود و بطریآبی از یخچال مغازه برداشتم و به او دادم. اونا کاسههای آش رو به اصرار از ما قبول کردند. همون لحظه شنیدم که دو نفری از اونا باهم آروم پچ پچ میکردند که انگار برنگردن بالا. یکیشون گفت که توبیخ میشیم. اونا با علم به اینکه ممکنه زنده نمونن از ترس مواخذه، برگشتن طبقه دهم و زیر آوار موندند و شهید شدند.»
او با تغییری در لحنش ادامه میدهد:« در شروع مهار آتش سوزی خبری از کف و پودر اطفاء حریق نبود. انگار تنها ابزار مهار، شیلنگ آب بود. راه پله، چاله آسانسورها و کف طبقات ۱۰ تا هشتم آب تا مچ پا میرسید. همون روزا بعضی از خونوادههای جانباختگان از ورود تازه عزیزانشون به آتشنشانی میگفتن. که برا خیلیا فک کنم عجیب و سوال برانگیز بود که اعزام تازه ورودیها به عملیات از اصول کار این سازمانه؟»
آرامش قبل از طوفان
دوستمحمدی از تعجب کسبه نسبت به گفته آتشنشانها در لحظه برگشت آنها به طبقه دهم یاد میکند و میگوید: «برا ما عجیب بود که چرا با اینکه مسئولشون حوالی ساعت ۹ و ربع از مهار آتیش و لگهگیری میگفت اما در اون لحظه آتشنشانها بر تخلیه ساختمون تاکید میکردند.»
او با اشاره به اینکه که برای دقایقی در اصلی برج باز شده بود و کسبه نگران وارد ساختمان شده بود، ادامه میدهد: «کسبه همه وحشتزده و مضطرب بودند. خیلیها اسنادشون رو از گاوصندوق برداشتند و داخل کیسه کردند. بعضیها که دلشون با شنیدن مهار آتیش و لکهگیری قرص شده بود به خشککردن آب دم واحدهاشان مشغول شدند. حتی خودم هم طبقه پنجم برای جذب آب کارتنهایی کف زمین پهن کردم.»
این شاهد عینی میگوید که خاطرجمعی کسبه طولی نکشید که یک مرتبه ساعت ۱۰ و خوردهای دوباره هیاهویی به پا شد و خبر رسید که آتش دوباره شعلهور شده است.
لگهگیری نافرجام
دوستمحمدی از تعجب همه درباره آتشسوزی مجدد در آن لحظه یاد میکند و می گوید:«سراسیمه چند نفری خودمون رو به طبقه دهم رسوندیم. وضعیت افتضاح بود. آتیش زبونه میکشید. همهجا رو دود و خاکستر گرفته بود. مامورای بیچاره هم شیلنگ به دست مشغول پاشیدن و هدایت آب بودند. تاکید کردند که ساختمون باید سریع تخلیه بشه و من بیمعطلی همینجور که طبقات رو پایین میآمدم کسبه رو التماس میکردم که از ساختمون خارج بشن.»
او صدای دو انفجار مهیب و لرزشهای شدید پس آنها را در تشدید ترس و اضطراب کسبه در محل موثر میداند و میگوید: «بلافاصله خبر اومد که لرزش و صداها به خاطر آوار طبقه یازدهم بر روی طبقه دهم بوده و همین موضوع همه رو وحشتزده و ترغیب به فرار کرد. من حتی اسنادی رو داخل کیسه گذاشتم از ترس و دستپاچگی زیاد یادم رفت و جا موند.»
او برای چند ثانیهای سکوت میکند. حالش دگرگون میشود. پلکی میزند و اشک از گوشه چشمش جاری میشود. «حس میکنم خدا واقعا خیلی هوامون رو داشت، به نوعی ما رو به خونوادهمون بخشید. جلوتر از حدود ۱۸ نفر از همکارا به طبقه سوم رسیدم. صدای قرچ قرچ ساختمون بیشتر شد. یهویی خشکم زد و ایستادم. به دلم الهام شد که نباید از در ورودی برج خارج بشیم. همه رو به سمت شمال ساختمون و خروج از در قسمت پاساژ مجاب کردم. به طبقه همکف رسیدیم عین دیونهها داد میزدم و به جمعیت حاضر میگفتم که از ساختمون خارج بشند.بعضیها به جهت بیخبری از اوضاع آشفته طبقات بالا، به مزاح میگفتند آروم باشین حادثه منا تکرار نشه.»
این شاهد عینی آتش سوزی با گفتن این جملات ادامه میدهد: «از لحظه پایین اومدن از طبقات و خروج از ساختمون تا سقوط سازه بیش از ۵ تا ۷ دقیقه طول نکشید و اگر ما از در برج خارج میشدیم قطعا زیر آوار میموندیم.»
وعده زیاد و لطف کم
از خسارات مالی او که میپرسم، سری تکان میدهد و میگوید: « ۴۰۰ میلیون تومن، اما با دلار ۳ هزار تومان اون موقع و نه دلار ۴۳ هزار تومنی الان. مال دنیاس میاد و میره. »
او ادامه میدهد: « به لطف بنیاد مستضعفان اینجا دوباره ساخته شد و کمتر از یک ساله که واحدها به مالکان تحویل شد. اما در این مدت شش سال بیمهریهای زیادی دیدیم. اون روزا مسئولان خیلی وعده جور واجور دادند که اغلبشون محقق نشد. وام ۳۰۰ میلیونی با ۱۸ درصدسود و یک سال استراحت پرداخت کردند که با پیگیری زیاد کسبه بعد بیش از پنج سال، به تازگی سود اون به ۹ درصد کاهش پیدا کرده، بعضیا فک کنم یه وام 180 میلیون تومنی هم گرفتن، معافیتهای مالیاتی هم اعمال شد.»
دوستمحمدی با حسرت تاکید میکند: «حیف عزیزایی که از دست دادیم. اونا دیگه برنمیگردند. ای کاش با مدیریت بحران منسجمتر، استفاده از مواد و ابزارهای کاربردیتر اطفاء حریق و همچنین گسیل و استقرار نیروهای متخصصتر در جاهای مناسب و مشرف به محل ثقل اتفاق، از تبدیل یه آتشسوزی جزئی به حادثه ملی جلوگیری میشد. پلاسکو الان ساخته شده اما تلخی اون حادثه تا همیشه از ذهن مردم پاک نمیشه. »
او در پایان با اشاره به برخی گفتههای کارشناسان معماری و شهرسازی، بازار تهران و بسیاری از ساختمانهای فرسوده و قدیمی را بمبهای ساعتی پایتخت توصیف میکند. دوستمحمدی ابراز نگرانی میکند که ممکن است این ساختمانها در سایه بیتوجهی و چشمپوشی از رعایت اصول و استانداردهای ایمنی، با کوچکترین جرقهای به وقوع حادثه ملی دیگری در کشور منجر شوند.
پرسشهای بیپاسخ
لحظه خروج، سینیهای حلوا و خرما بر میز در ورودی برج نوساز پلاسکو، توجه مراجعان را جلب میکند. قرار است اینجا مراسم یادبودی با حضور خانوادههای جانباختگان در سالروز وقوع حادثه ( 30 دی ماه ) برگزار شود.
رفتوآمدهای آرام مردم در مقابل بنر عکس جانباختگان حادثه در جریان است. بعضیها مقابل عکسشان با احترام، تمامقد میایستند. انگار برای دقایقی، پرکشیدنتلخ و جانکاه آنها را حسرت میخورند و شاید همزمان در میان ازدحام رژه ذهنی پرسشهای بیپاسخ، تلاششان برای تصور حتی یک لحظه سوزان آن دقایق سخت بینتیجه میماند. در این میان نیز بعضیها که برای لحظهای فکرشان در زبانشان جاری میشود، میپرسند که اصلا چرا چنین فاجعهای و شاید میشد که امروز 16 آتشنشان و 6 شهروند زندهباشند!؟
گزارش: مهین داوری
نظر شما