نان‌آوران کوچک

کودکی از دوره‌های پراهمیت زندگی آدمی است که بی‌شک زیربنای سایر مراحل زندگی است. هر کودک حق دارد در محیطی امن رشد و رؤیاهایش را دنبال کند. برخی از کودکان بنابر شرایط سخت زندگی‌ و به دلیل معضلات اقتصادی حاکم بر خانواده مجبورند کار کنند و نان‌آور خانواده‌شان باشند.

به گزارش آتیه‌آنلاین، پدیده کودکان کار یکی از مشکلات آسیب‌زای اجتماعی است که از دیرباز در سراسر جهان وجود داشته و در سال‌های اخیر به دلایل گوناگون افزایش یافته است و امروزه از آن به‌عنوان تراژدی شهری یاد می‌شود. این معضل در کلانشهرها و شهرهای نسبتاً بزرگ جوامع پیشرفته و در حال توسعه رو به گسترش است. بزرگ‌ترها معصومیت این کودکان را قربانی اسکناس‌ها می‌کنند و در این میان اولین چیزی که خط می‌خورد آموزش، آرامش و دنیای کودکانه‌شان است. این کودکان را هرروز می‌توانیم در گوشه و کنار شهر ببینیم. برای لمس درد آن‌ها، کافی‌ است یک‌بار پای صحبت‌هایشان بنشینیم. در این گزارش زندگی تعدادی از کودکان کار را روایت می‌کنیم که در ادامه می‌خوانید.

کودک زباله‌گرد

در سطح خیابان‌های شهر و پارک‌ها برای جمع کردن ضایعات پرسه می‌زند و سر در بازمانده‌ آکنده از آلودگی و بیماریِ زندگی مردم می‌کند. هر روز با طلوع خورشید از خانه بیرون می‌زند، تا پاسی از شب کار می‌کند و وقتی سر به بالین می‌گذارد از شدت خستگی بیهوش می‌شود. نامش جواد است، ۱۰ سال دارد و در یکی از محلات حاشیه جنوب پایتخت زندگی می‌کند. کودک است اما دستانش از فرط سیاهی و پینه ‌مانند دستان یک پیرمرد است. ترک تحصیل کرده ولی اگر به مدرسه می‌رفت کلاس چهارم بود و همچون بچه‌های هم‌سن و سال خود بازی‌های کودکانه یا کامپیوتری انجام می‌داد، رؤیاپردازی می‌کرد و یا از پدرش پول توجیبی می‌گرفت. سهم او از این زندگی اما عرق ریختن و ذره‌ذره پول جمع کردن است. به لحاظ بهداشتی هم وضعیت مناسبی ندارد. اکنون در قلب زمستان هستیم و لباسی که او بر تن دارد مناسب سرمای هوای زیر صفر درجه نیست، به حدی چرک است که به‌سختی می‌توان رنگ آبی‌اش را تشخیص داد. گونی‌ای که بر دوش دارد از جثه نحیفش بزرگ‌تر است. تا کمر سر در سطل زباله کرده و پلاستیک جمع می‌کند. با نگاهی گذرا می‌توان به سختی‌ها و مشقت‌هایی که کشیده پی برد. با بخار دهان دستانش را که از شدت سرما کرخت شده گرم می‌کند و در حالی که ماسک را روی صورتش جابه‌جا می‌کند در پاسخ به اینکه چرا کار می‌کنی، می‌گوید: «اگر کار نکنم غذا چی بخوریم؟! باید کار کنم تا خانواده‌ام گرسنه نمانند. مادرم دستفروشی می‌کرد بساط لیف و بافتنی، دستمال جیبی و... داشت اما از زمانی که بیماری‌اش شدت گرفت دیگر قادر به کار کردن نبود. یک سالی می‌شود که کار می‌کنم. پدرم معتاد و بیکار است، بیشتر شب‌ها خانه نمی‌آید حتی وسایل خانه را می‌فروشد و خرج مواد می‌کند. من و برادرم کار می‌کنیم، از صبح تا شب در خرابه‌ها و هرجا که زباله باشد سرک می‌کشیم تا گونی‌مان را پر کنیم. از فروش ضایعات مبلغ ناچیزی گیرمان می‌آید و زندگی‌ را می‌گذرانیم.»

از سختی کارش که می‌پرسم با چشمان معصومش نگاهم می‌کند و ادامه می‌دهد: «زباله‌ها بوی بد می‌دهند. حمل این گونی بزرگ برایم مشکل است و به کمرم فشار می‌آورد. می‌گوید بزرگ‌ترین آرزویم درس خواندن است و از اینکه نمی‌تواند ‌مانند کودکان هم‌سن و سالش سرزنده و شاداب باشد، شیطنت کند، درس بخواند و به شغل آینده خود فکر کند، قلب کوچکش متأثر و غمگین است. دیدن جثه نحیف این کودک با لباس‌هایی کهنه و رنگ‌ورو رفته در آن هوای سرد متأثرکننده‌ است. به‌راستی نان درآوردن از زباله‌ها دردناک است، فقط این واژه‌ها می‌تواند گویای همه‌چیز باشد: «رنج؛ رنج زیستن به سخت‌ترین شیوه‌ ممکن.»

کودکان دستفروش

«خانم لطفاً یه آدامس بخر، خیلی خوشمزه است، در این هوا می‌چسبد، اگر خودت نمی‌خواهی برای بچه‌ات بخر، مطمئن باش دوست دارد...» این جملات ساحل هشت ساله است که با خواهش و تمنا تلاش می‌کند آدامس‌هایش را به رهگذران بفروشد. با فروش هر بسته خوشحال می‌شود، چشمانش برق می‌زند و با انرژی بیشتری تلاش می‌کند. اهل سبزوار است، دو سال است که به تهران آمده‌اند و در محله پاسگاه نعمت‌آباد در یک خانه استیجاری سکونت دارند. او یک برادر ۱۳ ساله دارد که در گوشه‌ دیگری از خیابان نشسته و کفش‌های رهگذران را واکس می‌زند. پدرش به رحمت خدا رفته و مادرش نیز گل می‌فروشد. گاهی آدامس، گاهی بیسکویت و گاهی هم دستمال و... می‌فروشد. دوست دارد روزی درآمدش آن‌قدر باشد که دیگر مادرش مجبور نباشد کار کند و گل بفروشد.

در حالی که آثار خستگی در چهره‌اش نمایان است می‌گوید: «هر بسته آدامس پانزده‌تایی را به قیمت ۶۰ هزار تومان می‌خرم و ۶۵ هزار تومان می‌فروشم اما امروز فروش خوبی نداشتم. پول‌هایم را به مادرم می‌دهم تا گل بخرد و بفروشد. شهرداری چندین‌بار جنس‌هایم را گرفته، چند باری هم از دست مأموران شهرداری فرار کرده‌ام...»

دویدن‌های او و برادرش در حد بخور و نمیر و برای زنده ماندن است نه زندگی کردن! زندگی او در کار و کار و کار خلاصه شده است. از او می پرسم چه آرزویی دارد؛ چشمانش را می‌بندد و به فکر فرو می‌رود او آرزوی بازیگر شدن را در سر دارد.

در گوشه‌ای از پیاده‌رو پسرکی با موهای فرفری نشسته و فال می‌فروشد. محمدحسین ۱۱ سال دارد. به‌ جای درس خواندن و بازی کردن به دنبال کسب روزی حلال به قیمت آرزوهایش است. شاید هم کودکی‌اش را در میان پاکت‌های فال حافظ به دیگران فروخته باشد.

خانه‌شان پشت ترمینال جنوب است. هر روز صبح به اینجا می‌آید تا بتواند باری از دوش پدرش بردارد. در این میان مدرسه و درس هم کم‌کم فراموش شده است. تا کلاس چهارم درس خوانده و دیگر به مدرسه نرفته است. در حالی که پاکت‌های فال حافظ را در دستان خود مرتب می‌کند، می‌گوید: «شش‌ماه است کار می‌کنم. مادرم فوت شده، پدرم پیر و ناتوان است اما با وجود این کار می‌کند. گاهی نان خشک جمع می‌کند و زمانی واکس می‌زند، گاهی شیشه ماشین می‌شوید و زمانی هم گل‌فروشی، کارش فصل به فصل فرق دارد.»

او که یک لنگه کفش به پا دارد می‌گوید: «خوابم برد، کفشم را دزدیدند! » لباس‌هایش هم کهنه است. از صبح تا غروب در گرما و سرما تن را خسته می‌کند اما برای خودش چیزی نمی‌خرد. کل درآمد و عایدی‌اش را شب‌ها به پدرش می‌دهد تا کمک‌خرجی باشد برای هزینه‌های مایحتاج زندگیشان. او که مرا خاله خطاب می‌کند می‌گوید: «اگر پول زیادی داشته باشم لوازم خانه می‌خرم؛ تلویزیون، یخچال و ...» مانند یک مرد کار می‌کند تا چرخ زندگیشان بچرخد آرزویش فوتبالیست شدن و رؤیایش پولدار شدن است.

گناه این کودکان معصوم داشتن والدین بدسرپرست، بیمار و ناتوان و یا اصلاً بی‌سرپرسرست بودن‌ است. دنیا هم فقط به همین گناهان محکومشان کرده است. محکومند به یافتن تکه‌های پلاستیک و کارتن در سطل‌های زباله‌ای که گاه قدشان هم به آن‌ها نمی‌رسد و یا دستفروشی در سطح خیابان‌ها و سرچهارراه‌ها. آن‌ها بدون بچگی کردن بزرگ می‌شوند و با پاهای کوچکشان به دنبال آینده می‌دوند.

سخن پایانی

آمار دقیق و رسمی از تعداد کودکان کار در ایران در سال ۱۴۰۳ در دسترس نیست. در عین حال آخرین بررسی‌ها در سال ۱۳۹۹ نشان می‌دهد که ۳۷ درصد از قومیت کودکان کار متعلق به اتباع افغانستانی است اما این میزان در تهران عدد ۶۶ درصد را نشان می‌دهد. همچنین طبق آمار ۶۰ درصد از کودکان کار بین ۱۰ تا ۱۴ سال و مابقی نیز ۱۴ تا ۱۸ سال سن دارند. این کودکان بخشی از آینده‌سازان کشور هستند که در بهترین روزهای زندگی‌ خود مجبور به تلاش زودهنگام برای امرارمعاشند اما این موضوع نباید آن‌ها را از حقوق مسلم انسانیشان چون حق برخورداری از آموزش و مهارت‌های زندگی، تفریح، امنیت، بهداشت و... باز دارد. بنابر گفته معاون مرکز اورژانس اجتماعی سازمان بهزیستی کشور ۱۳ هزار و ۶۷۱ نفر از کودکان کار و خیابان در مراکز نگهداری روزانه و شبانه، خدمات متنوع این سازمان را دریافت می‌کنند. خدمات سازمان بهزیستی در حوزه کودکان کار و خیابانی خانواده‌محور است و حمایت از کودک در خانواده و برنامه توانمندسازی خانواده و کودک و استفاده از ظرفیت‌های خیّرین از راهبردهای سازمان است. در کنار اقدام‌های دولت و مسئولان، همه ما نیز به‌گونه‌ای مسئول آینده این کودکان هستیم و لازم است با تکریم، حفظ حرمت و کرامت انسانی با آن‌ها رفتار و کمکشان کنیم.

گزارش: اکرم خاکپور

کد خبر: 77606

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 1 + 10 =