به گزارش آتیهآنلاین، وزشخنکای نسیم صبحگاهی پارک لاله طراوتزا و جانبخش است. تابش خورشید بر انبوه سرشاخههای درختان چنار و سرو تصویری دیدنی از بازی نور و سایه ترسیم میکند. از دور صدای آهنگی به گوش میرسد وگاهی آمیختگی صدای موسیقی با طنین شلیک خندهها، رقصی از حس خوب شادی را در درون رهگذران برپا میکند. پیران سفیدموی در قامت سترگ ورزشی در امتداد مسیر جاده خطکشی شده در حال پیادهروی هستند. بعضیها آرام و گروهی تند قدم برمیدارند و دستهای نفس زنان میدوند. لباس وکفشهای ورزشی و قمقمه آب آنها نشان از سبک سالم زندگیشان دارد. سبکی که به پیرانه سر آنها را ورزیده و بلندبالا نمایش میدهد.
در کرانه جاده پیادهروی، به فاصلههایی نه چند زیاد، افرادی بدمینتون بازی میکنند. تقابل موی سپید با پرشهای فرز و سریع آنها تعلیقی از سوال در ذهن ایجاد میکند؛ اینکه در جوانی، برف پیری بر سرشان نشسته است و یا که پیرانه سر هنوز شوق جوانی در آنها شعلهور است.
کریخواندن بازنشستگان بر گرداگرد میزهای پینگپنگ جذاب و دیدنی است. با گذر از آلاچیق شطرنج و دیدن نگاههای خیره بر صفحه بازی ناخودآگاه توجهم جلب میشود. به محض ورود به آلاچیق، با حرکت مهرهای به سمت شاه لبخند رضایتی بر چهره بازیکن حریف مینشیند. خبرنگار بودن و سوژه گزارشم را که اعلام میکنم بااشاره آنها به سمت میز بازی دعوت میشوم.
بازنشستگی: گوشهنشینی ممنوع
علی شیروانی یکی از بازیکنان زنگ استراحت بازی را اعلام میکند و بلافاصله با من وارد گفتو گو میشود. «۶۸ سال دارم و بازنشسته یکی از سازمانهای دولتی هستم. بیش از ۱۰ سال است که پارک لاله پاتوق بازی وتفریح من است.»
او راضی از حرکت مهره آخرش پرشور و حرارت ادامه میدهد: «اینجا غروب خیلی شلوغ است پیران و جوانان بر کرانه میزها حریف میطلبند. در حین بازی نیز اغلب با حرکت بهجا و درست مهرهای سکوتشان با کریخواندن شکسته میشود. بعضیها باهم حرکت مهرهها را در آخر بازی شان تحلیل میکنند.»
علی خوشحال از اینکه سبک زندگی بازنشستگی او را مورد سوال قرار میدهم، پرانرژی جواب می دهد: «اینجا به دور از مشکلات و هیاهوی شهر، حجم وسیع ذهنم را زیر پای مهرههای بازی فرش میکنم. مسیر زندگی لبریز تقاطع و دوراهی و بازی شطرنج هم تکرار داستان زندگی است. من زندگی را زندگیکردم تا به بازنشستگی رسیدم. الان هم توانستم با بازی شطرنج استراتژی و تاکتیکی خاص برای خود بازطراحی کنم.»
از او میپرسمکه این استراتژی و تاکتیک خاص به اداره زندگی شخصی و خانوادگیاش چه کمکی میکند؟، میگوید: «بازنشستگیدورانگوشهنشینیو غم بادگرفتن نیست، این نگاه به من کمککرده که اگر ۳۰ سال گاهی مشتاق و بعضا خسته از خواب بیدار میشدمکه سرساعت مشخص سرکار حاضر بشوم اما الان بااشتیاق بیصدای زنگ ساعت از خواب بیدار میشوم. ورزش و پیادهروی در پارک ناشتای هر روزم است. گاهی همسر و دخترم با من همراه میشوند.»
ازغصه و حسرت این روزهایشکه میپرسم، انگار که تمایلی به جواب دادن نداشته باشد. نگاهش را از من بر میگرداند و هرمکلامش فروکش میشودو میگوید: «غصه امروزم نه برای روزگار خودم بلکه برای وضعیت جوانانی است که قدر ثانیههای پرجوش و خروششان را نمیدانند.»
مکثی میکند. انگار میخواهد از گفتن حرفی صرفنظر کند بعد سکوتی چندثانیه ادامه میدهد: «من از ایام مجردی به خاطر شرایط سخت زندگی خانوادهام اهل کار و جنگیدن با روزگار بودم، دانشگاه رفتم و رشته عمران را تا مقطع کارشناسی ارشد ادامه دادم. خوشبختانه روحیه کار سخت و شوق تحصیل از من مردی ساخت که نه تنها انرژی جوانیام در مسیر نبرد با زندگی صرف شد بلکه الان همکه به بازنشستگی رسیدهام حسرت خاصی ندارد البته گاهی دلتنگ همکاران خوب و رفقای صمیمی دوران گذشتهام میشوم.»
همزمان باگفتن جمله پایانی، بغض در گلو و اشک در چشمان او، دلم را بارانی میکند.
علی در پاسخ به سوالم در خصوص معنای «زندگی»، با اشتیاق جواب میدهد: «زندگی صفحه بازی شطرنج و ماآدمها مهرههاهستیم. هرکسیبایدبراساسماهیتنقشش، به انتخاب و حرکتهای درست دست بزند. گرچه همیشه بعضی افراد پیاده و گروهی شاهانه زندگی میکننداما در هرحال انفعال و بیفکری استراتژی قشنگی نیست و در این صورت کیشومات در صحنهبازی زندگی دور از ذهن نیست.»
نرسیده به درب شمالی پارک گروهی مشغول بازی بدمینتون و چندنفر در همسایگی آنها راکت به دست بر نیمکتی در حال گپ وخنده هستند. حال و هوای اینجا باپخش موسیقی از اسپیکر آویز بر درخت نشاطآور است. با هر ضربه راکت خوبی، فریاد شادی بازیکن بلند میشود.
به محض ورود به جمعشان یکی از آنها با روییگشاده از نیمکت برمیخیزد و به سمتم میآید. پیشنهادم را برای انجام مصاحبه میپذیرد و بلافاصله کمی دورتر از زمین بازی آنها با نشستن بر نیمکتی باهم وارد گفتوگو میشویم.
بازنشستگی شاد با ورزش
«سعید کاووسی در آستانه ورود به ۷۰ سالگی و بازنشسته شرکت دخانیات هستم. پارک لاله پاتوق ۵۵ ساله ورزشم است.»
چین وچروکها و موی سفیدش گواه روشنی بر ورود او به دوره سالمندی است اما راستقامتی و اندام ورزیدهاش گوی سبقت از جوانان میرباید.
بایدتداوم و همت بلندش را تحسین کنم و ناخودآگاه خداقوت و دست مریزادم بر زبان جاری میشود و بلافاصله از سبک زندگی در دوران بازنشستگی او میپرسم. سعید میگوید: «همه آدمها روزی به بازنشستگی میرسند اما باید از جوانی خودشان را بسازند که با ورود به این مرحله از زندگی خودشان را نبازند. من ۳۲ سال از شش تا ۷ ونیم صبح قبل شروع کار نرمشو فوتبال جز برنامهثابتم بود و بعدازظهرها هم پیادهروی و دویدنم هرگز تعطیل نشد. الان که ۱۷ سال از تاریخ بازنشستگی من میگذرد باز همان رویه را ادامه میدهم.»
ویخوشحال و بالبخندی رضایتآمیز بااشاره به دوستانش، میگوید: «من معمولاپنج ونیم صبح تا رسیدن بروبچهها پارک میآیم و تورها را میبندم. بعد بازی بدمینتون دور هم صبحانه میخوریم و ۹ صبح به خانه برمیگردیم. بعد استراحت و پیگیری اخبار، در جریان امور خانه قرار میگیرم همسرم از ۹ ماه پیش که جراحی دیسک کمر داشته بیشتر از گذشته به کارهای منزل به او کمک میکنم و خوشبختانه به پرستار نیازی پیدا نکرده است.»
در ادامه از رابطه او با اعضاء خانوادهاش که میپرسم انگار منتظر چنین پرسشی بوده باشد بی مکث و سکوت، بلافاصله لبخندی بر لبش مینشیند و بااعتماد به نفس جواب میدهد: «خیلیها بعد ۳۰ سال کار، دوباره سراغ کار دیگری میروند. اگر اهل ورزش هم باشی بعد این همه سال باز بدن کشش کار ساده، چه رسد به کار سنگین را ندارد. معتقد هستم ۳۰ سال کافی است که عمر آدم صرف کار شود. سطح زندگی متوسطی دارم و بعد بازنشستگی سعی کردم در کنار برنامه معمول روزانه خود، ارتباطم را با اعضا خانواده بیشتر و صمیمیتر کنم. همسر و دخترم بارها حس خوبشان را از داشتن همسر و پدر سرحال و ورزشکارشان ابراز کردهاند. من نه تنها مشوق آنها برای جدی گرفتن ورزش بودهام بلکه خیلی از افراد قلیانی این پارک را نیز ورزشکار کردهام.»
از توصیه سعید به جوانان میپرسم. او کمی سکوت میکندو ابرو درهم میکشدوجواب میدهد: «اگر جوان تحصیلکرده امروز به شغل و آینده خود دلگرم شود قطعا ترغیب و تشویق آنها به ورزش راحتتر میشود. جوان امروز که پول تو جیبی خود را از پدر ومادرش میگیرد را نمیتوان به سمت کار دیگری هدایت کرد. پارک پر از جوانان مشکلدار با وضعیت جسمانی و روحی ویران است.»
او در پایان بیآنکه که من بپرسم در توصیه به همسن و سالان خود میگوید: «رفقای ریش سفیدم نبایدخانه بنشینند، ورزش، ورزش و ورزش را جدی بگیرید، اوایل شاید سخت باشداعتیاد به ورزش بهترین سرگرمی سالم است.»
جمع رفقای آنها تور را باز میکنند و خوشحال و پرانرژی به سمت ما می آیند. سعید بلند میشود و یکی از رفقایش که بازنشسته است را برای انجام مصاحبه به من معرفی میکند. سعید و دوستانش با ما خداحافظی میکنند و من با علیرضا میرزایی کارشناس ارشد عمران سازمان پارک ها وارد گفت وگو می شوم.
رمز خوشبختی: حرمت خانواده و شادزیستن
علیرضا راکت بدمینتون را به دوش آویزان میکند و تور جمع شده را روی نیمکت میگذارد و می نشیند و میگوید: «ما نیاز ورزش را حس کردهایم و سالهاست که روز خود را با بدمینتون شروع میکنیم. ما به بازی با این رفقا عادت کردهایم. توصیه به جوانان برای ورزش یا سبک خاصی از زندگی در صورتی که آنها خودشان نیاز آن سبک خاص را حس نکنند بیفایده است.»
از حسرت و دلتنگیهای امروز او میپرسم، لختی سکوت میکند و بعد میگوید: «دوران تحصیل و کارم خیلی سختیکشیدم تازه خودم را پیدا کردم زنم سرطان گرفت ۲۲ ماه بیماری او طول کشید و دو ماه آخر رفتنش دیگر توان حرکت و جابه جایی نداشت خودم او را پرستاری میکردم همسرم پرکشید من و دختر بسیار باهوش و درسخوانم بیچاره شدیم. ناشکر نیستم شرایط و سرنوشت چنین مسیری برای ما رقم زده است.»
اگرچه اثر انرژیبخش ورزش و تحرک صبحگاهی در او نمایان است اما برای پرهیز از مرور خاطراتی که ذهنش را آماج سیلی تند غم و سختیها میکند در پایان از او در خصوص معنای زندگی و توصیه اش به همسالان و جوانان میپرسم و علیرضا نفسی عمیق میکشد و میگوید: «توصیه همیشگی به دختر و دامادم را اینجا تکثیر میکنم؛ شاد باشید و از زندگی لذت ببرید و کانون گرم خانواده را حفظ کنید.»
او میرود و من به دنبالش مسیر خروج پارک را در پیش میگیرم و با مرور توصیه علیرضا ناخودآگاه گذر سریع عمر در ذهنم رژه میرود و با خودم میگویم مگر نه اینکه امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودیم پس از امروز پیش به سوی بازنشستگی سالم و شاد.
گزارش: مهین داوری
نظر شما