گفتار را با این پرسش آغاز میکنیم «به نظر شما کدام یک از گروههای اجتماعی از نظر رعایت تغذیه کافی و مناسب نیاز به توجه بیشتری نسبت به سایر گروهها دارد؟» از نظر علم جامعه شناسی، انسان سالم محور توسعه است؛ به بیان دیگر بدون داشتن افراد سالم، دستیابی به توسعه برای آن جامعه میسر نیست. از طرفی انسان سالم از بطن خانواده سالم برمیخیزد و امروزه ثابت شده زنان سالم و آگاه، ستون اصلی خیمه خانوادههای سالم هستند.
برای بررسی این ادعا به سه جنبه از تاثیر زنان در این راستا نگاه میکنیم. اگر از دیدگاه بیولوژیکی به یک زن نگاه کنیم، در سالهای ابتدایی زندگی، دختربچهایست با نیازهای تقریبا یکسان با جنس مذکر که هرچه به سنین بلوغ نزدیکتر میشود، نیازهای متفاوتی پیدا میکند. در طول دوران بارداری، جنینی که از لقاح دو سلول نر و ماده بهوجود آمده پس از ۹ ماه، بدل به نوزادی با سه هزار برابر وزن اولیه خود میشود. در این زمان محرومیت تغذیهای مادر، نه تنها اورا ناتوان میکند، بلکه فرزند او و در نتیجه آینده جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. فیالواقع اگر مواد تغذیهای به موقع به بدن مادر باردار نرسد، جنین نیازهای خود را به قیمت تهی کردن ذخایر بدن مادر تامین میکند و اگر به این مجموعه، فقر دانش و تعدد موالید نیز اضافه شود منجر به ناتوانیهای متعدد جسمی زن شده و در نهایت از تواناییهای او در مراقبت از کودکان و خانواده میکاهد.
همچنین از آنجایی که زن محور تغذیه خانواده است، آگاهی او نسبت به تغذیه سالم در تنظیم سبد و سفره خانوار و بالطبع پرورش خانوادهای سالم از یکسو و تنظیم هزینه کرد بودجه خانواده و رسیدن به بهره وری مطلوب از سوی دیگر، تاثیر قابل ملاحظهای در ارتقای سطح سلامت جامعه در یک دید کلان خواهد داشت.
نتایج بررسی مصرف مواد غذایی کشور -که در دهههای پیشین نشان دهنده کمبود دریافت اقلام مفید خوراکی در بین درصد بالایی از خانوارها و نیز شیوع بالای خانوارهای با دریافت انرژی بیش از نیاز در مقایسه با آمار جهانی است- بر این حقیقت تاکید میکند که غفلت از آموزش تغذیه و بهداشت در زنان میتواند به اتلاف منابع آتی جامعه منجر شده و نهایتا" تبدیل به سدی در راه توسعه جامعه شود.
سومین جنبه رابطه زنان و تغذیه و تاثیر آن در رشد و توسعه جوامع، تاثیری است که مادران بر شکل گیری ذائقه کودکان دارند. این مسئله امر بسیار مهمی است که پایه گذار پیشگیری اولیه از بروز بیماریهای غیرواگیر به شمار میرود. در حقیقت سوء تغذیه و چاقی دو سر طیف بد خوری و بدغذایی هستند. توجه به این واقعیت که چاقی دوران کودکی میتواند زمینه ساز ابتلای به بیماریهای قلبی عروقی و دیابت در بزرگسالی شود و نیز سو تغذیه این دوران منجر به اختلالات متابولیک دوران میانسالی میشود، یک بار دیگر بر اهمیت ارتقای سطح سواد تغذیهای زنان جامعه تاکید میورزد. از جمله نمونههای موفق در این زمینه میتوان از کشور فنلاند یاد کرد که طی یک برنامه ریزی ۲۳ ساله موفق به کاهش ۷۳ درصدی شیوع بیماریهای قلبی عروقی از طریق آموزش شیوه درست تغذیهای به ویژه در بین زنان، شدند.
اجمال اینکه دو دیدگاه برای زنان در ارتباط با غذا وجود دارد. اول اهمیت تغذیه آنان و اینکه طی دورانهای مختلف زندگی مانند بلوغ، بارداری، شیردهی و یائسگی میبایست تحت حمایت خانواده و دستگاههای حاکمیتی قرار بگیرند و دوم سطح دانش او در زمینه تغذیه سالم به عنوان کلیدیترین فرد در تعیین چیدمان سفره خانوار و تاثیر بسزای این امر در سلامت و اقتصاد جامعه است که لزوم ارتقای آن را برای رسیدن به بهره وری مطلوب در سطوح کلان روشن میسازد.
با توجه به آنچه در این گفتار گذشت میتوان نتیجه گرفت که زنان در واقع دروازههای سلامت جوامع و راهگشای آنان به سوی توسعه پایدار و حقیقی هستند؛ نکتهای که از دیدگاه سیاستگزاران بهداشتی کشور نیز پنهان نمانده و در راستای جدیتر گرفتن مشارکت زنان در این امر کوششهای فراوانی شده است که هرچند هنوز به سرمنزل مقصود نرسیده، اما قابل تقدیر و نوید بخش آیندهای بهتر است.
نظر شما