با توجه به اینکه طرح پیمایش ملی سلامت روان معمولاً در تمام کشورهای دنیا هر پنج یا هفت سال اجرا میشود نتایج منتشره از آخرین پیمایش ملی سال۱۳۹۰ نشان میدهد آمار شیوع اختلالات روانپزشکی در کشور در بین گروه سنی ۱۵ تا ۶۴ سال نزدیک به ۲۴ درصد بوده که از این اختلالات روانپزشکی، ۱۲.۷ درصد، اختصاصاً اختلال افسردگی و ۱۵.۶ درصد آن اختلال اضطراب بوده و آمار بالاتر زنان در هر دو گروه اختلالات نسبت به مردان در این پیمایش قابل تأمل است.
افسردهام؛ به خاطر یک انتخاب بد
«متولد سال ۱۳۷۰ هستم و تا پایان مقطع فوق لیسانس؛ اگرچه شیطنتهای زیادی داشتم اما به امید رسیدن به فرد مطلوبم برای زندگی زناشویی بسیاری از خواستگارهای خوبم را رد کردم تا که روزی کسی سراغم آمد که فکر کردم دلخواستهام است اما متأسفانه بدترین انتخاب زندگیم بود.»
سوسن یاری دارای مدرک فوقلیسانس در ادامه گفتوگو با ما در پاسخ به وضعیت روحیاش در این ایام گفت: «یک ماه از تاریخ عقدمان نگذشته بود که متوجه شدم خیلی از سلایق و رفتارهایمان با هم متفاوت است، اصلاً با هم نمیساختیم و به همین جهت خوش بودنمان خیلی کوتاه بود و الان که تازه شش ماه از عقدمان میگذرد پیگیر روند بررسی درخواست طلاقم از دادگاه هستم.»
او که نگرانی در نگین سیاه چشمانش موج میزند، ادامه میدهد: «اصلاً باورم نمیشود که آدمها تا به این اندازه پست باشند؛ با اینکه دادخواست طلاق به او ابلاغ شده است خبری از او و حتی خانوادهاش نیست! این کممحلی و بیحرمتی آنها بیش از اندازه آزارم میدهد.»
او به ناگاه بغضاش ترکید و همزمان که باران اشک برگونههایش جاری است، ادامه میدهد: «از زندگی خسته شدهام. این انتخاب اشتباه جوانیام را به باد داد. دیگر از آن دختر شوخ و شنگ و بذلهگو اثری نیست. دچار افسردگی شدید شدهام. شبها خواب آرامی ندارم و از روز شدن شب هم خوشحال نمیشوم، قشنگیهای زندگی برای من از بین رفته است. دوست دارم جایی دور بروم و تا لحظه مرگم همانجا بمانم.»
او در پاسخ به سابقه بیماری افسردگی درون خانوادهاش گفت: «بیماری افسردگی هیچ سابقهای در درون خانواده من ندارد؛ اگر هم بوده، من که یک دختر سرزنده بودم، هرگز فکر نمیکردم روزی زندگی اینقدر برای من بیمعنا شود. متأسفانه کسی که برای شریک زندگیم انتخاب کردم اصلاً وصله تنم نبود و بعد از مدتی تفاوتهای فرهنگ خانوادگیمان کمکم به چالشهای دیگر ما اضافه شد و به مرور شدت و عمق بحث و جدلهایمان بالا گرفت و در نهایت اگرچه پذیرش این شکست بزرگ بسیار سخت بود، اما برای جنگ اعصاب کمتر و رهایی سریعتر، طلاق را تنها گزینه منطقی دیدم. الان من هستم و شبنخوابیها، دلهرههای روزانه، هجوم افسردگی و گریههای طولانیمدت. مدتی است که تحتنظر روانپزشک و مشاور هستم و داروهای ضدافسردگی مصرف میکنم.»
افسردهام از مرگ همسرم
سه سال از مرگ همسرش میگذرد اما هنوز افسردگی پس از رفتن او، رهایش نکرده است. غم کهنه جاخوش کرده بر پهنای صورتش؛ از پشت پرچین پرپشت موهایی که اغلب به سفیدی میزند، پیداست رخت مشکی عزا را هنوز بر تن دارد.
سمیرا علیزاده انگار سالهاست که با سکوت همنشین است. تا میخواهد شروع به صحبت کند تقلایش برای تلطیف و صافکردن صدای گرفته و خشدارش شروع میشود.
«بعد از همسرم دیگر دنیا برایم به آخر رسید. او که رفت تمام هست و نیست من را هم با خودش برد، اصلاً تلاش و تقلا کردن برای زندگی برای من خیلی بیمعنا شد، حتی دختر و پسرم هم دیگر برای من مهم نیستند، آنها خیلی تلاش کردند که من با مرگ پدرشان کنار بیایم، اما برای من پذیرش این واقعیت تلخ غیرقابل تصور است.»
از او که در مورد کارهایی که میتوانسته برای کمک به درمان خودش انجام دهد میپرسم، بیحوصله جواب میدهد: «هیچ!! در شرایطی که همسرم جوانمرگ شده چطور میتوانم برای چند روز عمر بیشتر تقلا کنم؟ بعد از او دیگر زندگی ارزش جنگیدن ندارد. خیلیها در این سالها اصرار داشتند که به مشاور و یا روانپزشک مراجعه کنم اما من راضی نشدم. سه سال است که کارم گریه و مرور حسرتوار خاطرات اوست. دخترم تمام امور منزل را انجام میدهد تا این حد که یادم نیست آخرین باری که آشپزی کردم چه روز و تاریخی بوده است.»
او با چشمانی گریان ادامه میدهد: «از زندگی چیزی نمیخواهم و حوصله هیچ کسی را هم ندارم و منتظرم که مرگم از راه برسد و خلاص شوم.»
افسردگان ناشی از اعتیاد
«اصلاً چرا برای زندگیای که آخرش مرگ است باید تلاش کنیم. از دنیای بزرگی که برای من هیچ دلخوشی در آن وجود ندارد خسته و بیزار شدهام.»
شهلا امیری ۳۸ سال دارد و اوضاع روحی او کاملاً به هم ریخته است. او به آتیهنو میگوید: «مادرم سابقه مصرف داروهای ضدافسردگی داشت و چند سال پیش نیز با خوردن یکجای بخشی از داروهایش به زندگیاش پایان داد. مادرم زخمخورده زندگی نابسامان در کنار همسری معتاد بود، پدرم کارمند بخش دولتی بود و اگرچه به بازنشستگی هم رسید اما مادرم تمام آن سالها از اعتیاد او در رنج و عذاب همیشه بود. در ایام بچگی گاهی شاهد درگیریهای آنها بودم و آن زمان خیلی میترسیدم که دعوای آنها بالا بگیرد و مدام دعا میکردم که با هم خوب باشند و دیگر دعوا نکنند.
بعد از فوت پدرم تازه فشار آن سالهای پرتنش در کنار هم به صورت افسردگی و اضطرابهای شدید در من و مادرم خودش را عیان کرد. مادرم مجبور به مراجعه پزشک و مشاور شد و تحت درمان بود و بعد چند سال من نیز به همان پزشک معالج مادرم مراجعه کردم و سالهاست داروی ضدافسردگی میخورم.»
او با غصه و ناراحتی ادامه میدهد: «اگرچه سالهای زیادی است که دارو مصرف میکنم و تحت درمان هستم اما به محض فشار روانی و یا استرسهای بیرونی، علائم افسردگیام عود میکند، وقتی به هم میریزم زندگیم تعطیل شود. اصلاً حوصله خودم، اطرافیان، آشنا، همسایه و هیچ کسی را ندارم و فقط دوست دارم خودم باشم و گریه و کنج تنهایی.»
سن افسردگی در زنان
سیما فردوسی روانشناس و استاد دانشگاه معتقد است سن افسردگی زنان خانهدار معمولاً از سن ۳۷ سالگی به بعد است که به دنبال بروز علائم یائسگی تشدید میشود، اما در حالی که زنان طبقه متوسط تا شش درصد مبتلا به افسردگی میشوند، ۲۳ درصد از زنان کارمند در چاه این اختلال روانی اسیر هستند، زیرا زندگی آنها سرشار از فشار و اضطراب است. به گفته وی «زن حساستر و عاطفیتر از مرد است و وقتی مجبور میشود دوشادوش مرد برای تأمین مایحتاج زندگی و ازدواج و اشتغال کار کند، فشار اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روحی و روانی شوهر و فرزندان را در خانه و در جامعه تحمل کند، بیشتر در معرض افسردگی قرار میگیرد.» او پیشتر تصریح کرده بود: «در برخی مناطق از کشور به دلیل رفتارهای بد خانواده و سنتهای نادرست، برخورد مناسبی با زنان نمیشود و میزان افسردگی زنان در این مناطق بیشتر است. اما این موضوع در شهرها حتی شهرهای توسعه یافته نیز دیده میشود. وقتی زن باید با حداقل درآمد شوهر مدیریت خانه را به نحو احسن انجام دهد و هرگونه رفتاری را از سوی شوهر یا فرزندان و اطرافیان تحمل کند و سنگ صبور همه باشد اما در مقابل هیچکس به حرف او گوش ندهد، معلوم است که افسردگی در بین این قشر بیشتر میشود.»
جوامع حمایتگر، زنان افسرده کمتر
مهدی لشگری، دکترای روانشناسی و عضو هیأت علمی دانشگاه در گفتوگو با آتیهآنلاین در بیان دلایل بالا بودن آمار اضطراب و افسردگی در میان زنان گفت: «ساختار هویت خانمها بیش از مردان مبتنی بر رابطه است و به همین نسبت هم آسیبپذیرتر هستند. همچنین تنظیم هیجان در زنان بیشتر مبتنی ابراز هیجان است؛ به همین دلیل نمود اضطراب و افسردگی در آنها بیشتر است.»
لشگری تأکید کرد: «حمایت اجتماعی و خانوادگی برای جلوگیری از اضطراب و افسردگی بسیار مهم است. وقتی زن در جامعهای از این حمایتها محروم باشد بیشتر افسرده و مضطرب میشود.»
وی افزود: «زنان نسبت به مردان بیشتر به مشاوره و مراکز درمانی مراجعه میکنند؛ بنابراین آمار مبتلایان به اختلالات روانی در آنها بیشتر است.»
این مدرس دانشگاه با اشاره به اینکه همواره پیشگیری بهتر از درمان است، گفت: «ارتقاء سطح معیشت جامعه و ایجاد امید به آینده و چشمانداز مثبت به زندگی یکی از مهمترین راهکارها است و ارائه حمایتهای اجتماعی ویژه به زنان آسیبدیده و در معرض آسیب نیز بسیار لازم و ضروری است.» لشگری با اشاره به تأثیر ارتقاء امید در جامعه بر کاهش اضطراب بیان کرد: «افراد در جامعه امیدوار کمتر از جوامع درگیر مسائل یأسآور دچار افسردگی و اضطراب میشوند. اگر امید وجود داشته باشد افراد حتی در مواجهه با مشکلات و مسائل زندگی کمتر دچار تنش و استرس میشوند. در عین حال فراهم کردن دسترسی آسان و کمهزینه به خدمات روانشناختی برای عموم جامعه میتواند در درمان اختلالات اضطرابی و افسردگی بسیار مؤثر باشد.»
«متولد سال ۱۳۷۰ هستم و تا پایان مقطع فوق لیسانس؛ اگرچه شیطنتهای زیادی داشتم اما به امید رسیدن به فرد مطلوبم برای زندگی زناشویی بسیاری از خواستگارهای خوبم را رد کردم تا که روزی کسی سراغم آمد که فکر کردم دلخواستهام است اما متأسفانه بدترین انتخاب زندگیم بود.»
سوسن یاری دارای مدرک فوقلیسانس در ادامه گفتوگو با ما در پاسخ به وضعیت روحیاش در این ایام گفت: «یک ماه از تاریخ عقدمان نگذشته بود که متوجه شدم خیلی از سلایق و رفتارهایمان با هم متفاوت است، اصلاً با هم نمیساختیم و به همین جهت خوش بودنمان خیلی کوتاه بود و الان که تازه شش ماه از عقدمان میگذرد پیگیر روند بررسی درخواست طلاقم از دادگاه هستم.»
او که نگرانی در نگین سیاه چشمانش موج میزند، ادامه میدهد: «اصلاً باورم نمیشود که آدمها تا به این اندازه پست باشند؛ با اینکه دادخواست طلاق به او ابلاغ شده است خبری از او و حتی خانوادهاش نیست! این کممحلی و بیحرمتی آنها بیش از اندازه آزارم میدهد.»
او به ناگاه بغضاش ترکید و همزمان که باران اشک برگونههایش جاری است، ادامه میدهد: «از زندگی خسته شدهام. این انتخاب اشتباه جوانیام را به باد داد. دیگر از آن دختر شوخ و شنگ و بذلهگو اثری نیست. دچار افسردگی شدید شدهام. شبها خواب آرامی ندارم و از روز شدن شب هم خوشحال نمیشوم، قشنگیهای زندگی برای من از بین رفته است. دوست دارم جایی دور بروم و تا لحظه مرگم همانجا بمانم.»
او در پاسخ به سابقه بیماری افسردگی درون خانوادهاش گفت: «بیماری افسردگی هیچ سابقهای در درون خانواده من ندارد؛ اگر هم بوده، من که یک دختر سرزنده بودم، هرگز فکر نمیکردم روزی زندگی اینقدر برای من بیمعنا شود. متأسفانه کسی که برای شریک زندگیم انتخاب کردم اصلاً وصله تنم نبود و بعد از مدتی تفاوتهای فرهنگ خانوادگیمان کمکم به چالشهای دیگر ما اضافه شد و به مرور شدت و عمق بحث و جدلهایمان بالا گرفت و در نهایت اگرچه پذیرش این شکست بزرگ بسیار سخت بود، اما برای جنگ اعصاب کمتر و رهایی سریعتر، طلاق را تنها گزینه منطقی دیدم. الان من هستم و شبنخوابیها، دلهرههای روزانه، هجوم افسردگی و گریههای طولانیمدت. مدتی است که تحتنظر روانپزشک و مشاور هستم و داروهای ضدافسردگی مصرف میکنم.»
افسردهام از مرگ همسرم
سه سال از مرگ همسرش میگذرد اما هنوز افسردگی پس از رفتن او، رهایش نکرده است. غم کهنه جاخوش کرده بر پهنای صورتش؛ از پشت پرچین پرپشت موهایی که اغلب به سفیدی میزند، پیداست رخت مشکی عزا را هنوز بر تن دارد.
سمیرا علیزاده انگار سالهاست که با سکوت همنشین است. تا میخواهد شروع به صحبت کند تقلایش برای تلطیف و صافکردن صدای گرفته و خشدارش شروع میشود.
«بعد از همسرم دیگر دنیا برایم به آخر رسید. او که رفت تمام هست و نیست من را هم با خودش برد، اصلاً تلاش و تقلا کردن برای زندگی برای من خیلی بیمعنا شد، حتی دختر و پسرم هم دیگر برای من مهم نیستند، آنها خیلی تلاش کردند که من با مرگ پدرشان کنار بیایم، اما برای من پذیرش این واقعیت تلخ غیرقابل تصور است.»
از او که در مورد کارهایی که میتوانسته برای کمک به درمان خودش انجام دهد میپرسم، بیحوصله جواب میدهد: «هیچ!! در شرایطی که همسرم جوانمرگ شده چطور میتوانم برای چند روز عمر بیشتر تقلا کنم؟ بعد از او دیگر زندگی ارزش جنگیدن ندارد. خیلیها در این سالها اصرار داشتند که به مشاور و یا روانپزشک مراجعه کنم اما من راضی نشدم. سه سال است که کارم گریه و مرور حسرتوار خاطرات اوست. دخترم تمام امور منزل را انجام میدهد تا این حد که یادم نیست آخرین باری که آشپزی کردم چه روز و تاریخی بوده است.»
او با چشمانی گریان ادامه میدهد: «از زندگی چیزی نمیخواهم و حوصله هیچ کسی را هم ندارم و منتظرم که مرگم از راه برسد و خلاص شوم.»
افسردگان ناشی از اعتیاد
«اصلاً چرا برای زندگیای که آخرش مرگ است باید تلاش کنیم. از دنیای بزرگی که برای من هیچ دلخوشی در آن وجود ندارد خسته و بیزار شدهام.»
شهلا امیری ۳۸ سال دارد و اوضاع روحی او کاملاً به هم ریخته است. او به آتیهنو میگوید: «مادرم سابقه مصرف داروهای ضدافسردگی داشت و چند سال پیش نیز با خوردن یکجای بخشی از داروهایش به زندگیاش پایان داد. مادرم زخمخورده زندگی نابسامان در کنار همسری معتاد بود، پدرم کارمند بخش دولتی بود و اگرچه به بازنشستگی هم رسید اما مادرم تمام آن سالها از اعتیاد او در رنج و عذاب همیشه بود. در ایام بچگی گاهی شاهد درگیریهای آنها بودم و آن زمان خیلی میترسیدم که دعوای آنها بالا بگیرد و مدام دعا میکردم که با هم خوب باشند و دیگر دعوا نکنند.
بعد از فوت پدرم تازه فشار آن سالهای پرتنش در کنار هم به صورت افسردگی و اضطرابهای شدید در من و مادرم خودش را عیان کرد. مادرم مجبور به مراجعه پزشک و مشاور شد و تحت درمان بود و بعد چند سال من نیز به همان پزشک معالج مادرم مراجعه کردم و سالهاست داروی ضدافسردگی میخورم.»
او با غصه و ناراحتی ادامه میدهد: «اگرچه سالهای زیادی است که دارو مصرف میکنم و تحت درمان هستم اما به محض فشار روانی و یا استرسهای بیرونی، علائم افسردگیام عود میکند، وقتی به هم میریزم زندگیم تعطیل شود. اصلاً حوصله خودم، اطرافیان، آشنا، همسایه و هیچ کسی را ندارم و فقط دوست دارم خودم باشم و گریه و کنج تنهایی.»
سن افسردگی در زنان
سیما فردوسی روانشناس و استاد دانشگاه معتقد است سن افسردگی زنان خانهدار معمولاً از سن ۳۷ سالگی به بعد است که به دنبال بروز علائم یائسگی تشدید میشود، اما در حالی که زنان طبقه متوسط تا شش درصد مبتلا به افسردگی میشوند، ۲۳ درصد از زنان کارمند در چاه این اختلال روانی اسیر هستند، زیرا زندگی آنها سرشار از فشار و اضطراب است. به گفته وی «زن حساستر و عاطفیتر از مرد است و وقتی مجبور میشود دوشادوش مرد برای تأمین مایحتاج زندگی و ازدواج و اشتغال کار کند، فشار اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روحی و روانی شوهر و فرزندان را در خانه و در جامعه تحمل کند، بیشتر در معرض افسردگی قرار میگیرد.» او پیشتر تصریح کرده بود: «در برخی مناطق از کشور به دلیل رفتارهای بد خانواده و سنتهای نادرست، برخورد مناسبی با زنان نمیشود و میزان افسردگی زنان در این مناطق بیشتر است. اما این موضوع در شهرها حتی شهرهای توسعه یافته نیز دیده میشود. وقتی زن باید با حداقل درآمد شوهر مدیریت خانه را به نحو احسن انجام دهد و هرگونه رفتاری را از سوی شوهر یا فرزندان و اطرافیان تحمل کند و سنگ صبور همه باشد اما در مقابل هیچکس به حرف او گوش ندهد، معلوم است که افسردگی در بین این قشر بیشتر میشود.»
جوامع حمایتگر، زنان افسرده کمتر
مهدی لشگری، دکترای روانشناسی و عضو هیأت علمی دانشگاه در گفتوگو با آتیهآنلاین در بیان دلایل بالا بودن آمار اضطراب و افسردگی در میان زنان گفت: «ساختار هویت خانمها بیش از مردان مبتنی بر رابطه است و به همین نسبت هم آسیبپذیرتر هستند. همچنین تنظیم هیجان در زنان بیشتر مبتنی ابراز هیجان است؛ به همین دلیل نمود اضطراب و افسردگی در آنها بیشتر است.»
لشگری تأکید کرد: «حمایت اجتماعی و خانوادگی برای جلوگیری از اضطراب و افسردگی بسیار مهم است. وقتی زن در جامعهای از این حمایتها محروم باشد بیشتر افسرده و مضطرب میشود.»
وی افزود: «زنان نسبت به مردان بیشتر به مشاوره و مراکز درمانی مراجعه میکنند؛ بنابراین آمار مبتلایان به اختلالات روانی در آنها بیشتر است.»
این مدرس دانشگاه با اشاره به اینکه همواره پیشگیری بهتر از درمان است، گفت: «ارتقاء سطح معیشت جامعه و ایجاد امید به آینده و چشمانداز مثبت به زندگی یکی از مهمترین راهکارها است و ارائه حمایتهای اجتماعی ویژه به زنان آسیبدیده و در معرض آسیب نیز بسیار لازم و ضروری است.» لشگری با اشاره به تأثیر ارتقاء امید در جامعه بر کاهش اضطراب بیان کرد: «افراد در جامعه امیدوار کمتر از جوامع درگیر مسائل یأسآور دچار افسردگی و اضطراب میشوند. اگر امید وجود داشته باشد افراد حتی در مواجهه با مشکلات و مسائل زندگی کمتر دچار تنش و استرس میشوند. در عین حال فراهم کردن دسترسی آسان و کمهزینه به خدمات روانشناختی برای عموم جامعه میتواند در درمان اختلالات اضطرابی و افسردگی بسیار مؤثر باشد.»
گزارش از: مهین داوری
نظر شما