به گزارش آتیهآنلاین، در عصر کنونی، اهمیت عصای سفید و یادگیری تکنیکهای جهتیابی و حرکت و ضرورت استفاده از آن برای نابینایان و کمبینایان در چیست و در صورت عدم دستیابی به آموزش و کسب این مهارتها فرد آسیبدیده بینایی با چه مشکلاتی مواجه میشود؟
ضرورت و اهمیت عصای سفید
فائزه علیاکبری، کارشناسارشد روانشناسی و آموزش افراد با نیازهای خاص در گفتوگو با آتیهآنلاین میگوید: «یکی از بزرگترین چالشهایی که یک نابینا یا کمبینا با آن مواجه میشود، مسأله جابهجایی در محیط و فعالیتهای فیزیکی است؛ بنابراین لازم است که فرد یکسری تکنیکها را آموزش دیده و بعضی ابزارها مانند عصای سفید را نیز مورد استفاده قرار دهد تا فقدان یا کمبود بینایی را چنان برایش جبران کنند که او بتواند به طور مستقل و مؤثر در محیط حرکت و فعالیت کند. فرد آسیبدیده بینایی بایستی روشهایی را فرا گرفته و بتواند به گونهای از عصای سفید استفاده کند که سه مؤلفه بسیار مهم «امنیت»، «دستیابی به هدف» در آن موقعیت و «زیبایی» را همزمان پوشش دهد. افراد با محدودیتهای بینایی باید یاد بگیرند طوری حرکت و عمل کنند که در عین تأمین امنیت، بتوانند به خوبی و با زیبایی به آن هدفی که از حرکت و جابهجایی دارند، برسند و فعالیتهایشان را نیز به نحو عادی انجام دهند. برای تأمین این سه هدف، یادگیری چگونگی استفاده از عصای سفید و مهارتهای تحرک و جهتیابی بسیار ضروری است.»
وی بیان میکند: «میتوان گفت در دنیای امروز ناممکن است که کسی به این آموزشها دسترسی نداشته باشد؛ چراکه وجود فضای مجازی، آموزشهای حضوری، مراکز توانبخشی مختلف، (NGO)ها، کتابهای صوتی و الکترونیک، فایلهای آموزشی و همچنین آموزشهای آنلاین باعث میشوند تقریباً همه کموبیش به حدی از آموزش و یادگیری دسترسی داشته باشند. مسلماً اگر کسی با آسیب بینایی در این موارد به خوبی تجهیز و حرفهای نشود، نمیتواند زندگی خود را به طور مستقلانه پیش ببرد. ما بر روی کلمه استقلال بسیار تأکید میکنیم؛ چراکه عدم وابستگی یک فرد دارای معلولیت و انجام رتقوفتق عمده امور زندگیاش بدون وابستگی کامل به کمک دیگران اهمیت زیادی دارد و این یک ملاک مهم برای موفقیت و توفیق فرد دارای معلولیت است. البته باید گفت همه انسانها به یکدیگر نیازمند هستند و فارغ از معلولیت یا هر شرایط دیگر، ما موجوداتی هستیم که در زندگی اجتماعی میتوانیم دوام بیاوریم اما منظور ما از استقلال این است که بدون حضور فیزیکی اطرافیان فرد آسیبدیده بینایی بتواند بیشتر امور خود را تا حد زیادی انجام دهد.»
استقلال و خودباوری
این روانشناس ادامه میدهد: «علاوه بر مسأله استقلال (که در صورت نبود آن فرد قادر به حضور مؤثر و فعال در جامعه نیست) بحث اشتغال، آموزش، تفریح، برقراری ارتباط با مردم، انجام امور روزمره و شخصی، سهیم بودن در امور مربوط به خانه و خانواده، حضور فعال در گروه دوستان، انجام مناسک مذهبی و... فرد نابینا یا کمبینا را دچار مشکل و کمبود میکند؛ تا جایی که ممکن است کمکم احساس خودباوریاش را نیز از دست بدهد و سایر افراد جامعه، آن حسابی را که باید دیگر روی او باز نکنند. این مسأله در نهایت ممکن است وی را دچار آسیبهای درونی و روانی خاصی کرده و کیفیت زندگی فردی و اجتماعیاش را تحت تأثیر قرار دهد که این امر موجب میشود فرد نتواند خود را به آن شکوفایی که شایسته آن است برساند.»
یکی از مسائلی که به وفور در میان کمبینایان دیده میشود این است که بسیاری از این افراد معتقدند عصای سفید کاربرد و ضرورتی برای کمبینایان ندارد و خاص افراد نابینا است. فائزه علیاکبری در این باره اذعان میکند: «کمبینایی انواع و درجات مختلفی دارد که از کمبینایی خفیف تا کمبینایی شدید و خیلی شدید را شامل میشود. بیماری برخی از کمبینایان پیش رونده است و بعضی دیگر نیز ممکن است به نور حساسیت داشته باشند که همه اینها شرایط کمبینایان با یکدیگر را متفاوت میسازد. در واقع، ما وقتی راجع به کمبینایان صحبت میکنیم، بحث ما بسیار گستردهتر، مبهمتر و پیچیدهتر میشود؛ بنابراین، نمیشود یک قاعده واحد و کلی را راجع به همه افراد کمبینا مطرح کرد و این اصل و موضوعی است که ما باید در نظر داشته باشیم. بعضی از کمبینایان که قدرت بینایی آنها بیشتر بوده و حساسیت چندانی به نور ندارند یا میزان بیناییشان تقریباً ثابت است، شاید نیاز کمتری به تجهیزاتی مثل عصا یا صفحهخوانها داشته باشند، اما همیشه ملاک و معیار ما همان سه مؤلفهای است که پیشتر به آن اشاره کردم؛ امنیت، دستیابی به هدف و زیبایی. این سه موردی است که باید تأمین شوند و عصا یا حتی صفحهخوانها میتوانند به کمک یک فرد کمبینا بیایند.»
معرف افراد نابینا-کمبینا
وی در ادامه میگوید: «شاید یک کمبینا موقع رد شدن از خیابان بتواند تا حد زیادی ماشینها و خطوط کف خیابانها را ببیند، اما به هر حال وقتی میخواهد از خیابان عبور کند نوعی اضطراب را تجربه میکند. عصا مطمئناً هم امنیت او را بیشتر تأمین میکند و هم اینکه اضطراباش را کاهش میدهد و چون عصا به دست دارد اگر آسیبی به او وارد شود دیگر مقصر تلقی نمیشود. عصای سفید الزاماً حکم راهنما ندارد و خیلی از مواقع نقش معرف فرد آسیبدیده بینایی را ایفا میکند و یک علامت هشدار برای افراد بینایی که از طرف مقابل میآیند است. عصای سفید در بیشتر موقعیتها حامی فرد است؛ چراکه ممکن است که یک کمبینا ناخواسته در پیادهرو به شخصی برخورد کرده یا پایش را روی پای یک کودک بگذارد یا مثلاً در فروشگاه به طور اتفاقی دستش به یک کالای شکستنی خورده و آن را بشکند، اما وقتی عصا دستاش باشد این پیشامدهای ناخواسته پذیرفته و درک میشوند؛ لذا، من معتقدم عصا زندگی افراد کمبینا را راحتتر میکند.»
این مدرس افراد دارای معلولیت تصریح میکند: «کمبینایانی که با به دست گرفتن عصای سفید مشکل دارند باید از درون این موضوع را برای خودشان حل کنند؛ در واقع لازم است ترس از قضاوت و مسخره شدن و برچسب خوردن را - که البته تا حد زیادی ناشی از فرهنگ ما و برخوردهایی که در جامعه میبینیم است - در خودشان از بین ببرند. در حال حاضر مهمترین مشخصه یک فرد با آسیب بینایی عصای سفید و آن چیزی است که خود او به لحاظ کلامی توضیح میدهد. ایدهآل این است که بتوان یک مشخصه دیگر را ویژه افراد کمبینا تولید، طراحی و ثبت کرد اما تا آن زمان و عمومی شدن چنین نشانه و المانی، بهترین ابزار برای کمبینایان همان عصای سفید است.»
برای آموزش دیر نیست
علیاکبری در پاسخ به این پرسش که آیا فرد با آسیب بینایی لزوماً باید این مهارت را در کودکی فرا بگیرد؟ و اصولاً سن در روند این نوع آموزش چقدر تأثیرگذار است، توضیح میدهد: «هر آموزش اساسی و هر رشدی (مثل سوادآموزی یا آموزش تکلم) یک دوره طلایی دارد که فرد در آن دوره خیلی بهتر میتواند آموزشها را فرابگیرد، اما این به آن معنا نیست که آموزش در دورههای بعدی ناممکن است. اصول جهتیابی و تحرک نیز هر چقدر زودتر آموزش داده شوند طبیعتاً یادگیری آن راحتتر و تأثیرش پایدارتر است و فرد را با مشکلات کمتری در زندگیاش مواجه کرده و رشدش را در زمینههای مختلف تسریع میبخشد. چون کودک هم ذهن و هم بدن منعطفتری دارد و فکرش نسبت به یک نوجوان یا بزرگسال کمتر دچار ترس و کلیشهها شده و همچنین زمان بیشتری برای آزمون و خطا دارد، یادگیری نیز برای او در زمان کودکی راحتتر اتفاق میافتد.»
وی در همین راستا خاطرنشان میکند: «مورد مهم دیگر این است که هر چقدر سن ما بالاتر برود و در زمینه تحرک و جهتیابی و زمینههای خودیاری بیمهارتتر و ناپختهتر شویم، تعداد آسیبهایی هم که ممکن است از نظر جسمی و به لحاظ روانی متحمل شویم بیشتر است؛ هر چقدر که آین آسیبها تکرار شوند هم پا با آن ترس، اجتناب از تغییر و پرهیز از حضور در جامعه هم بیشتر خواهد شد؛ مثلاً فرض کنید یک کودک پنج ساله نسبت به یک کودک 10 ساله یا یک نوجوان 15 ساله شکست کمتری خورده است، بنابراین همان کودک پنج ساله آمادگی و پذیرندگی بیشتری دارد که تکنیکها را یاد گرفته، آنها را تکرار کرده و در جامعه حضور یابد تا فرد 15 سالهای که تعداد دفعات بیشتری ترسیده و خجالت کشیده و در نهایت، در انزوا فرو رفته است. با این همه، هیچ سنی برای آموزش و یادگیری دیر نیست؛ من حتی در آموزش تحرک و جهتیابی و بریلآموزی شاگرد 60 ساله هم داشتهام. هر روزی که انسان درست و اصولی شروع به حرکت کند نسبت به روز قبل پیشرفت کرده است. این روز میتواند در سه سالگی یا 30 سالگی باشد؛ مسلماً در سه سالگی خیلی بهتر خواهد بود اما در 30 سالگی هم ناممکن و دستنیافتنی نیست.»
ایجاد یک شبکه سراسری
به گفته این روانشناس، تکنیکهای تحرک و جهتیابی و مهارتهای خودیاری جزء سرفصلهای بسیار ضروری برای آموزش افراد دارای آسیب های بینایی است. این نوع آموزشها باید از بدو تولد یا در هر سنی که فرد در آن قرار دارد، متناسب با نیازها و تواناییهای آن سن و ویژه همان دوره به فرد آموزش داده شود. چنین آموزش به هنگام و دقیقی مستلزم این است که زن و شوهر از همان ابتدا و اولین ساعاتی که مشخص میشود فرزندشان دچار نقص جسمانی است، باید از طرف کادر درمان، خانه بهداشت، توانبخشی و... مداخلاتی جهت آگاهیبخشی به آنان صورت گیرد؛ یک شبکه سراسری و هماهنگی بین نهادها و ارگانهای مختلف برای این جریان نیاز است که آن تازه مادر و تازه پدر خیلی سریع تحت حمایتهای روانشناختی، پزشکی و آموزشی قرار بگیرد تا برای این مسأله آماده شده و یاد بگیرند چگونه باید با آن کنار بیایند و با وجود این عارضه چطور باید فرزند خود را تربیت کرده و در هر مرحله از رشد به او آموزش دهند.
فائزه علیاکبری میافزاید: «در واقع ما به یکسری اقدامات یکپارچه فرهنگی، آموزشی و درمانی نیاز داریم که بخش فرهنگی آن الزاماً در میان خانوادههایی که یک فرد آسیبدیده بینایی در آن وجود دارد نیست بلکه در مورد سایر مردم، قانونگذاران و سیستمهای آموزشی و اداری و هر خدمات عمومی که در جامعه وجود دارد، است. باید مداخلات یکپارچه و تغییرات بنیادینی صورت گیرد تا افراد دارای نقص عضو - که در اینجا به طور خاص بحث ما افراد آسیبدیده بینایی هستند - بتوانند زندگی، آموزش، اشتغال، تفریح، ازدواج و حتی مرگ را به صورت مناسب خود و به طور برابر با سایر شهروندان داشته باشند.»
وی در پایان اظهار کرد: «ما به عنوان متخصصان حیطه روانشناسی و آموزش افراد با نیازهای خاص ایدههای کارآمد و بزرگی برای یکپارچهسازی آموزشها داریم اما این ایدهها به گونهای نیستند که من نوعی به عنوان یک مربی یا روانشناس یکتنه بتوانم آنها را پیاده کنم؛ چراکه اجرایی شدن این طرحها نیاز به حمایتهای گسترده، چه به لحاظ سرمایهگذاری و چه از نظر قانونی، دارد. پیادهسازی این ایدهها نهتنها زندگی خود افراد دارای معلولیت و خانوادههایشان را ارتقاء میدهد، بلکه از هزینههای وارده بر دولت در طولانیمدت را نیز میکاهد. به هر حال وقتی فردی دارای معلولیت و با توانمندی کم در جامعه زندگی میکند، در بلندمدت هزینههای زیادی بر دوش دولت میگذارد؛ اما اگر دولت یکبار یک سرمایهگذاری طولانیمدت انجام دهد، پس از یک یا دو دهه میتواند جامعهای از افراد دارای معلولیت را تربیت کند که وابستگی و نیازمندی آنها به دولت بسیار کمتر است.»
نویسنده : ایرن واعظزاده روزنامهنگار
نظر شما