طلب روزی حلال
سمیه در ظاهر ۵۰ ساله به نظر میرسد، در حالی که ۴۰ سال بیشتر ندارد. یک پسر ۱۱ ساله و دختران دوقلوی پنجساله دارد. اصالتاً نیشابوری است. کم سن و سال بود که ازدواج کرد و به تهران آمد. در یکی از محلات حاشیه شهر در زیرزمین یک ساختمان قدیمی سکونت دارد و ماهانه شش میلیون کرایه خانه میدهد. دستانش دیگر لطافت یک دست زنانه را ندارد، آنقدر زبر و سفت و پینه بسته شده که بیشتر شبیه دستان یک کارگر زحمتکش است تا دستان نرم و لطیف یک زن. او با چشمانی کمفروغ و چهرهای نهچندان شاد به روایت زندگیاش میپردازد و از پستی و بلندیهاش میگوید: «چهار سال پیش همسرم را بر اثر بیماری از دست دادم. او که از باربرهای بازار تهران بود با یک چرخدستی کار میکرد. دستمزدش کم بود و کفاف حداقل زندگی را نمیداد اما همین که سایهاش بالای سر من و بچهها بود راضی بودم. اجارهخانه را که به صاحبخانه میدادیم مبلغ ناچیزی از درآمدش برایمان باقی میماند. بیماری ریوی داشت و در اواخر عمر سرفه امانش را بریده بود. وقتی به رحمت خدا رفت با سه بچه قد و نیمقد باید به تنهایی، بار زندگی را به دوش میکشیدم. پس از فوت همسرم، چندماهی که نتوانستم کرایهخانه را پرداخت کنم صاحبخانه از پول رهن کم کرد. از آنجایی که سواد چندانی نداشتم و هیچ کاری بلد نبودم تصمیم گرفتم در خانههای مردم کار نظافت انجام دهم و تمام توانم را به کار گیرم تا فرزندانم در زندگی سختی کمتری احساس کنند.»
او در حالی که دستانش را در هم گره کرده ادامه میدهد: «در یک شرکت خدماتی مشغول به کار هستم. حقوق ثابتی ندارم و تحت پوشش هیچ بیمهای نیستم. با داشتن سه فرزند امکان کار تماموقت را ندارم و دستمزدم بهصورت ساعتی محاسبه و پرداخت میشود که شرکت هم درصدی از این مبلغ را دریافت میکند. بهطور متوسط حداقل روزانه هشت ساعت کار نظافت انجام میدهم که البته به متراژ خانه هم بستگی دارد. به قدری در این سالها کار کردم که کمرم آسیبدیده و عضلات دستم دچار گرفتگی شده است. دردهای ناشی از ایستادنهای طولانیمدت جهت رفتوروب، ساییدن و تمیز کردن سطوح و شیشهها در همان سالهای اول کار به سراغم آمد و با آنکه نیاز به فیزیوتراپی و درمان دارم کجدار و مریز به کارم ادامه میدهم.»
سمیه در جدال نابرابر زندگی و زن سرپرست خانوار بودن، فراز و فرودهای بسیاری را تحمل کرده و با وجود تمامی مشکلات، به کارش ادامه داده است. دستان پینهبستهاش، فریاد درد میکشد فشارهای عصبی رمق کار کردن را از او گرفته و انگار دیگر نایی ندارد. با دردهای گاه و بیگاه و فکر و خیال شبانهروز به خانههای مردم که میرود هنوز میخندد. به گمان دیگران خوشبختترین آدم روی زمین است؛ کسی چه میداند داستان پشت خندههایش را...
این زن سختکوش بهرغم داشتن تجربه مشتریان خوب به بیان یکی از خاطرات تلخش میپردازد و در حالی که سری تکان میدهد با نگاهی غمبار بیان میکند: «بعضی از خانمهایی که برای نظافت به منزلشان میروم رفتارهای تحقیرآمیزی میکنند و بهعنوان یک انسان هیچ ارزشی برایم قائل نیستند.» او با حالت بغض کرده ادامه میدهد: «واقعاً نمیدانم گناه من چیست. اگر ناچار نبودم در خانههای مردم کار نمیکردم. تمام امیدم در زندگی فرزندانم هستند. دلم میخواهد بتوانم زندگی خوبی برایشان فراهم کنم، همه تلاشم را میکنم اما همیشه هشتمان گرو نُهمان است. من برایشان هم پدر بودم هم مادر بایستی همیشه کار میکردم تا چرخ زندگی بچرخد. با این حال آنها در زندگی حسرت خیلی چیزها را خوردند.»
این فکرها دیوانهوار به روح و ذهنش چنگ میزند. در حالی که اشکهایش را پاک میکند میگوید: «برای تأمین هزینههای یک زندگی آرام و آبرومند برای خود و فرزندانم و بهدست آوردن روزی حلال تلاش بسیاری کردم. دلم به حال فرزندانم میسوزد، آنها هم دلشان میخواهد مانند همسن و سالهای خود لباس بپوشند و تفریح کنند. پسرم اصرار دارد کار کند اما در این سن کم که هنوز توانایی تشخیص خوب از بد و درست از نادرست را ندارد اجازه کار کردن به او نمیدهم و دوست دارم درسش را بخواند. در تهران مخارج زندگی بالاست. زندگی در شهر پول و سرمایه میخواهد. همه نیروی جوانیام را خرج کردهام و توان چندانی در دستهایم نمانده است . از وضعیت جسمانی مطلوبی برخوردار نیستم. از طرفی سرمایه آنچنانی هم در اختیار ندارم. با وجود چنین شرایطی به دلیل هزینههای سنگین اجارهخانه و تورم و گرانی تصمیم گرفتم به زادگاهم بازگردم و در آنجا به زندگیام ادامه دهم.»
همسر ازکارافتاده
زهرا ۴۵ ساله است. او در سن ۱۵ سالگی ازدواج کرد. یک دختر ۱۵ و یک پسر ۱۲ ساله دارد و اصالتاً کرمانشاهی است. همسرش کارگر ساختمانی بود که سال ۱۳۹۲ از داربست افتاد و دچار ضایعه نخاعی شد و دیگر نتوانست کار کند. او هر روز صبح یک مسیر طولانی از محل زندگیاش که یک خانه اجارهای در محدوده باقرشهر است را طی میکند تا به محل کارش در خیابان جمهوری برسد و زمانی که به خانه برمیگردد بایستی به امور مربوط به خانه و فرزندانش رسیدگی کند.
زهرا میگوید: «بعد از اینکه همسرم زمینگیر شد و دیگر نتوانست کار کند مهمترین نگرانیام تأمین هزینهها و مخارج ریز و درشت زندگی بود. باید بعد از سالها تکیه به یک مرد، روی پای خودم میایستادم. بنابراین با پیشنهاد و کمک یکی از دوستان در یک تولیدی پوشاک مشغول به کار شدم. از آن زمان یکتنه بار سنگین تأمین هزینههای زندگی را به دوش میکشم. بهخاطر نوع شغل و فعالیتم در تولیدی که اتوکاری و بستهبندی است ناچارم روزانه ۱۰ ساعت بهصورت سرپا بایستم و همین مسئله باعث شده دچار واریس پا و کمردرد شوم.»
این زن سختکوش ادامه میدهد: «با وجود اینکه ۱۱ سال است در تولیدی کار میکنم اما پررنگترین دغدغه و نگرانیام عدم امنیت شغلی است؛ چراکه هر سال تعدادی را تعدیل نیرو میکنند و این استرس و نگرانی همیشه همراه من است که اگر کارم را از دست دهم چگونه مخارج زندگی را تأمین کنم. از تصور آینده فرزندانم بعضی شبها خوابم نمیبرد. هرچند حقوقی که دریافت میکنم کفاف زندگیام را نمیدهد اما همین که فعلاً به کسی محتاج نیستم راضیام. خرج و مخارج سنگین زندگی از جمله اجارهنشینی، هزینههای مربوط به تحصیل فرزندانم، هزینههای درمان همسرم و... بار مالی بسیار زیادی بر ما تحمیل کرده و سبب شده که به فکر شغل دوم باشم.»
زهرا به جای اینکه دست روی دست بگذارد همت کرده و شغل خانگی را برگزیده است. او با اندک پساندازی که برای روز مبادا کنار گذاشته بود یک دستگاه سبزی خردکنی تهیه کرد تا از فروش محصولات خانگی کسب درآمد کند. او سبزی و پیاز سرخ شده، رب، ترشیجات و... را آمادهسازی و بستهبندی میکند. تقریباً مشتریهایش ثابت و بیشتر دوستان، آشنایان و همسایگان هستند که با تماس بعضی از مشتریان سفارشات را آماده میکند و به آنها تحویل میدهد.
او درباره سختیهای کارش میگوید: «زحمت این کار بسیار و درآمدش اندک است اما به دلیل مخارج سنگین زندگی با وجود داشتن آرتروز گردن و کمردرد شدید مجبورم کار کنم. گاهی تا ساعت سه شب حتی تا اذان صبح کار میکنم، نماز میخوانم و به محل کارم میروم. شاید بیش از ۱۶-۱۵ ساعت مداوم کار کنم. درآمد خانگیام بالا نیست، در حد بخور و نمیر است. سعی میکنم لقمهای نان حلال سر سفره بیاورم و دستم جلوی خلق خدا دراز نباشد. بیشتر حقوق دریافتیام از کار در تولیدی، بابت اجارهخانه میرود.»
او با داشتن یک زندگی حداقلی هیچ گله و شکایتی از وضعیت کار و زندگیاش ندارد و میداند راه درازی در پیش دارد. هرچند روزگار را به سختی میگذراند اما با وجود تمامی این مشتقتها، راه را در سعی، تلاش و کارکردن یافته و اضافه میکند: «کار کردن عار نیست، روزی حلال به دست میآورم روی پای خود ایستادهام و تمام تلاشم را برای زندگی و موفقیت فرزندانم بهکار میگیرم.»
همچنان به حرفهای این بانوان مهربان و سختکوشی که برای امرارمعاش کار میکنند میاندیشم؛ شهامت میخواهد در گرما و سرما از قبل از طلوع آفتاب تا پاسی از شب بهعنوان نانآور یا سرپرست خانواده کار کنی تا فرزندان و خانوادهات آرامش داشته باشند. این زنان با انگیزه، با اراده و توکل به خدا برای خودشان شغل و درآمدی دستوپا کردهاند. از خداوند برای این زنان دلیر سلامت و توانایی میخواهم که به جای کمک خواستن از دیگران به دستهای خود ایمان داشته و روی پاهای خودشان ایستادهاند.
سیستمهای حمایتی
بنابر گفته مدیر کل دفتر امور حمایتی و توانمندسازی وزارت کار، تعاون و رفاه اجتماعی بر اساس داشبورد اطلاعات زنان سرپرست خانوار در پایگاه اطلاعات رفاه ایرانیان، حداقل ۶۰ درصد زنان سرپرست خانوار در گروه سنی بالای ۵۰ سال قرار میگیرند. هماکنون میانگین سنی زنان سرپرست خانوار تغییر یافته و به گروه سنی بالای ۵۵ سال رسیده است. بنابر اعلام مرکز آمار و اطلاعات راهبردی وزارت کار در گزارشی مربوط به بازه زمانی ۹۰ تا ۹۸ آمده است که تعداد زنانی که خرج خود و خانواده تحت سرپرستیشان را تأمین میکردند از دو میلیون و ۷۷۳ هزار نفر در سال ۹۰ به سه میلیون و ۵۱۷ هزار نفر در سال ۹۸ رسیده است که حدود ۲۷ درصد افزایش داشته است.
قانونگذار بایستی در اصلاحات ساختاری، با تصویب قوانین پژوهش شده و کارآمد، همچنین نهادهای دولتی بهعنوان حامی، تسهیلگرِ کمکرسانی و تحت پوشش قرار دادن این زنان باشند. همین که قانونگذار و دولت بتوانند از این قشر حمایت کنند، در جهت رشد، بهبود و توسعه جامعهای سالم، گامی مثبت و رو به جلو برداشتهاند.
گفتوگو: اکرم خاکپور
نظر شما