برای ایجاد دلبستگی سه شرط در دسترسبودن، پاسخگو بودن و امنیت ادارک شده نیاز هست. اگر این اتفاق به خوبی پیش برود کودک میتواند بسته به شرایط رشدی به آرامی احساس امنیت را درونی کرده و از آن در راستای پیشبرد اهداف رشدی خود بهرهمند شود. اصولا ما در دنیای زندگی میکنیم که دلبستگیها و همه انواع دیگر اتفاقات نسبی است و هیچ وقت این اتفاقی نمیتواند بدون نقص پیش برود. زمانیکه رابطه دلبستگیکودک با والدین به شکل ایمن شکل نمیگیرد امکان بروز سه نوع دلبستگی اجتنابی، اضطرابی و دو سوگرا در فرد بالا میرود.
در این نوع از دلبستگیها به قدری فشار ناشی از ناامنی در درون کودک بالا میرود که به لحاظ روانی نمیتواند اضطراب را تحملکنند و به شکل نمودهای بدنی از جمله گریه، بدحالی، تمارض، کنارهجویی و حتی بعضاً دل درد، استفراغ، تهوع و گاه تب برونافکنی میکنند. از طرفی، ویژگی کودکان با دلبستگی ایمن این است که اگر هم گاهی از منبع ایمنی دور شوند می دانند آن منبع وجود دارد و هر زمان که بخواهند می توانند به آن دسترسی داشته باشند. هر اندازه کودک بزرگتر میشود خودش را به عنوان منبع ایمنی شناسایی میکند.
اصولا مدل دلبستگی که در کودکی شکل میگیرد همبستگی بسیار بالایی با اختلالات خلقی و روانی در بزرگسالی دارد. اگرچه باید متوجه باشیم که کودک با دلبستگی ایمن میتواند گاهی همچنان اضطراب را تجربه کند. یک فرد سالم به لحاظ روانشناسیکسی است بتواند به لحاظ روانی طیفهای مختلفی از هیجانات را در خود تجربه کند و انسان سالم کسی است که بتواند آنها را به اندازه لازم بروز دهد. بنابراین باید هیجانات کودک به رسمیت بشناسیم و بروزات هیجانیاش را موردتأیید قرار دهیم.
مثلا وقتی به کودک مضطرب میگوییم «اگر گریه کنی من هم ناراحت میشوم، تو اگر بترسی من هم میترسم» ما با گفتن این جملات به او دو پیام را منتقل میکنیم. اول اینکه تو حق نداری هیجان داشتهباشی در حالی که او طبیعتا حق دارد که در طول عمرش تمام هیجانات را داشتهباشد. دوم به او احساس گناه منتقل میکنیم. بنابراین کودک در چنین شرایطی مجبور است با فشار بیشتری دو هیجان سنگین مختلف را تحمل کند.
در حالیکه والدین بالغ به لحاظ هیجانی میدانندکه فرزندان آنها در موقعیتهایی ممکن است حال خوب را تجربه نکنند و به این بخش از مسیر رشد آنها نیز احترام می گذارند. به آهستگی در صورت تأیید و اعتماد، کودک میآموزد که حق دارد گاهی بترسد، مضطرب، عصبانی یا ناراحت شود و یاد میگیرد که به موازی تجربه این هیجانات، باید وظایفش را نیز انجام دهد.
یعنی این نباشد که هر زمان من از چیزی ترسیدم اجتنابکنم و سراغ آن نروم. ما در روان درمانی معتقد هستیم که اجتناب بزرگترین مانع هرگونه شفا گرفتن است. چه بسا اضطراب از همان کودکی این فرصت را برای ما فراهم میکند که بفهمیم کجاهای زندگی آسیبپذیر هستیم و یاد میگیریم که در همان نقطه خود را تقویتکنیم. تاکید کنم که کودکان ممکن است به دلیل نوع دلبستگیشان اضطراب را تجربه کنند و یا بعدها به واسطه مدرسه رفتن و یا شغل پدر و مادر اضطراب جدایی در آنها بروز پیدا کند.
راهکار این است به کودکان بفهمانیم باید متوجه هیجانات خود باشند و بدانند که حق آنهاست که هیجانات خود را بروز دهند. همچنین آنها را کمک کنیم که با وجود هرگونه بروز هیجانی، در راستای انجام وظایف اصلیشان حرکت کنند. در این صورت آنها خواهند آموخت که زندگی مسیر پرپیچ وخمی است که افراد ناگزیر هستند از دل هیجانات مختلف به تحقق اهدافشان نائل شوند.
نظر شما