به گزارش آتیهآنلاین، چندنفری نماز میخوانند، دست دعای بعضیشان در کنجخلوتی به سوی آسمان بلند است. گروهی در حین مرتبکردن کولهپشتیها، چفیه و شال مشکیشان را از کوله بیرون کشیده و دورگردن آویزمیکنند.
یکی قرآن و دیگری زیارتعاشورا میخواند. در گوشهگوشه نمازخانه چندنفری ذکرتسبیحشان در خلوتیعاشقانه برپاست. حال دل از دیدن این همه عشق و دلدادگی دگرگون میشود. گوییکه هر دانهای که با نوازش سرانگشتان دست از نخ تسبیح می گذرد دل وجانشان را پاک و زلال و چند قدمی به خدا نزدیکتر میکند.
این وسط، گروهی در حالیکه مشغول مرتبکردن پرچمهای قرمزرنگ مزین به نام حسین(ع) هستند باهم از توفیقی که نصیبشان شده میگویند. شوقشان بیدلیل نیست. نباید سر از پا بشناسند. خدمتگزاری زایران امامحسین(ع) قرعه دلچسب و شیرینی است که به نامشان درآمده؛ اتفاقی که در سایه باور و خلوص، نور و رحمت به زندگی جاری میکند.
اینجا یکرنگی تنها رنگی است که موج میزند. اگر یکنفر از میان جمعیت با شور و حرارت صدای صلواتش بلند شود نوای او بلافاصله درهمصدایی همسفران گم میشود و در لحظه همه یکصدا سلام و صلوات میشوند.
در امتداد و پایان همخوانیجمعیت، زمزمه حزین جوانی که با حس و حال عجیبی آرام نام «حسین» را تکرار میکند، شنیدنی است. از رفتار او اشتیاق و بیتابی میبارد. گاهی اشکش را با گوشه چفیه پاک و لحظه بعد بر پهنای صورتش لبخند رضایتی گل میکند. به محض نزدیکی به او، خودش میگوید: «آره، سفر اولیم و پراشتیاق. یاسر تاجیک خاوه پرسنل درمانی از شهرستان ورامین هستم.»
ذوق سفر از کلامش جاری است و بیآنکه چیزی بپرسم خودش ادامه میدهد: «هنوز باورم نمیشه، اصلا فکرشو نمیکردم واقعا یهدفعهای شد. توفیق اباعبدالله بود.»
تا که نامحسین(ع) بر زبانش جاری میشود، چشمانش خیس اشک و کلامش به بغض مینشیند. یاسر بغضآلود در حالی که اشکش را با چفیه پاک میکند ادامه میدهد: «از بس که تمام مراحل به سرعت و معجزهآسا پیش رفت، الان فکر میکنم دارم خواب میبینم.»
همزمان که چهره همسفران و فضای نمازخانه را از نظر میگذارند بلافاصله از حسرتی که سالها روی دلش سنگینی میکرده میگوید: «هرسال که میدیدم رفقام زیارت میرن واقعا حسحسرتی تو وجودم کاشته میشد و الان که خودمو در میان این جمعیت میبینم واقعا باورم نمیشه.»
از یاسر که در مورد حسش در لحظه دیدن گنبد حرم میپرسم چشمانش طوفانی و بغضش غلیظتر میشود. او بلافاصله از سر تشکر و تواضع دستی به سینه میگذارد و دست دیگر را به علامت سلام به سمت حرم بالا میگیرد. زیرلب جملهای زمزمه می کند و میگوید: «شک ندارم که اون لحظه اشک زبانحالمه. اول از امامحسین تشکر میکنم که اجازه داده به زیارتش بیام، بعد برای سلامتی پدر و مادرم و مسئولان که این فضا رو مهیا کردند تا بتونیم به راحتی در کشور غریب تردد کنیم دعا میکنم.»
یاسر همچنان که آرامآرام ذکر حسین را زیر لب زمزمه میکند از من خداحافظی و در گوشهای از نمازخانه در جمع دوستانش مینشیند.
کمی آن طرفتر، با دیدن شوخطبعی و حسهمکاری یکی از حضار که در حال مرتبکردن پرچم همسفران بر کولههاشان است به گپ وگفتی کوتاه با او ترغیب میشوم. لبخندوار خودش را «مالک امیری» از کارکنان واحد اجراییات اداره کل غرب تهران معرفی میکند.
از او که در مورد حس حضورش در این سفر معنوی میپرسم انگار در خلوتش جملاتی در توصیف دلدادگی خود به حسین(ع) را مشق کردهباشد، بلافاصله عاشقانه احساسش را روایت میکند: «ما همیشه نوکر امام حسین بودیم و هستیم. از لحظهای که قرار شد لباس نوکری زائرای امامحسین رو بپوشم دیگه تو حال خودم نیستم. میخوام از این لحظه تمام انرژی و داراییمو وقف این سفر و زائراش کنم.»
به ناگاه حالش دگرگون و لحنش رنگ بغض میگیرد. یاد همسفران در اردوهای راهیاننور میافتد و با صداییگرفته ادامه میدهد: «سالهای زیادی سفرای راهیان نور دعامون این بود که یه روزی بریم کربلا. امروز خیلی دلتنگ همکارانی که جاشون خالیه هستم. اصلا تو مخیلهام نمیگنجید که این سفر نصیبم بشه.»
از حسش لحظه دیدنگنبد حرم که میپرسم، سری به نشانه شوق تکان میدهد و می گوید: «بهبه، چه لحظه وصفناشدنی! اون لحظه حتما التماس دعای دوستان، آشناها و خصوصا همکاران راهیان نور رو محضر آقا عرضه میکنم. فکر میکنم تکرار دعا برای شفای مریضا و سلامتی مسئولان که این سفر رو برامون مهیا کردند زمزمه دل و جانم بشه.»
از درددل او با امامحسین(ع) میپرسم، لحظهای سکوت میکند. دستی به روی سینه اش میگذارد و میگوید: «درددلامون اینجاست، از او فرج زودتر امام زمان رو میخوام.»
هرچه میگذرد جنبوجوش و اشتیاق جمعیت بیشتر به چشم میآید. همه تکرار نام حسین (ع) و ختم سلام و صلوات میشوند. زمزمههایی شنیده میشود که وقترفتن است و باید بروند. بعد لختی حضار یکییکی برمیخیزند، این کاروان ۴۰ نفره هستند و در مجموع ۱۴۰ نفر در چند کاروان، بعد عکس یادگاری، دوشادوش هم نمازخانه را ترک میکنند.
بیصدا و ساکت از پلهها پایین میروند. از صورت گرگرفته آنها، میتوان وسعت شوق و تپش تند ضربان قلبشان را سنجید. انگار با شمارش معکوس آغاز سفر، دل توی دلشان نیست.
داخل حیاط و محوطه باز سازمان تامیناجتماعی هنگامهای برپاست. صدای بلند مداحی در حال پخش از بلندگو و دود اسپندیکه هوای بدرقه را معطر کرده، صحنه شورانگیزی است. این همان لحظه به یادماندنی آغاز سفری است که بنای آن بر خلوص و خدمت و دلدادگی است.
خادمان موکب شهدای سازمان تامین اجتماعی در پیهم از زیر قرآن رد میشوند و با هر بدرقه و بوسهای بر قرآن، چشمها بارانی و دلها بیاختیار فرش قدماهاشان میشود.
گزارش: مهین داوری
نظر شما