به گزارش آتیه آنلاین، انسان و کتابش اثری از مهدی فیاضی کیا کارگردان، مترجم و نویسنده است که روایتی است عجیب و شگفت انگیز از نویسنده ای که دچار یک درگیری بزرگ شده است؛ درگیری با رویاهایی که هرگز نمیمیرند و باید روزی ماجرایشان نوشته شود در یک کتاب اختصاصی. نویسنده ای که جایی میان خیال و واقعیت پرسه می زند.
فیاضی دو ماجرا را دوشادوش هم پیش می برد، یکی ماجرایی که در زمان حال به وقوع می پیوندد و البته در برخورد با یک پرونده کاری ذهنش برای مرور زندگی به بیش از چهار هزار سال قبل بر می گردد و داستانی دیگر که در ذهن نویسنده می گذرد و به نوعی شخصیت پردازی های ذهنی نویسنده با حضور اطرافیان اما در قواره آدم هایی که او دوست دارد با ویژگی هایی که او می خواهد، است.
مردی به اقتضای شغلش با جسدی مواجه می شود که قدمتش به چهار هزار و ششصد سال پیش می رسد. مردی که زندگی زناشویی اش دچار مسائلی است و نوعی نگاه ناامیدانه و رهاشدگی از زندگی دارد که دنیای ذهنی اش با شخصیت های ساخته شده به ظاهر جاذبه بیشتری می یابند. مردی که ظاهرا در متن داستان ذهنی اش در قالب نویسنده دانشجویی با نام اسد زندگی می کند.
این که ارتباط تجربه شخصیت قصه اول و دانشجوی قصه دوم در چیست، مهمترین بخش این کتاب است. کتاب به سرزمین ناشناخته ذهن شخصیتهایش سفر میکند تا بتواند روایت آنها را در قالب یک داستان بازگو کند.
فیاضی کیا در رمانش دو روایت موازی را هم زمان پیش می برد؛ سبکی که پس از چند اپیزود مخاطب به آن پی می برد و از گیج شدن نخستین رها می شود.
پردازش فیاضی کیا در شخصیت های قصه دوم به نظر می رسد همانگونه که برای خود راوی جذاب تر است برای مخاطب نیز خوشایند تر است، بی پرده حرف زدن و توصیف اسد از آنچه در اطرافش جریان دارد و شخصیت های مرتبط تا عشق نامتعارف که قرار نیست شکل بگیرد اما به نظر گرفته است.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
از اداره که می زنم بیرون، هوای خنک صبح خورده توی سرم. گنجشک ها جیغ و داد می کنند. کلاغ ها می خوانند. مخروط های کاج می افتند پایین. برگ ها هم. آن بیرون، در شهر، مرد دیوانه ایستاده مثل هر روز آن طرف خیابان. راه می رود. چشم هایش را اشک پر کرده: «مردم توبه کنید، برگردید به سمت خدا. زلزله بزرگ نزدیک است.» و دست هایش را مثل آخرین قدیس دیوانه ی تاریخ زمین، بالا آورده و داد می زند. دکه دارها که عادت دارند.
زن و شوهر جوانی که انگار تازه او را دیده اند از فاصله ی دور تماشایش می کنند و همدیگر را محکم گرفته اند که انگار مگر طلسمی آن ها را جدا نکند. زن سرش را چسبانده به سینه ی شوهرش. چیزی می گوید. هر دو می خندند. بعد راهشان را می کشند می روند. بچه های دبستانی که رد می شوند به دیوانه چشمکی می زنند. انگار عضو یک انجمن مخفی مشترک باشند. دیوانه می نالد: «به خاطر این بچه ها! به خاطر این ها! توبه کنید. ما همه گناهکاریم».
می روم در یک کله پاچه فروشی مرغوب. دو مغز می گیرم و یک زبان. آزادراه امروز کوتاه می شود. زود می رسم اما سمت خانه، خیابان ها شلوغ شده اند. هیچ شباهتی به آرامش دیشبی ندارد. دیشب با خودم فکر می کردم نسل بشر-به سلامتی- بالاخره از روی زمین منقرض شده است. دو روز پیش در بولتنی خواندم که جدیدترین نمونه ی سلاح نوترونی را در ینگه دنیا آزمایش کرده اند. تمام تاسیسات غیرآلی را دست نخورده نگه می دارد و تنها مواد آلی را، جانوران و گیاهان را محو می کند.
به موجی فکر می کنم که از نقطه ی انفجار، گسترش پیدا می کند و پخش می شود مثل امواج سنگی که در آب بیندازم. موج نامرئی به هر خانه که می رسد، به هر خیابان، موجودات دارای کروموزوم را، موجودات تکثیر پذیر را محو می کند. بافت های پوست و عضلات انسان، گربه ها، سگ ها، رشته های کروموزوم، ژن ها از هم باز می شود. زمین پاک می شود... (ص ۵۱).
مهدی فیاضی کیا کارگردانی مستند من مرگ می شوم را بر عهده داشته، رمان چیزهای تیز را نیز ترجمه کرده است. پیش از این نیز، کتاب یک گزارش شتابزده از او به چاپ رسیده بود.
کتاب انسان و کتابش در ۱۲۸ صفحه در انتشارات کتاب کوچه منتشر شده و در اختیار علاقه مندان به رمان های ایرانی قرار گرفته است.
نظر شما