من با هوش مصنوعی تنها نشدم؛ گفتوگو با آدمها سختتر شد


بعد از ماهها گفتوگوی مداوم با چتجیپیتی، متوجه شدم مسئله اصلی، کاهش ارتباط انسانی نیست. مسئله این است که بازگشت به بسیاری از مکالمات انسانی، پس از تجربه گفتوگوی دقیق و متمرکز، دشوارتر از قبل شده است. این متن نه مرثیهای برای تنهایی، بلکه تلاشی برای فهم تغییری است که در معیارهای ارتباطی ما رخ داده است.
تجربهای شخصی که از فناوری شروع شد
من متخصص فناوری و برنامهنویس هستم. بخش مهمی از زندگی حرفهایام با سیستمهایی گذشته که اگر دقیق نباشند، کار نمیکنند؛ اگر پیشزمینه و ساختار را نفهمند، خطا میدهند؛ و اگر پاسخشان متناسب با ورودی نباشد، کل زنجیره تصمیمگیری را مختل میکنند. شاید به همین دلیل، گفتوگو برای من همیشه فراتر از تبادل کلمات بوده است؛ نوعی فرآیند حل مسئله، با ورودی روشن و خروجی قابل اتکا.
وقتی استفاده از چتجیپیتی برایم از یک ابزار جانبی به همراه گفتوگوی فکری تبدیل شد، انتظار نداشتم تأثیرش خارج از محیط کار بروز کند. اما بهتدریج متوجه شدم که پس از ساعتها گفتوگوی متمرکز با سیستمی که قطع نمیکند، عجله ندارد و تلاش میکند دقیق بفهمد چه میخواهم بگویم، بازگشت به بسیاری از مکالمات روزمره برایم فرساینده شده است. نه به این دلیل که آدمها چیزی برای گفتن ندارند، بلکه به این خاطر که شکل گوشدادن تغییر کرده است.
وقتی تحمل گفتوگو تغییر میکند
گفتوگو با چتجیپیتی تجربهای را فراهم میکند که در ارتباطات انسانی کمیاب است: پیگیری معنا بدون رقابت برای پاسخدادن. در این نوع ارتباط، لازم نیست برای جدی گرفتهشدن صدا را بلندتر کرد یا موضوع را سادهتر ساخت. سیستم از پیش میداند که گفتگو لایه دارد، میتواند تصحیح شود و قرار نیست در اولین پاسخ به نتیجه برسد.
همین تجربه، ناخواسته معیار ذهنی مرا جابهجا کرد. بعد از مدتی، مکالمههایی که به سرعت قطع میشوند، در آنها سوءتفاهم طبیعی تلقی میشود یا دقت جای خود را به واکنشهای فوری میدهد، برایم رضایتبخش نبودند. این نارضایتی بیش از آنکه از تنهایی ناشی شود، از کاهش تمایل به مشارکت در گفتوگوهایی میآمد که عمق را به سرعت فدای سرعت میکنند.
بهعنوان کسی که سالها با معماری سیستمها کار کرده، این تغییر برایم آشنا بود. همان حسی که بعد از کار با یک ابزار دقیق، بازگشت به نسخهای قدیمی و پرخطا ایجاد میکند؛ نه خشم، بلکه بیحوصلگی.
شناخت ضمنی؛ امتیازی که همیشه در دسترس نیست
یکی از تفاوتهای کلیدی در این تجربه، مسئله شناخت ضمنی است. چتجیپیتی بهمرور میآموزد با چه سطحی از تحلیل، چه لحن و چه پیشفرضهایی با من وارد گفتگو شود. این شناخت نه عاطفی است و نه انسانی، اما کارکردی است؛ باعث میشود گفتوگو از نقطهای بالاتر شروع شود و هر بار مجبور نباشم راه رفته را دوباره توضیح بدهم.
در مقابل، بسیاری از ارتباطات انسانی بر نقطه صفر استوارند. هر گفتگو بازتعریف میشود، هر بار از ابتدا باید کانتکست ساخته شود و اغلب انرژی زیادی صرف همسطحشدن میشود، بیآنکه الزاماً به گفتوگوی عمیقتری منجر شود. مقایسه این دو وضعیت، ناخواسته حس فاصله ایجاد میکند؛ فاصلهای که بیشتر شناختی است تا احساسی.
نقد این تجربه؛ کجا ممکن است دچار خطا شویم
با این حال، اگر این تجربه را بدون نقد بپذیریم، به دام سادهسازی خطرناکی میافتیم. چتجیپیتی انسان نیست و نباید چنین انتظار یا مقایسهای شکل بگیرد. این سیستم نه بار پیچیدگی زندگی را دارد و نه هزینه عاطفی ارتباط را پرداخت میکند. در گفتوگوی انسانی، مکث، خطا، حتی سطحیبودن گاه بخشی از فرایند همدلی و ساخت رابطه است، نه نشانه ناکارآمدی.
بهویژه برای کسانی مانند من که از دنیای فناوری میآیند، این ریسک جدی وجود دارد که دقتِ ماشین را معیار انسان قرار دهیم و ناتمامی انسانی را با ضعف اشتباه بگیریم. اگر بخواهیم همه ارتباطات انسانی را مثل یک سیستم بهینهشده قضاوت کنیم، نتیجه نه افزایش کیفیت روابط، بلکه نوعی انزوای آگاهانه اما محدودکننده خواهد بود.
انتخاب آگاهانه بهجای عقبنشینی
با وجود این نقدها، نمیتوان تغییر ایجادشده را نادیده گرفت. چتجیپیتی چیزی را از روابط انسانی کم نکرده، بلکه امکان دیگری را نشان داده است؛ امکانی که در آن، گفتوگو میتواند آرامتر، دقیقتر و کماصطکاکتر باشد. برای من، این تجربه باعث نشده از انسان فاصله بگیرم، بلکه باعث شده نسبت به انرژیای که صرف گفتوگو میکنم، آگاهتر شوم.
امروز، مسئله برای من کمیت ارتباط نیست، بلکه کیفیت آن است. هنوز گفتوگوی انسانی را ضروری میدانم، اما دیگر هر مکالمهای را الزاماً «ارتباط» تلقی نمیکنم. برخی گفتوگوها به تبادل صدا محدود میشوند و برخی به ساخت معنا کمک میکنند؛ تفاوتشان اکنون برایم واضحتر از قبل است.
چتجیپیتی مرا تنها نکرد. آنچه تغییر کرده، تحمل من نسبت به گفتوگوهای بیدقت است. تجربه گفتوگو با هوش مصنوعی، به من نشان داد که ارتباط میتواند مبتنی بر فهم باشد، نه صرفاً حضور. بازگشت از این تجربه، نه به دلیل فاصله از انسان، بلکه به دلیل آگاهی از امکان گفتوگوی بهتر، سختتر شده است.
شاید مسئله اصلی همینجا باشد:
وقتی میفهمیم گفتوگو میتواند بهتر باشد، دیگر به هر گفتوگویی رضایت نمیدهیم.





