خروج مهاجران، ورود بحران؛ شکلگیری «جامعهای زیرزمینی» در دل شهرها
اخراج شتابزده مهاجران افغانستانی از ایران، بحرانی انسانی، اقتصادی و اجتماعی ایجاد کرده است. این سیاست به شکلگیری «جامعهای زیرزمینی» از مهاجران منجر شده که در معرض آسیبهای جدی قرار دارند.


سیاست جدید ایران در مواجهه با جمعیت چند میلیونی مهاجران افغانستانی که با هدف «ساماندهی» و با شتابی بیسابقه به اجرا درآمده در عمل به زنجیرهای از پیامدهای پیچیده و ناخواسته منجر شده است.
کارشناسان و فعالان مدنی که از نزدیک با این فرآیند در ارتباط هستند معتقدند این رویکرد که به نظر میرسد بیش از هر چیز بر ملاحظات امنیتی استوار است در حال ایجاد یک بحران انسانی، اجتماعی و اقتصادی است که ابعاد آن هنوز به طور کامل آشکار نشده است. به گفته عقیل عزتی، مدیرعامل موسسه توانمندسازی کودکان ستاک که در زمینه توانمندسازی کودکان کار، مهاجر و بازمانده از تحصیل فعالیت میکند، این سیاست در عمل به شکلگیری یک «جامعه زیرزمینی» بزرگ و محروم از خدمات منجر خواهد شد و همزمان ساختارهای اقتصادی و اجتماعی ایران را نیز با چالشهای جدی مواجه می کند.
سیاستی شتابزده و تولد جامعهای زیرزمینی
یکی از نخستین پیامدهای این سیاست سوق دادن صدها هزار نفر به سمت یک زندگی پنهانی است. عزتی تخمین میزند که از بیش از شش میلیون مهاجر افغانستانی که در ایران سکونت داشتند حدود یک تا یک و نیم میلیون نفرشان به دلیل خطراتی که در افغانستان با آن مواجهاند یا برای حفظ آینده فرزندانشان، زندگی پنهانی را بر بازگشت ترجیح خواهند داد.
این انتخاب آنها را از چتر حمایتی قانون به طور کامل خارج کرده و در وضعیتی شکنندهتر قرار میدهد. این نبود حمایت قانونی زنان و دختران را در معرض آسیبهای جدیتری قرار میدهد. عزتی با نگرانی از این وضعیت صحبت میکند و توضیح میدهد که چگونه ادبیات تند مقامات رسمی در کف جامعه به مجوزی برای آزار و اذیت تبدیل میشود. او میگوید: «وقتی مسئولان کشور از واژههایی مثل طرد و اخراج استفاده میکنند در پایین جامعه اینطور ترجمه میشود که اینها دیگر تمام شدهاند و هر کاری میتوان با آنها کرد.» این فضا زنان را در محیط کار و اجتماع آسیبپذیرتر میکند و به گفته او کارفرمایان با آگاهی از وضعیت شکننده این زنان به خود اجازه سوءاستفاده میدهند زیرا میدانند «صدای این زن به جایی نخواهد رسید.»
این آسیبپذیری تنها به زنان محدود نمیشود و مردان افغانستانی نیز در این چرخه بیثباتی با استثمار مضاعف در محیطهای کاری و خطر دائمی بازداشت و اخراج روبرو هستند. در محیط کار کارفرمایان با علم به اینکه این کارگران هیچ مرجع قانونی برای شکایت ندارند به سادگی حقوق آنها را تضییع میکنند. نمونه این وضعیت داستان برادر «مروه» یکی از دخترانی است که در این سازمان مردم نهاد درس می خوااند. به گفته مروه کارفرمای برادرش از او خواسته تا بدون پرداخت هزینه به ماموریتی دور برود و وقتی با مخالفت او روبرو میشود تهدید به کسر از حقوقش میکند. مشاجرهای که در نهایت به از دست رفتن شغل آن پسر جوان منجر میشود.
علاوه بر این مردان به طور مداوم با خطر بازداشتهای خیابانی و رد مرز شدن مواجهاند. اتفاقی که میتواند یک خانواده را در یک لحظه از هم بپاشد. عزتی به مورد پسر هفده سالهای اشاره میکند که تنها نانآور مادر بیمارش بوده اما بازداشت و برای رد مرز به اردوگاه فرستاده شده است. این خطر دائمی، مردان را در وضعیتی شکننده قرار میدهد که نه امنیت شغلی دارند و نه تضمینی برای ماندن در کنار خانوادهشان.
روایتهایی از نسل معلق: مبارزه برای رویا و بقا
برای درک هزینه انسانی این تحولات باید به داستانهای نسلی گوش سپرد که در میانه این بحران گرفتار شدهاند. نسلی که رویاهایشان در دوراهی ماندن و رفتن معلق مانده است. اینها تنها چند روایت از زبان خودشان است.
بهار ۱۶ ساله که سه سال پیش به همراه خانوادهاش از افغانستان گریخت داستان خود را اینگونه روایت میکند: «پدرم در دفتر احیا و انکشاف دهات کار میکرد که به بانک جهانی مرتبط بود. وقتی طالبان آمد دیگر نتوانست به کارش ادامه دهد» . آنها برای فرار از ممنوعیت تحصیل دختران سفری پرمخاطره را از مسیر پاکستان آغاز کردند. بهار آن روزها را به تلخی به یاد میآورد: «دوران بسیار بدی بود... در آن گرما، در کوه و دشت و بیابان.» خانواده پرجمعیت آنها با پرداخت نفری ۱۵ میلیون تومان و تنها با کوله پشتیهایشان به ایران رسیدند. امروز، بزرگترین ترس بهار بازگشت به کشوری است که حق آموختن را از او میگیرد. او با قاطعیت میگوید: «من اگر آنجا سرپناهی نداشته باشم اما بتوانم تحصیل کنم، واقعاً حاضرم که بازگردم اما اگر امکان تحصیل وجود نداشته باشد، حاضرم همه منت ها و تبعیض ها را بپذیرم و در ایران بمانم.»
روینا ۱۳ ساله در ایران به دنیا آمده و ذهنیتی جز زندگی در اینجا ندارد. او از آیندهای که در آن مجبور به رعایت قوانین سختگیرانه باشد هراس دارد. در کنار اینها رویاهای شخصی او نیز در خطر است. او که علاقه زیادی به «خوانندگی» دارد میداند که این آرزو در افغانستان کنونی که خوانندگی حتی برای مردان نیز در آن ممنوع شده است کاملاً دستنیافتنی است.
اما فراتر از این روینا با مشاهده تلاشهای بینتیجه خانوادهاش برای پسانداز پس از ۱۸ سال زندگی در ایران، انگیزهای قوی برای کار کردن پیدا کرده است. او با هیجان از رویایش میگوید: «به خودم قول دادهام که نام کشورم را سربلند کنم و میخواهم ثروتمندترین زن کشورم شوم، اگر خدا یاری کند.» او برای رسیدن به این هدف حتی حاضر است «دستفروشی» کند و بر سر کار کردن با مادرش جر و بحث میکند: «به مادرم میگفتم کودک پنج ساله به سر کار میرود، من که سیزده سالهام چرا نباید بروم؟»
مروه ۱۴ ساله نمونهای از سقوط یک زندگی مرفه به مبارزهای روزمره برای بقا و امنیت است. خانواده او در افغانستان به دلیل شغل پدرش که هم «مشاور املاک» بود و هم به عنوان «سرهنگ» در دولت فعالیت داشت از وضعیت مالی بسیار خوبی برخوردار بودند و به گفته خودش «دو سه تا خانه و ماشین» داشتند.
آنها با روی کار آمدن طالبان به دلیل سابقه نظامی پدر خانواده مجبور به فرار شدند و پس از یک سفر یک هفتهای و بسیار سخت از مسیر «قاچاقی» چهار سال پیش به ایران رسیدند. اکنون آن زندگی گذشته تنها به یک خاطره دور تبدیل شده است. پدرش به دلیل بیماریهای متعدد از جمله «دیسک کمر و علائم سرطان» توانایی کار کردن ندارد و هزینههای درمان او نیز بر دوش خانواده است. در چنین شرایطی، مروه خود مجبور شده برای کمک به خانواده همزمان با تحصیل مدتی به عنوان «فروشنده» و «کارگر تولیدی» کار کند . این وضعیت در حالیست که یکی از برادرانش به افغانستان دیپورت شده و برادر بزرگترش نیز از ترس بازداشت کار نمیکند و عملاً درآمد خانواده به خواهرش که در یک خیاطی با حقوق کم کار میکند، وابسته است.
شوک به اقتصاد و بازار کار: پیامدهای یک خلاء ناگهانی
تلاشهای اقتصادی این خانوادهها برای بقا خود بخشی از یک تصویر بزرگتر و نشاندهنده نقش گسترده و درهمتنیده جامعه مهاجران در لایههای مختلف اقتصاد ایران است. نقشی که با خروج گسترده این جمعیت اهمیت آن بیش از هر زمان دیگری آشکار شده و اقتصاد کشور را در آستانه یک شوک جدی در زنجیره تأمین نیروی کار قرار داده است.
عزتی این تأثیر را اینگونه تحلیل میکند: «پیشبینی میشود در آستانه عید شاهد موج تورمی ناشی از این مسئله باشیم. هزینه نیروی کار با افزایشی شدید، بین دو و نیم تا سه برابر، مواجه خواهد شد. واقعیتی که هماکنون در حال مشاهده آن هستیم.» این جهش در هزینه دستمزد، به صورت یک دومینو عمل کرده و با افزایش هزینه تولید در نهایت به شکل فشار تورمی بر سبد مصرفی شهروندان ایرانی منتقل خواهد شد.
وابستگی اقتصاد ایران به این نیروی کار در دو صنعت کلیدی «پوشاک» و «ساختمان» به شکلی بحرانی خود را نشان میدهد. به گفته عزتی بخش بزرگی از کارگاههای تولید پوشاک به ویژه در بخشهای کارگری توسط زنان افغانستانی اداره میشوند. او به عنوان یک نمونه ملموس میگوید کارگران زنی که پیش از این با حقوق ۶ تا ۷ میلیون تومان کار میکردند اکنون جایگزینی برایشان پیدا نمیشود و کارفرما حاضر است برای همان کار تا ۲۰ میلیون تومان بپردازد. افزایشی سه برابری که مستقیماً در قیمت نهایی لباس اثر میگذارد .
در صنعت ساختمان وضعیت از این هم پیچیدهتر است. عزتی میگوید: «صنعت ساختمان تقریبا تعطیل شده و این موضوع، تأثیر بسیار بزرگی بر قیمت مسکن خواهد گذاشت». مشاغل تخصصی و سختی مانند «کاشیکاری، گچکاری و آرماتوربندی» که تقریباً به طور کامل توسط کارگران افغانستانی با دستمزدهای رقابتی انجام میشد اکنون با کمبود شدید نیرو مواجه شدهاند و این امر پروژههای ساختمانی را با رکود و افزایش هزینه مواجه کرده است .
این چالش از بخش خصوصی فراتر رفته و به طور مستقیم خدمات عمومی و شهری پایتخت را نیز هدف قرار داده است. بر اساس آمارهای غیررسمی که عزتی به آن اشاره میکند، «بخش زیادی از رفتگران افغانستانی غیرمجاز» با شهرداری تهران کار میکنند و حذف ناگهانی آنها مدیران شهری را در بخشهای «خدمات شهری، فضای سبز و پسماند» به معنای واقعی کلمه در «ماتم» فرو برده است .
برآوردها حاکی از آن است که جایگزینی این نیروها هزینههای شهرداری را به شدت افزایش خواهد داد. این خلاء نیروی کار نشان میدهد که جامعه مهاجران نه تنها در بخشهای تولیدی بلکه در حفظ کیفیت زندگی روزمره شهری نیز نقشی حیاتی ایفا میکردهاند.
مرگ تدریجی محلهها: از همزیستی تا هراس
این اختلال اقتصادی با یک خلاء اجتماعی و فیزیکی در بافت شهری تهران هم همراه خواهد شد. عزتی با اشاره به بازدیدهای میدانی خود توضیح میدهد: «۷۰ درصد محله باغ آذری و ۸۰ درصد محله خزانه خالی میشود». این تخلیه ناگهانی امنیت و پویایی این مناطق را به شدت تهدید میکند. به گفته او خانههای این محلات به دلیل کیفیت پایین و بافت قدیمی برای خانوادههای ایرانی جذاب نخواهند بود و جایگزینی آنها با کارگران ایرانی نیز به سادگی ممکن نیست. عزتی میگوید: «خانههایی که من دیدم خانههایی نیست که یک ایرانی بیاید و در آنها بنشیند. وضعیت افتضاحی دارند. فردی که در شهر جدیدی مانند پرند زندگی میکند، حاضر نیست آنجا را رها کرده و به خانهای چهل ساله در باغ آذری بیاید.»
در غیاب جایگزینی طبیعی،این فضاها سرنوشت دیگری پیدا میکنند: «یا انباری میشوند برای بازاریها، یا پاتوق مافیا و مواد مخدر.» در این میان یک گروه جدید ممکن است به این محلات سرازیر شود و آن موج جدیدی از کارگران مهاجر از «مناطق کمتر توسعهیافته و محروم» ایران است که به دلیل کمبود نیروی کار و افزایش دستمزدها به تهران جذب میشوند.این تغییر بافت جمعیتی نه تنها امنیت ساکنان باقیمانده را به خطر میاندازد بلکه به مرگ تدریجی هویت اجتماعی این محلات منجر میشود. عزتی این آینده را به سرنوشت محله «هرندی» تشبیه میکند. منطقهای که زمانی مسکونی بود و به تدریج به یک کانون جرم و آسیب اجتماعی تبدیل شد و در نهایت جز تخریب و مداخله پلیسی راهی برایش باقی نماند .
شاید یکی از عمیقترین پیامدهای راهبردی این سیاست آن چیزی باشد که عزتی آن را یک «غربالگری معکوس» مینامد. او معتقد است افرادی که قانونمدارتر و با ساختار اجتماعی ایران سازگارتر بودهاند اولین کسانی هستند که کشور را ترک میکنند، در حالی که افراد آسیبپذیرتر یا آنهایی که گزینههای کمتری دارند به ماندن و زندگی زیرزمینی پناه میبرند . در نهایت به نظر میرسد سیاست بازگشت شتابزده مهاجران، فراتر از یک اقدام اجرایی یک پدیده چندوجهی با پیامدهای عمیق و درهمتنیده است که نیازمند نگاهی جامعتر و در نظر گرفتن تمام ابعاد آن است.





