تحلیل یک سیاست پرهزینه؛ پیامدهای اخراج مهاجران بر اقتصاد، جامعه و امنیت ایران
اخراج گسترده مهاجران افغانستانی، پیامدهای پنهان اقتصادی واجتماعی جدی دارد. فرشید یزدانی، تحلیلگر حوزه سیاستگذاری اجتماعی در این گفتگو پیامدهای این موضوع را تشریح میکند.


در ماههای اخیر سیاست ایران در رابطه با مهاجران افغانستانی تغییر کرده و به سمت کنترل شدید و اخراج گسترده رفته است. این شرایط دو تصویر متفاوت پیش روی جامعه گذاشته است. از یک سو مسئولان از نیاز به ساماندهی و اجرای قانون صحبت میکنند. از سوی دیگر داستانهای انسانی از اردوگاههای شلوغ و خانوادههای از هم پاشیده پرسشهای زیادی ایجاد کرده است. در این میان یک موضوع قابل تامل هم وجود دارد. ایران خودش یکی از بزرگترین کشورهای مهاجرفرست جهان است و بیش از ۹ درصد جمعیت آن در خارج از کشور زندگی میکنند. با این حال همین کشور حالا در موقعیتی است که برای مهاجران پناه آورده به خاکش تصمیمگیری میکند.
پشت این تصاویر و آمارها پیامدهای مهم و پنهانی در حال شکلگیری است. این سیاستها میتوانند هزینههای بلندمدتی بر اقتصاد، جامعه و حتی امنیت کشور داشته باشند. برای بررسی دقیقتر این موضوع با فرشید یزدانی، تحلیلگر حوزه سیاستگذاری اجتماعی گفتگو کردهایم. او معتقد است اتفاقات امروز نتیجه زنجیرهای از مشکلات است که از نحوه پذیرش اولیه مهاجران آغاز شده و به برخوردهای اخیر رسیده است. در این گفتگو پیامدهای پنهان این سیاست و تأثیر آن بر زندگی روزمره مردم، انسجام اجتماعی و روابط آینده ایران با همسایگانش بررسی میشود.
آقای یزدانی برای شروع بحث لطفاً نقش اقتصادی مهاجران افغانستانی را کمی ملموستر برای ما تشریح کنید. وقتی میگوییم بازار کار به آنها وابسته بود این وابستگی در عمل به چه شکل بود؟
نقش این گروه در اقتصاد ایران بهویژه در بخشهای غیررسمی یک نقش تعادلبخش و بسیار جدی است. آنها عمدتاً در مشاغل سختی مشغول به کار بودهاند که نیروی کار ایرانی یا تمایل کمتری به انجام آنها داشته یا با هزینه بسیار بالاتری حاضر به انجام آن است. برای مثال در بخش ساختوساز حضورشان به متعادل شدن هزینهها کمک شایانی کرده است. یا در مراکز تولیدی بسیار مهمی مانند مرغداریها و گاوداریها که نیاز به کار مداوم و طاقتفرسا دارند کارگران افغانستانی نقشی کلیدی داشتند. علاوه بر این در مشاغل خدماتی مانند سرایداری در مجتمعهای مسکونی آنها به عنوان نیرویی شناخته میشدند که هم معتمد بودند و هم کمتوقع. در واقع آنها یک نیروی کار ارزان و مناسب بودند که به صورت غیرمستقیم به کنترل هزینهها در اقتصاد ما کمک میکردند. وقتی این نیروی کار را به طور ناگهانی از چرخه اقتصاد خارج میکنید یک شوک به سمت عرضه نیروی کار وارد کردهاید که نتیجه طبیعی آن افزایش هزینهها و در نهایت فشار بر قیمتها خواهد بود.
برخی معتقدند نیروی کار ایرانی به سرعت جایگزین این افراد خواهد شد. این ادعا از نظر عملی چقدر واقعبینانه است و موانع اصلی این جایگزینی چیست؟
در کوتاهمدت این جایگزینی سریع بسیار دشوار به نظر میرسد. مانع اصلی، هزینه است. البته منظور صرفا هزینه ریالی نیست. کارگر ایرانی طبیعتاً برای انجام همان کار دستمزد بالاتری را مطابق با استانداردهای داخلی طلب میکند. این افزایش هزینه برای کارفرمایان بهویژه در کسبوکارهای کوچک و متوسط قابل توجه خواهد بود. ما باید این واقعیت را بپذیریم که کارفرمایان ایرانی در سالهای گذشته از نیروی کار ارزان افغانستانی بهرهبرداری اقتصادی زیادی کردهاند. آنها به دلیل شرایط آسیبپذیرشان مجبور بودند با دستمزدهای پایین کار کنند. حالا پر کردن جای آنها با نیرویی که طبیعتاً حقوق قانونی و استاندارد خود را میخواهد یک چالش جدی است و تبعات آن در هزینه تمامشده خدمات و کالاها دیده خواهد شد. این تأثیر در کوتاهمدت و میانمدت محسوس خواهد بود هرچند در بلندمدت میتوان به فکر جایگزینی بود.
این ما را به یک تناقض آشکار میرساند: نیاز اقتصادی کشور به این نیروی کار از یک سو و سیاستهای سختگیرانه برای اخراج آنها از سوی دیگر. این ناهماهنگی در سیاستگذاری را چگونه تحلیل میکنید؟
این تناقض نشاندهنده یک الگوی تکرارشونده در نظام سیاستگذاری ماست. ما در حوزههای دیگر هم شاهدیم که ملاحظات سیاسی یا ایدئولوژیک بر منطق اقتصادی و اجتماعی ارجحیت پیدا میکند. در مورد مهاجران نیز همین منطق حاکم است. به نظر میرسد اصلاً به این فکر نشده که این مواجهه چه اثرات اقتصادی و اجتماعی خواهد داشت. اگر یک ارزیابی جامع از «هزینه-فایده» این تصمیم صورت میگرفت و پیامدهای آن سنجیده میشد قطعاً با یک رویکرد سنجیدهتر مواجه بودیم و برای آن اقناع عمومی صورت میگرفت.
یکی از دلایل اصلی که برای این سیاستها اعلام میشود مسائل امنیتی است. تحلیل شما از این رویکرد چیست؟
این رویکرد نمونهای از چیزی است که جامعهشناسان به آن «امنیتیسازی» میگویند؛ یعنی یک مسئله کاملاً اجتماعی مثل مهاجرت به یک «خطر امنیتی» تبدیل میشود. در چنین شرایطی به جای بررسی راهحلهای اجتماعی اولویت با راهکارهای کنترلی و انتظامی خواهد بود. برای مثال در مورد اتهام جاسوسی که به برخی از این افراد نسبت داده میشود باید این پرسش را مطرح کرد که یک کارگر ساده ساختمانی به چه میزان از اطلاعات حساس و مهم کشور دسترسی دارد؟ تمرکز بر چنین اتهاماتی این خطر را دارد که توجه را از ابعاد اصلی و پیچیدهتر مسئله منحرف کرده و به ابزاری برای توجیه برخوردهای شتابزده تبدیل شود. در نهایت این نگاه امنیتی نتیجه معکوس میدهد و به جای اینکه احساس امنیت را در جامعه بیشتر کند به حس ناامنی دامن میزند.
این سیاستها چه اثری بر خود جامعه ایران و روابط بین مردم دارد؟
این سیاستها به «همبستگی اجتماعی» ما آسیب میزند. همبستگی اجتماعی در واقع همان چسبی است که آدمهای یک جامعه را با همه تفاوتهایشان کنار هم نگه میدارد و به آنها حس «ما بودن» میدهد. وقتی ما با فرآیند «دیگریسازی» یعنی برچسب «بیگانه» زدن به یک گروه و متفاوت نشان دادن آنها از خودمان یک عده را از این دایره «ما» بیرون میگذاریم در واقع این چسب اجتماعی را برای کل جامعه ضعیف کردهایم. این خطرناک است چون منطقی که امروز برای یک مهاجر افغانستانی به کار میرود فردا میتواند برای یک هموطن با قومیت متفاوت نیز استفاده شود. این رویکردها انسجام ملی را که از آن صحبت میکنیم به شدت به خطر میاندازد.
از منظر انسانی بهویژه در مورد کودکان چه اتفاقی در حال وقوع است؟
این اتفاق از منظر رفاه اجتماعی و حقوق کودک بسیار پر مسئله و قابل تامل است. گزارشهایی از موارد نگرانکنندهای وجود دارد؛ برای مثال، مواردی از رد مرز شدن کودکان به تنهایی و بدون خانوادهشان، یا جدا شدن پدر از فرزندان و بازگرداندن او به افغانستان در حالی که خانوادهاش در ایران باقی ماندهاند. حتی شرایط اردوگاههایی که این افراد در آنجا نگهداری میشوند نیز نامناسب گزارش شده و گفته میشود با کمبود امکانات اولیه مانند آب آشامیدنی روبرو هستند.
چنین اقداماتی با اصول پذیرفتهشده در پیماننامه جهانی حقوق کودک که ایران آن را امضا کرده و بر حفظ کانون خانواده تأکید دارد، فاصله زیادی دارد. همچنین، این رویکرد با یک اصل مهم حقوقی به نام «اصل عدم بازگرداندن اجباری» نیز میتواند در تضاد قرار بگیرد. این اصل جهانی میگوید نباید فردی را به سرزمینی بازگرداند که در آن با خطرات جدی روبروست. آینده کودکان، بهویژه دخترانی که از تحصیل باز میمانند و با خطر مختلفی از جمله ازدواج زودهنگام مواجهاند، این مسائل در شرایط فعلی افغانستان یک نگرانی جدی است که باید در سیاستگذاریها لحاظ شود.
این تجربههای تلخ برای کودکانی که از ایران رانده میشوند در آینده چه معنایی برای ما خواهد داشت؟
معنای بسیار عمیقی از نظر مناسبات اجتماعی با خود به همراه دارد و مستقیماً با امنیت ملی ما گره میخورد. کودکی را تصور کنید که تمام دنیایش، دوستان، اسباببازیها، مدرسه و محلهاش در ایران بوده است. ناگهان همه چیزش را از او میگیرند و با خشونت او را به جایی میفرستند که نمیشناسد. این کودک با یک زخم عمیق روحی و حسی از بیعدالتی ناکامی و خشم بزرگ میشود. این حس کینه و طردشدگی با او باقی میماند و شخصیتش را شکل میدهد. ما با این کار به جای ساختن دوست برای فردایمان در حال ساختن نسلی هستیم که خاطره خوشی از ایران ندارد. این فرد در آینده سرباز لشکری میشود که با ما نیست. این یعنی تولید دشمن بالقوه با دستان خودمان.
آیا کشورهای دیگر تجربه موفقی در این زمینه داشتهاند که ما میتوانستیم از آن یاد بگیریم؟
بله مدلهای مختلفی وجود دارد. مثلاً آلمان به مهاجرت به چشم یک سرمایهگذاری و فرصت نگاه میکند. آنها افراد را ارزیابی میکنند، تخصصشان را میسنجند و روی آموزش و ادغامشان کار میکنند تا به نیروی مفیدی برای جامعه تبدیل شوند. یا مثلا در سوئد هم بسیار حمایتی و مبتنی بر توانمندسازی فرد مهاجر است تا در جامعه مفید واقع شود. درس مشترک مدلهای موفق این است که به جای «دفع» بر «مدیریت هوشمند» و «ادغام» تمرکز میکنند.
در چنین شرایطی سازمانهای مردمنهاد چه نقشی میتوانند ایفا کنند و چرا این نقش پررنگ نیست؟
نقش سازمانهای مردمنهاد میتوانست کاملاً حیاتی و کلیدی باشد. این سازمانها به دلیل سالها کار مستقیم با قشر آسیبپذیر مهاجران شناخت بسیار دقیق و میدانی از نیازها، مشکلات و حتی ترکیب جمعیتی آنها دارند. آنها میتوانستند به عنوان یک بازوی مشورتی متخصص به دولت کمک کنند تا یک سیاستگذاری اجتماعی دقیق و انسانی طراحی شود. آنها میتوانستند بگویند که چگونه باید با موارد خاص پزشکی یا خانوادگی برخورد کرد یا حتی در زمینه مطالبهگری برای حقوق اولیه این افراد مانند دسترسی به آب و غذا در کمپها فعال باشند.
اما متأسفانه این پتانسیل بزرگ به دو دلیل اصلی عملی نشد. اول، چالشهای ساختاری که توان جامعه مدنی در ایران را محدود کرده است. این محدودیتها، از پیچیدگیهای مربوط به صدور مجوز تا فرآیندهای تأیید صلاحیت اعضا، باعث شده توان بالقوه این سازمانها برای ایفای نقش مؤثر کاهش یابد. طبیعتاً وقتی یک نهاد مدنی با تمام ظرفیت خود فعال نباشد نمیتواند نقش اجتماعی مؤثری را ایفا کند. دوم و مهمتر امنیتی کردن مسئله مهاجرت بود. وقتی یک مسئله برچسب امنیتی میخورد به نهادهای مدنی گفته میشود که «شما مداخله نکنید این یک بحث امنیتی است». این در حالی است که این یک مسئله کاملاً اجتماعی است. ما میدانیم که بسیاری از فعالان مدنی و سازمانهای مردمنهاد تلاش کردند تا در این شرایط کمک کنند. آنها داوطلب شدند تا برای کمپهایی که امکانات اولیه نداشتند کمکهای مردمی جمعآوری کنند و به دست مهاجران برسانند اما به آنها اجازه ورود به کمپها داده نشد. این یعنی نه تنها از دانش و تخصص آنها استفاده نشد بلکه حتی جلوی کمکهای اولیه انسانی آنها نیز گرفته شد. این نشان میدهد که یک فرصت بزرگ برای همکاری و مدیریت بهتر بحران به سادگی از دست رفته است.
اگر شما جای سیاستگذاران بودید یک راهکار درست و انسانی چه ویژگیهایی باید میداشت؟
به باور من یک راهکار درست مبتنی بر سیاستگذاری اجتماعی سه بخش دارد و در هر سه بخش باید رویکرد اجتماعی و انسانی مشخص باشد. روش اجتماعی ،هدف اجتماعی و نتیجه اجتماعی. اولاً روش اجرا نباید خشونتبار و فلهای باشد. باید شرایط فردی و استثناها دیده شود؛ مثلاً فردی که بیماری خاص دارد نباید رد مرز شود. دوم اینکه محتوا و هدف باید روشن باشد؛ اینکه آیا هدف ساماندهی است یا اعطای مجوز به افراد مورد نیاز یا بازگشت قانونمند است یا مسئلهای دیگر؟ سوم اینکه باید به نتیجه فکر کرد. آیا نتیجه این سیاست افزایش دوستی است یا دشمنی؟ آیا به نفع منافع جمعی ماست یا به آن آسیب میزند؟ آیا به همبستگی اجتماعی کمک می کند یا مخالف آن است؟
به عنوان حرف آخر اگر این روند ادامه پیدا کند چه آیندهای را پیشبینی میکنید و خلاصه توصیهتان چیست؟
ادامه این روند هم به اقتصاد ما فشار میآورد و هم انسجام اجتماعی ما را که از زوایای مختلف ضربه خورده است بیش از پیش تخریب میکند. توصیه من فقط یک جمله است: مسائل اجتماعی را باید با نگاه اجتماعی حل کرد نه با نگاه پلیسی و امنیتی. همبستگی واقعی یک ملت در زمان صلح و با اجرای عدالت ساخته میشود نه در زمان جنگ و با شعارهای هیجانی. همبستگی اجتماعی، سرمایهای است که به مرور و با سیاستهای درست ساخته میشود؛ اگر این سرمایه دچار فرسایش شود، بازسازی آن در آینده بسیار دشوارتر و پرهزینهتر خواهد بود.





