وقتی نیت خیر کافی نیست: گذار از کمکهای سطحی به «نیکوکاری خطرپذیر» در ایران
وقتی کمکهای سطحی به جای حل مسئله بر آن میافزایند، «نیکوکاری خطرپذیر» رویکردی تازه ارائه میدهد و کار خیر را به سرمایهگذاری اجتماعی هوشمند برای تغییرات پایدار و سیستمی بدل میکند.


تصور کنید در روستایی دورافتاده مدرسهای ساخته میشود، اما خالی میماند؛ چون یا دیگر دانشآموزی در آن روستا وجود ندارد، یا هیچ معلمی حاضر نیست برای تدریس به آنجا برود. یا برای زنانی که هنرشان سوزندوزی است و در خانه کار میکنند، کارگاههای خیاطیای برپا میشود که هرگز به آن نیاز نداشتهاند. اینها داستان نیست؛ بلکه نتیجه واقعی نگاهی است که ندا شمس، دانشآموخته کارشناسیارشد توسعه اقتصادی و برنامهریزی و فعال اجتماعی، آن را «سطحینگری در امر خیر» مینامد؛ جایی که نیت خیر به هدررفت منابع و حتی آسیب به جامعه محلی منجر میشود.
او با سالها فعالیت میدانی در مناطق حاشیه زاهدان و توانمندسازی جامعه محلی این سوال کلیدی را از خود پرسیده است: «آیا واقعاً کارهایی که انجام میدهیم، منجر به یک تغییر پایدار میشود؟» جستوجوی او برای پاسخ در نهایت او را به موسسه «ابتکار و توسعه نوید» رساند. مرحوم محمدعلی نوید وصیت کرده بود اموالش در مسیر یک کار خیر پایدار و عمیق صرف شود و موسسه نوید با رویکرد «نیکوکاری خطرپذیر» (Venture Philanthropy) تاسیس شد تا از حمایت مالیِ صِرف فاصله بگیرد و بر «اثرگذاری اجتماعی» فعالیتهای اجتماعی متمرکز شود. شمس در این گفتوگو نقشه راهی برای گذار از نیکوکاری کماثر به مدلی پایدار، شفاف و تحولآفرین ترسیم میکند.

اصطلاح «نیکوکاری خطرپذیر» یعنی چه و این مفهوم در حوزه اجتماعی دقیقاً به چه معناست؟
این ادبیات از فضای سرمایهگذاری خطرپذیر (Venture Capital) میآید. در آن فضا، یک سرمایهگذار ریسک میکند و روی یک استارتاپ نوپا سرمایهگذاری میکند به این امید که در آینده بازدهی مالی بالایی داشته باشد مانند کاری که «سرآوا» با «دیجی کالا» کرد. ما در موسسه نوید همین منطق را به فضای اجتماعی آوردهایم. در نیکوکاری خطرپذیر «ریسک» برای کسب سود مالی نیست بلکه پذیرش ریسکِ سرمایهگذاری روی «اثرگذاری اجتماعی عمیق و پایدار» یک پروژه است. ما روی رویکردهای نوآورانه و اغلب اثباتنشدهای سرمایهگذاری میکنیم که به دنبال حل ریشهای یک معضل اجتماعی هستند.
تفاوت کلیدی ما با نگاه سنتی نیز دقیقاً در همین نقطه آشکار میشود. یک خیریه سنتی ممکن است یک مدرسه بسازد یا هزینه تحصیل ۱۰۰ دانشآموز را تقبل کند که خروجیهایی مشخص و قابل شمارش هستند. اما ما تلاش میکنیم در فضاهایی بایستیم که دیگران کمتر به آن وارد میشوند. یعنی روی بخشهایی سرمایهگذاری میکنیم که شاید جذابیت ظاهری کمتری داشته باشند اما پتانسیل ایجاد تغییرات سیستمی و بلندمدت را دارند. به طور خلاصه ما به جای تمرکز بر «خروجیهای»ساده، بر «توانمندسازی اکوسیستم» و دستیابی به «نتایج بلندمدت» تمرکز میکنیم.
میتوانید یک مثال عینی از پروژهای بزنید که در آن «ریسک» کردید و در نقطهای سرمایهگذاری کردید که سایر حامیان مالی علاقهای به آن نداشتند؟
بله. ما با سازمانی همکاری میکردیم که در حوزه آموزش به دانشآموزان کمبرخوردار فعال بود. حامیان مالی سنتی با خوشحالی هزینه آموزش ۱۰۰ دانشآموز را تقبل میکردند چون یک خروجی مشخص، ملموس و قابل گزارش داشت. اما آن سازمان برای توسعه کار خود به چیزی فراتر از این نیاز داشت: یک «سامانه شبکه مهارتآموزان». این پلتفرم دیجیتال برای مدیریت یکپارچه پرونده دانشآموزان و گزارشدهی شفاف ضروری بود.
این یک سرمایهگذاری زیرساختی بود. تأمین مالی برای ساخت یک وبسایت یا نرمافزار، برای حامیان سنتی جذاب نیست چون اثر آن غیرمستقیم است و نمیتوان آن را در قالب برندینگ حوزه مسئولیت اجتماعی استفاده کرد و یا یک عکس با چند کودک خندان نمایش داد. اینجا بود که ما وارد شدیم. به آن سازمان گفتیم منابع مالی برای آموزش مستقیم را از همان سایر حامیان جذب کنید و ما روی این بخش زیرساختی که برای دیگران جذابیت کمتری دارد، سرمایهگذاری میکنیم.
ما این «ریسک» را پذیرفتیم که این سامانه میتواند ظرفیت آن سازمان را برای ارائه خدمات بهتر، شفافیت بیشتر و رشد در آینده به شکل چشمگیری افزایش دهد. این مثال به خوبی نشان میدهد که نیکوکاری خطرپذیر چگونه از تأمین مالی «خروجیها» به سمت سرمایهگذاری روی «ظرفیتسازی» و«نتایج بلندمدت» حرکت میکند.
ما معتقدیم تقویت بازیگران زیستبوم اجتماعی کمک میکند که آن سازمانها ماموریت خودشان در قبال جامعه هدفشان را بهتر انجام دهند و شکل مؤثرتری مسائلشان را حل کنند. این یک مدل پایدارتر و مقیاسپذیرتر برای ایجاد تغییر است.
آیا اصطلاح «ابتذال امر خیر» مشکل فعلی در حوزه کار خیر را به درستی توصیف میکند یا شما ترجیح میدهید از عبارت دیگری استفاده کنید؟
من متوجهم که منظور از «ابتذال امر خیر» دقیقاً همان چیزی است که ما در موسسه نوید سعی در مقابله با آن داریم. یعنی جلوگیری از نزول امر خیر به یک سطح ساده، نمایشی و کماثر با این حال، شخصاً با خودِ کلمه «ابتذال» ملاحظه دارم، چون احساس میکنم نوعی قضاوت در آن نهفته است. چیزی که از نظر من مبتذل است، ممکن است برای فرد دیگری یک کار خیر مرسوم و با نیت پاک باشد. مانند فردی که در مدارس شیر پاکتی توزیع میکند و احتمالاً این کار را از روی ناآگاهی اما با نیت خیر انجام میدهد. به همین دلیل من ترجیح میدهم از واژههایی مانند «سطحینگری» یا «کماثر بودن» استفاده کنم. این واژهها به جای قضاوت نیت افراد، عملکرد و نتیجه کار را توصیف میکنند. هدف ما محکوم کردن افراد نیست بلکه هدایت این نیتهای خیر به سمت مسیرهایی است که اثربخشی بیشتری داشته باشند.
مادامی که یک کار خیر ابزاری برای برندسازی شخصی یا کسب درآمد نباشد حتی سادهترین کارها نیز میتوانند بهبودی حداقلی ایجاد کنند. چالش اصلی ما ارتقاء آگاهی و هدایت این انرژیها به سمت اقدامات عمیقتر و پایدارتر است.
این «سطحینگری» در عمل چگونه خود را نشان میدهد؟ چرا با وجود این همه فعالیت خیریه، چالشهای اجتماعی نه تنها کاهش نیافته، بلکه عمیقتر هم شدهاند؟
این سطحینگری خود را در تمرکز بر«علائم» به جای «ریشهها» نشان میدهد. اگر رویکردهای فعلی مؤثر بودند، باید شاهد کاهش رشد چالشهای اجتماعی میبودیم درحالیکه سرعت رشد مشکلات از سرعت فعالیتهای ما بیشتر است. این یعنی باید عمیقتر نگاه کنیم.
یک مثال روشن، مسئله «بازماندگی از تحصیل» است. راهحل سطحی، ساختن مدرسه یا خرید لوازمالتحریر است. اما وقتی عمیق میشویم، میبینیم که مدرسه شاید سر خیابان خانه کودک باشد اما چون آن کودک معلولیت دارد و مدرسه یک رمپ ساده ندارد، از تحصیل بازمانده است. یا کودکی در مناطق مرزی که زبان مادریاش فارسی نیست، دوره مهم پیشدبستانی را به دلیل هزینههایش از دست میدهد و در کلاس اول با سرخوردگی ترک تحصیل میکند. در این موارد راهحل ریشهای، سرمایهگذاری روی آموزش فراگیر یا ایجاد بسترهای آموزشهای مکمل خارج از مدرسه برای آمادگی کودک جهت حضور در مدرسه است، نه صرفاً خرید یک بسته لوازمالتحریر.
متاسفانه بسیاری از سازمانهای مردمنهاد در یک چرخه تکراری گیر کردهاند. آنها سالهاست یک کار مشخص را انجام میدهند، چون در آن تجربه دارند، تیمشان را بر اساس آن ساختهاند و مهمتر از همه، میتوانند برای آن از حامیان مالی بودجه بگیرند. حامیان مالی بهخصوص حامیان سنتی، پروژههای ساده و با خروجیهای ملموس را ترجیح میدهند. « ساخت مدرسه برای کودکان محروم» بسیار راحتتر از «تأمین مالی یک برنامه چندساله آموزش مکمل برای کودکان دوزبانه» قابل ارائه و فروش است.
این ساختار معیوب، یک «بازار خیریه» ایجاد کرده که در آن، سازمانها برای بقا، به سمت پروژههای سطحی سوق داده میشوند. بنابراین این سطحینگری تنها حاصل کمدانشی سازمانها نیست بلکه یک واکنش منطقی به ساختار انگیزشی موجود در اکوسیستم نیکوکاری است.
شما سالها در سیستان و بلوچستان فعالیت کردهاید، استانی که همواره مقصد بسیاری از فعالیتهای خیرخواهانه بوده است. چرا با این حجم از کمکها، توسعه پایدار در این منطقه به شکل مطلوبی رخ نداده است؟
سیستان و بلوچستان یک نمونه بارز از تمرکز حجم بالای فعالیتهای خیرخواهانه بدون دستیابی به نتایج پایدار است. به نظر من دو مشکل ساختاری اصلی وجود دارد: نخست، نبودِ یک «نقشه جامع توسعه» است که مسیر حرکت را مشخص کند. این نقشه راه نه از سوی حاکمیت وجود دارد و نه حتی در میان خود سازمانهای مردمنهاد. دوم، فقدان کامل هماهنگی و نگاه کلاننگر در میان سازمانهاست. هیچ «تصویر کلان» (Big Picture) یا چشمانداز مشترکی از تغییری که همه با هم میخواهند در ۱۰ سال آینده رقم بزنند، وجود ندارد. در نتیجه شاهدیم که مثلاً در یک محله مانند شیرآباد زاهدان، دهها سازمان به صورت موازی و تکراری فعالیت میکنند، درحالیکه مناطق دیگر کاملاً نادیده گرفته میشوند. این پراکندهکاری و عدم همافزایی، باعث هدررفت شدید منابع و انرژی میشود.
این نبود هماهنگی و نگاه سطحی در استان چه پیامدهای مشخصی داشته است؟ شما به مواردی مانند ساخت مدارس بلااستفاده یا کارگاههای خیاطی نامناسب اشاره کردید. این مداخلات اشتباه چه آسیبی به جامعه محلی وارد میکند؟
پیامدهای این نگاه سطحی، بسیار مخرب و عمیق است. ما با تعداد زیادی «مدرسه بلااستفاده» در استان مواجهیم. مدارسی که ساخته شدهاند درحالیکه معلمی برایشان وجود نداشته یا روستایی که دیگر دانشآموزی در آن باقی نمانده است. حتی موردی بود که در منطقهای با فرهنگ «کپرنشینی»، یک مدرسه آجری ساختند اما بچهها در تابستان به آن نمیرفتند چون ساختمان مدرسه برخلاف کپر، به شدت گرم بود. یا در مقطعی دیگر همه تصمیم گرفتند برای زنان بلوچ کارگاه خیاطی راهاندازی کنند، درحالیکه هنر اصلی آن منطقه سوزندوزی است و زنان نیازی به کارگاه نداشتند. این پروژهها اغلب به این دلیل اجرا میشوند که «نمایش آنها برای حامی مالی جذابتر است» نه اینکه نیاز واقعی جامعه محلی باشند.
اما آسیب این مداخلات فراتر از هدررفت پول است. این اقدامات نادرست، به صورت فعال به جامعه آسیب میزنند. برای مثال، اتفاقی که در روستای «درک» افتاد را به یاد بیاورید. پس از آنکه یک درخت خاص به جاذبه گردشگری تبدیل شد، مردم محلی به دلیل احساس «تهاجم فرهنگی» آن را قطع کردند. یا وقتی افراد غیربومی برای گرفتن عکس در اینستاگرام، لباس بلوچی میپوشند بدون آنکه به زمینه فرهنگی آن احترام بگذارند، این کار باعث ایجاد حس بیاعتمادی و شوک فرهنگی در جامعه محلی میشود.
این اقدامات، سرمایه اجتماعی را از بین میبرد، اعتماد مردم محلی به فعالان اجتماعی را خدشهدار میکند و کار را برای مداخلات آینده که شاید هوشمندانهتر باشند، بسیار دشوارتر میکند. ما در تجربیات خودمان یاد گرفتیم که به جای تقابل مستقیم با موضوعات فرهنگی حساس مانند ازدواج کودکان، باید از مسیر توانمندسازی غیرمستقیم وارد شویم تا خود جامعه به صورت ارگانیک به سمت تغییر حرکت کند. کار خیر ناکارآمد، یک اقدام خنثی نیست بلکه یک عمل زیانبار است که میتواند مقاومت در برابر توسعه ایجاد کند و به بافت اجتماعی آسیب بزند.
با توجه به این چالشها راه حل چیست؟ چگونه میتوان مسیر کار خیر را اصلاح کرد؟
راه حل در یک تغییر پارادایم بنیادین نهفته است که دو ستون اصلی دارد: شفافیت و ارزیابی اثرگذاری اجتماعی. «شفافیت» مانند یک فیلتر عمل میکند. وقتی همه سازمانها موظف به انتشار گزارشهای مالی و عملکردی شفاف شوند، آنهایی که به دنبال فعالیتهای غیربهینه یا پنهانکاری هستند، به طور خودکار از سیستم خارج میشوند زیرا نمیتوانند در چنین محیطی دوام بیاورند .البته این شفافیت باید با نظارت دقیق نهادهای قانونی مانند سازمان امور مالیاتی همراه باشد. نهادهایی که باید با ادبیات کار اجتماعی آشنا شوند و برای سازمانهای مؤثر، معافیتهای مالیاتی هدفمند در نظر بگیرند.
»ارزیابی اثرگذاری اجتماعی» ابزاری برای سنجش تغییر واقعی است.ما باید از معیارهای سطحی مانند «تعداد بستههای توزیعشده» فراتر برویم و به این سوال پاسخ دهیم: به ازای هر ریالی که هزینه میکنیم، چقدر ارزش اجتماعی خلق کردهایم؟ این مفهوم که به «بازده اجتماعی سرمایهگذاری» (SROI) معروف است، به ما کمک میکند تا بفهمیم آیا یک پروژه واقعاً به حل پایدار یک معضل کمک کرده است یا خیر.
شما معتقدید که قدرت اصلی برای ایجاد تغییر در دست چه کسی است؟ سازمانهای مردمنهاد یا حامیان مالی؟
با قاطعیت میگویم که اهرم اصلی تغییر در دستان حامیان مالی است. سازمانهای مردمنهاد در یک اکوسیستم فعالیت میکنند و رفتارشان تا حد زیادی تابعی از منابع مالی موجود است. تا زمانی که حامیان مالی، چه افراد حقیقی و چه شرکتها، به راحتی و بدون مطالبهگری پول میدهند، هیچ انگیزهای برای تغییر در سازمانها ایجاد نمیشود.
اما تصور کنید اگر حامیان مالی، به خصوص بخش مسئولیت اجتماعی شرکتهای بزرگ (CSR) که بودجههای عظیمی در اختیار دارند، مدل خود را تغییر دهند. اگر آنها به جای حمایت از کارهای کوچک و نمایشی که صرفاً جنبه برندینگ دارد، از سازمانها گزارشهای دقیق و مستند از اثرگذاری اجتماعی بخواهند، کل اکوسیستم مجبور به انطباق خواهد شد.
ما همیشه انرژی خود را روی آموزش سازمانها برای مستندسازی گذاشتهایم، اما شاید زمان آن رسیده که این انرژی را به سمت دیگر، یعنی «توانمندسازی و مطالبهگر کردن حامیان مالی» هدایت کنیم.
شما به نقش کلیدی حامیان مالی اشاره کردید. اما یک حامی مالی چگونه میتواند این سازمانهای موثر و شفاف را پیدا کند؟ آیا یک سامانه یا پلتفرم متمرکز برای ارزیابی و معرفی سازمانهای مردمنهاد قابل اعتماد وجود دارد؟
این ایده که یک پایگاه داده جامع برای ارزیابی و معرفی سازمانهای مردمنهاد وجود داشته باشد، یک نیاز بسیار بزرگ و قدیمی در فضای اجتماعی ماست. تلاشهایی هم در این زمینه صورت گرفته است. برای مثال، «موسسه افرا» با همین ماموریت شکل گرفت تا سازمانها را ارزیابی و رتبهبندی کند. حتی نهادهای حاکمیتی نیز به دنبال راهاندازی سامانههای مشابهی بودهاند، اما این تلاشها اغلب به دلیل عدم همکاری سازمانها به نتیجه مطلوب نرسیدهاند. مشکل اصلی مقاومت بسیاری از سازمانهای مردم نهاد، به خصوص سازمانهای کوچکتر، در برابر ارزیابی و شفافیت است. ما خودمان در فرآیند ارزیابی وقتی صورتهای مالی یا مستندات دقیق میخواهیم، با گارد بسته مواجه میشویم. بنابراین، ایجاد چنین سامانهای بیش از هر چیز نیازمند یک تغییر فرهنگی است.
با این حال میتوان از ظرفیتهای موجود استفاده کرد. شبکههایی مانند «شبکه ملی موسسات نیکوکاری و خیریه» میتوانند یک پایگاه داده اولیه ایجاد کنند و حداقل اطلاعات و لینک وبسایت سازمانهای عضو را ارائه دهند تا حامیان بتوانند خودشان تحقیق کنند. اما در نهایت، همانطور که گفتم، تا زمانی که تقاضا برای شفافیت از سوی حامیان مالی به یک رویه ثابت تبدیل نشود، سازمانها انگیزه کافی برای پیوستن به چنین سامانههایی را نخواهند داشت.
در نهایت، اگر یک فرد یا یک شرکت امروز بخواهد یک کار خیر اثرگذار و پایدار انجام دهد، اما نداند از کجا شروع کند، چه توصیهای برای او دارید؟
توصیه عملی من برای یک فرد یا شرکت که به دنبال اثرگذاری واقعی است، یک رویکرد چندمرحلهای است. نخست، به جای تکرار و ایجاد یک سازمان مردمنهاد جدید، باید ظرفیتهای موجود را تقویت کرد چرا که این فضا به اندازه کافی پراکنده و جزیرهای است. دوم، باید بر یک حوزه مشخص متمرکز شد و از پراکندهکاری پرهیز کرد. چه آموزش باشد، چه محیط زیست یا افراد دارای نیازهای ویژه، انتخاب یک حوزه تمرکز امکان عمیق شدن را فراهم میکند. گام بعدی، تحقیق و بررسی دقیق ریشههای مسائل است. باید در حوزه انتخابی به دنبال سازمانهای خوشنام، باتجربه و معتبری گشت که به شفافیت و مستندسازی عملکرد خود پایبند هستند. در نهایت، رویکرد باید مبتنی بر همکاری و مشارکت باشد، نه دیکته کردن. پس از یافتن سازمان مناسب، باید با آنها وارد گفتوگو شد، از پروژههای موثرشان حمایت کرد یا با بهرهگیری از تخصص و زیرساختهایشان، یک پروژه مشترک را به اجرا درآورد. این رویکرد، یعنی استفاده هوشمندانه از ظرفیتهای موجود و تمرکز بر همکاری مبتنی بر تحقیق، بهترین راه برای اطمینان از این است که یک نیت خیر به یک نتیجه پایدار و اثرگذار منجر میشود و در دام «سطحینگری» گرفتار نخواهد شد.





