وقتی کودک‌کار پلیس می‌شود

قطعی پیاپی برق در این روزهای سوزان و داغ تابستان نه تنها سامان زندگی را از کف مردم و کاسبان مشاغل مختلف ربوده بلکه نفس بسیاری از بیماران خاص و به ویژه بیماران کرونایی نیازمند دستگاه اکسیژن را بند آورده است.

به گزارش «آتیه‌آنلاین»، در شهر هیاهویی به‌پاست، قطعی برق چراغ‌های راهنمایی و رانندگی را بلا استفاده کرده است. از کار افتادن چراغ‌ها ترافیک و بی‌نظمی کلافه‌کننده‌ای در عبور و مرور ماشین‌ها و عابران ایجاد کرده است. پلیس‌ها مستاصل اند و در تلاش برای روان سازی آمدو شدها، درست در این لحظات درماندگی کمک خودجوش کودکانی که پیشتر کمتر دیده می‌شدند گرچه تحسین برانگیز اما ناخودآگاه غمی به دل می‌نشاند. کودکان فال فروش و دستمال فروش، شیشه‌پاک کن خودرو و ....همه آن‌هایی که در روزهایی نه چندان دور بعضا از سر چهارراه‌ها رانده می‌شدند و اغلب مواقع سرنشینان خودروها شیشه ها را آن چنان تا خرتناق بالا می کشیدند که مبادا نفس دو گرفته کودکان کار و درد، مریض شان کند و یا نکند مجبور شوند آدامسی، دستمال و ... از آن‌ها خرید کنند، اما حالا گویی نفس‌شان حق است و کمکشان چاره ساز، آن‌ها این روزها با سرانگشت دود گرفته شان گره چهارراه‌های خاموش را از هم باز می‌کنند.

چهارراه اول

کودکی با دستانی دود گرفته و صورتی خیس عرق فال‌هایش را ملتمسانه به رانندگانی که حالا شیشه‌هایشان نیمه باز و باز است عرضه می‌کند، گویی مهربان‌تر شده‌اند، راننده‌ای دستش را که پر شیرینی است از شیشه ماشین به سمتش دراز می‌کند و گرچه کودک باشوق می‌گیرد و با ولع دود و شیرینی را قورت می‌دهد اما باز می‌خواهد فالش فروخته شود و اصرار می کند.

می‌پرسم: حالا که چراغ‌ها تعطیلند شما بیشتر می‌تونین کاسبی کنین؟

لبخندی می زند و می گوید: آره اما همه بی اعصابن ، نمی شه زیاد بهشون گیر بدیم که بخرن. همیشه دوست داشتم زود به زود چراغ‌ها سبز و قرمز بشن که بتونیم به راننده‌های بیشتری جنس بفروشیم .البته الان که برق قطع شده خودمون به ماشینا فرمون میدیم که هم کار پلیسا و مردم راه بیفته و هم ما بتونیم کاسبی بیشتری بکنیم.

دسته فال‌ راها را به جیبش سر می دهد و کنجکاوانه به پلیس‌ها و چهارراه گره خورده از ماشین‌ها خیره می‌ماند.

چهارراه دوم

مادری بچه به دوش در میان ازدحام ماشین ‌ها در تقاطع خاموش بی‌چراغ دستمال کاغذی‌هایش را نمایش می دهد. نای حرف زدن ندارد و آرام و بی‌صدا گاهی راننده ای که حواسش را به جایی دیگر پرت کرده است با ضربه زدن دستمال به شیشه نیمه بازش به خرید دستمالی دعوت می کند.

چرا این بچه بی‌گناه رو اسیر کردی ، بیچاره داره می پزه تو این زل آفتاب، این روزها اصلا فروشی دارین ؟

انگار راضی نیست و بلافاصله با ابرویی درهم کشیده جواب می‌دهد: چاره ای ندارم کجا بذارم بچه رو ، سخته اما خیالم راحته وقتی باهامه، چراغ ها خاموشه من تا خیلی پایین تر چهارراه ها می رم و زمان بیشتری دارم و می‌تونم فروش بیشتری داشته باشم.

او در میان ماشین ها به عقب برمی گردد و دور می شود. بوق ممتد ماشین ها و ترافیکی که گره خورده است و پلیس با علامتی در دست در تلاش است که جای خالی چراغ های راهنمایی را پر کند.

چهارراه سوم

اصلا گوشش بدهکار نیست ماشینی را شکار می‌کند و بی‌توجه به واکنش راننده‌اش شیشه شوی را به شیشه ماشین اسپری می کند و با دستمالش پاک می‌کند. راننده تسلیم می‌شود و شیشه را پایین می‌کشد و اسکناسی 10 هزار تومانی به او می دهد. خوشحال که نزدیک می‌شود از او می‌پرسم: موفق شدی مگه نه، کارت سخت نیست؟

خندان اسکناس را نشان می‌دهد و می گوید: پول که باشه راضیم و این روزهای بی برقی از اینکه می تونم به پلیسها کمک کنم که ماشین ها رو از چهارراه رد کنیم خیلی خوشحالم .چون آرزو دارم پلیس بشم الان هم پلیسی می کنم و هم کاسبی برای خرج خونه.

 حرفی برای گفتن نمی‌ماند، شاد و شنگول می‌رود وسط چهارراه، نزدیک پلیسی که از شدت گرما، لباسش خیس عرق شده است می‌ایستد، پلیس خسته و درمانده و او خندان مسیر را برای ماشین ها باز می کند.  

چهارراه چهارم

اسپنددان را تند و سریع بر گردادگرد ماشین های ترافیک زده در خاموشی چراغ تقاطع ها می‌چرخاند و به هر ماشین که نزدیک می‌شود بسته فالش را تعارف می‌کند. اصرار نمی کند و در رفت و برگشتی تکراری حوالی چهارراه بالا و پایین می رود.دود غلیظ اسپند چهارراه را مه آلود کرده است. چراغ ها خاموش و رانندگان و سرنشینانشان هم سکوت اند و گاهی با عبور معترض عابران پیاده، بوق ممتد و درهم ماشین ها و صدای غرولندها بلند می شود.

اسپندفروش خودش را به پلیس می رساند و کنارش می ایستد و ماشین ها را راهنمایی می کند.

اگرچه فالش خریداری ندارد اما انگار تلاشش برای بازگشایی چهارراه در کنار پلیس او را راضی و سرگرم کرده است. چهارراه که خالی از ماشین می شود دستی به پلیس می دهد و خسته بر کرانه خیابان می نشیند. اسپندش خاموش شده است و فالهایش خیس عرق در دستان کوچکش مچاله شده اند.

به خدا سهم آنها این نیست که هست

با عبور از تمام چهارراه‌های خاموش با خودم فکر می‌کنم که کودک کاری که سالها له‌شدنش در کارهای پنهان و زیرزمینی را التفاتی نکردند چطور الان می تواند به کمک این سیستم و  پلیس بشتابد تا که نقشی موثر در بازکردن ترافیک گره خورده در خاموشی تقاطع‌ها داشته باشد، بنابراین اگر او دیده شود می‌تواند پلیسی موفق و یا مسوولی اثرگذار و...باشد.

به راستی آیا وقت آن نشده است که با احساس مسوولیت بیشتری در برابر این کودکان، آن گونه متعهدانه سیاستگذاری و حکمرانی کنیم که زندگی این کارگران کوچ نان آور به افق های روشن امید و باروری آرزوهای دیرینه شان پیوند بخورد؟

کد خبر: 21216

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • 9 + 6 =