نام من شفیق احمد مسیح است و ۴۵ سال سن دارم. من در لاهور هندوستان به دنیا آمدم. پدرم هم کارگر سرویس بهداشتی بود و مادرم نظافتچی. وقتی من پنج ساله بودم پدرم فوت کرد. از آن روز به بعد زندگی من سخت شده است.
وقتی هفت ساله بودم مادرم دوباره ازدواج کرد و من رفتم تا پیش عمویم زندگی کنم. معلم مدرسهام خیلی به من لطف داشت و تا دوران راهنمایی از من حمایت مالی میکرد.
یک زمانی فکر میکردم که میتوانم درس بخوانم و شغل خوبی پیدا کنم تا مجبور نباشم مانند پدر و مادرم در خانه مردم کار کنم، اما اینطور نشد. من در سازمان آب و فاضلاب (WASA) که مسئول تمیز کردن فاضلاب است شروع به کار کردم. من مأمور شدم در ایستگاه دفع فاضلاب کار کنم.
ازدواج کردم و صاحب دو فرزند شدم. دخترم با سوراخی در قلبش به دنیا آمد. وقتی او دو ساله بود، پزشکان به من گفتند که او نیاز به عمل جراحی دارد که هزینه آن یک لک ۱۰ هزار روپیه (۳۹۰ دلار آمریکا) است. تهیه چنین پولی برایم سخت بود، بنابراین مجبور شدم وام بگیرم.
روزی که او عمل شد سختترین روز زندگی من بود. هرگز فراموشش نخواهم کرد. در حین عمل، نخ بخیهها در بیمارستان تمام شد. آنها از من خواستند که نخ بیشتری بگیرم، اما من قبلاً وام گرفته بودم و پول بیشتری نداشتم و داروخانه ۳۵۰۰ روپیه (۱۲.۳۵ دلار آمریکا) میخواست. من به تازگی یک موتور اقساطی به قیمت ۳۴هزار روپیه (۱۲۰ دلار آمریکا) خریده بودم. در نهایت چارهای نداشتم و مجبور شدم موتور را به قیمت ۸ هزار روپیه (۲۸ دلار آمریکا) بفروشم. همه میدانند که زندگی یک دختر چقدر برای یک پدر معنادار است، بنابراین من موتور را فروختم، نخ را خریدم و به بیمارستان دادم. پزشکان عمل را تمام کردند اما شش ماه بعد دخترم فوت کرد.
دوران بسیار سختی بود. دخترم رفته بود، موتور نداشتم، بدهکار بودم. تا دو سال آینده باید هر روز ۲۵ کیلومتر پیادهروی میکردم تا سر کار بروم. در آن زمان سقف خانه من گلی بود و نشتی داشت. نشتی سقف سالها ادامه داشت و نتوانستم آن را درست کنم، همه وسایلمان خراب شد. وقتی باران میآمد، تمام شب را گوشهای از تخت مینشستیم و دعا میکردیم که باران قطع شود تا بتوانیم بخوابیم.
پس از مرگ دخترم، خواهرم از من و پسرم خواست که به ملاقات او برویم. از یکی از دوستانم ۱۰۰ روپیه قرض (۰.۳۵ دلار آمریکا) گرفتم و یک موتور کرایه کردم، ۸۰ روپیه بنزین گرفتم و ۲۰ روپیه نزد خودم نگه داشتم. تابستان بود و هوا خیلی گرم بود. در راه پسرم درخواست آب کرد. غرفه ای را دیدم که شیرینی میفروخت. برای پسرم یکی خریدم و یک لیوان آب به او دادند. اما پسرم بعد از تمام کردن شیرینی گفت که هنوز گرسنه است و بیشتر میخواهد. من ۱۰ روپیهای که برای خرید یک شیرینی دیگر برای پسرم میخواستم را نداشتم.
آن روز از اینکه نمیتوانم به پسرم غذا بدهم احساس درماندگی میکردم و تصمیم گرفتم که هر اتفاقی بیفتد، حتی اگر مجبور شوم فاضلاب را تمیز کنم یا زباله جمع کنم یا هر کاری که باید انجام دهم، هرگز فرزندم را گرسنه نگذارم. بعد از آن شغلم را به کار در فاضلاب منتقل کردم. دلیلش این است که در کار فاضلاب، وقتی سر کار نیستید میتوانید برای خودتان جاهای دیگر و خانههای مردم را درست کنید و ۱۰۰ تا ۲۰۰ روپیه درآمد داشته باشید.
هیچ کس با میل به فاضلاب نمیرود. اما وقتی بچههای شما از گرسنگی میمیرند، این چیزها مهم نیست. فرزندان، همسر، خانواده، همه اینها اولویت دارند.
ممکن است چند ثانیه طول بکشد تا کسی در فاضلاب بمیرد، زیرا گازها بسیار سمی هستند. آدم حتی نمیداند چه بر سرش آمده. برخی از گازها را میتوان با سوزاندن چوب کبریت بررسی کرد، روش دیگر این است که از شن استفاده کنیم، یا وقتی درب فاضلاب را باز میکنیم، می توانیم ببینیم که رویه آن سفید یا زرد است و این نشان می دهد که گاز وجود دارد. اما نوع دیگری از گاز در داخل لجن وجود دارد که میتواند از زیر فوران کند و شما را بکشد.
وقتی برای تمیز کردن فاضلاب میرویم، درب خانههای محله که لولههای آن به فاضلاب وصل است را میکوبیم و به آنها اطلاع میدهیم که کارگر ما برای تمیز کردن لولههای فاضلاب به داخل لولههای فاضلاب میرود، پس لطفا از آب استفاده نکنید، از توالت استفاده نکنید، اما مردم گوش نمیدهند. به عنوان مثال، اگر فردی توالت را تخلیه کند، مستقیماً به سمت کارگری که در داخل فاضلاب نشسته است سرازیر میشود. اتفاق دیگری که جلوی چشمم افتاد زمانی بود که یکی یک قابلمه بزرگ برنج را جوشانده بودند و آب جوش را به داخل لولهکشی ریختند و همه جای بدن همکارم سوخت.
در مورد سلامتی، میتوانم بگویم که چشمها، پوست و ریههای ما بیشتر تحت تأثیر قرار میگیرند. بینایی من بسیار ضعیف است که باعث نگرانی من شده است. همچنین مشکلات تنفسی دارم و پس از مدت کوتاهی کار احساس خستگی میکنم. فکر میکنم فقط پنج یا حداکثر ۱۰ سال دیگر بتوانم کار کنم. اگر در زمان بیماری در بیمارستان بستری شویم، شرکت از من حمایت میکند، اما پس از مرخص شدن باید هزینه داروها را خودمان بپردازیم.
دو، سه سال پیش یک شبکه تلویزیونی آمد و با من مصاحبه کرد. با این فکر که میتوانم برای کارگرانی مثل خودم وضعیت را بهتر کنم و صدایم را به گوش بقیه برسانم، مصاحبه را انجام دادم، اما وقتی مصاحبه پخش شد پیامدهای منفی داشت. پسرم مجبور شد مدرسهاش را ترک کند. دانشآموزی مصاحبه را دید و به همه گفت که پدر همکلاسی آنها فاضلاب را تمیز میکند. بعد از این پسرم مورد آزار و اذیت قرار گرفت. آنها با او در یکجا غذا نمیخوردند. ناهار او را در زبالهها انداختند و وقتی با او بازی میکردند، توپ را داخل توالت انداختند و به او گفتند که پدرش فاضلابکش است و او هم باید بتواند این کار را انجام دهد و توپ را بردارد. پسرم عصبانی شد و کار به دعوا کشید، من به سراغ معلمان رفتم و از آنها خواستم که بچهها را از این کار منع کنند، اما نتیجه نداد.
برخی از اقوام و اطرافیان نگاه بدی به ما داشتند. یکی از دوستانم از همسرم خواست که من را از انجام این کار منع کند چراکه او در جامعه مورد احترام است و اگر مردم بدانند که او با یک کارگر فاضلاب دوست است، بر شهرت او تأثیر میگذارد. خیلی اذیت شدم، انسان هر کاری برای عزیزانش انجام میدهد ولی دربارهاش این گونه صحبت میکنند یا نفرت نشان میدهند که دلخراش است. به همسرم توضیح دادم که سخت کار میکنم و از کسی چیزی نمیخواهم، گدایی نمیکنم، وام نمیگیرم و پول خودم را به دست میآورم،کم کم فهمید. برای پسرم هم توضیح دادم که از من متنفر نشود.
به طور کلی، جامعه به ما کارگران فاضلاب نگاه تحقیرآمیز دارد و ما را با القاب تحقیرآمیز و خفیف خطاب میکند. در چهار سال گذشته من سعی کردهام صدای خود را از طریق کانالهای مختلف برای بهبود ایمنی و حقوق کارگران فاضلاب و سایر کارکنان بهداشتی به بقیه برسانم. من با دولت و سازمانهای غیردولتی (NGO) تماس گرفتم و درخواست کردم که سازمان بینالمللی کار (ILO) روی این موضوع تمرکز کند. پیام من به همه آنها افزایش آگاهی است تا مردم وضعیت ما را درک کنند. آنها همچنین باید به کارگران فاضلاب آموزش مناسب بدهند. هیچ کاری بد نیست، این ذهنیت انسان است که باید تغییر کند. من تمام تلاشم را میکنم و آینده بهتری برای پسرم و جامعهمان میخواهم. از مردم میخواهم که لطفا به نظافتچیها احترام بگذارند.
نظر شما