زندگی در سایه حذف؛ زندگی پنهان ایرانیان بینام در حاشیه مشهد
مجیدفولادیان فعال اجتماعی از مردمانی میگوید که ایرانیاند، اما در هیچ دفتر و سندی وجود ندارند؛ جامعهای که از دل فقر و بیهویتی، نظامی تازه برای ادامه زندگی ساخته است.

چطور میشود در کشوری زندگی کرد، بیآنکه در آن «ثبت» شده نباشی؟ نه شناسنامهای، نه کارت ملی، نه حتی حقی برای خرید سیمکارت یا ثبتنام کودک در مدرسه.مجید فولادیان استاد دانشگاه در نشست« زندگی در حاشیه» از گروهی سخن گفت که در ساختار اجتماعی ایران نه دیده میشوند و نه پذیرفته؛ مردمانی که در شهرهایی چون مشهد و سیستانوبلوچستان زندگی میکنند، اما در آمار رسمی وجود ندارند.
در حاشیه مشهد، چند خانواده در خانهای کوچک کنار هم زندگی میکنند. هیچکدام شناسنامه ندارند، اما هر یک گوشهای از کار ساختوساز را بلدند. یکی دیوار بالا میبرد، دیگری گچ میکشد، و زنها در آشپزخانه جمعی برای همه غذا درست میکنند.
خانه مال هیچکس نیست، اجارهنامه به نام فردی است که شناسنامه دارد. زندگی بر پایه اعتماد میچرخد؛ اعتمادی که نه قانون تضمینش کرده، نه سند.فولادیان میگوید:وقتی جامعه ما به سمت مدرنیته رفت، شروع کرد به ندیدن گروههایی از خودش. این افراد صدایی ندارند و در نظام اجتماعی ما حذف شدهاند.
به باور او، این گروهها فرودستترین اقشار قابل شناسایی در ایراناند؛ ایرانیانی فاقد هویت رسمی که در شهرهای مختلف پراکندهاند. برخی در مرزها بزرگ شدهاند، جایی که مرز سیاسی ناگهان میان یک ایل کشیده شد و خانوادهای در دو کشور افتاد.
بر اساس روایت فولادیان، بخشی از این جمعیت در دوران پهلوی اول بهدلیل سربازگیری اجباری، از گرفتن شناسنامه خودداری کردند. «آن زمان داشتن شناسنامه مزیتی نداشت. زمین و زندگیشان برقرار بود و نیازی به ثبت رسمی نمیدیدند. اما امروز، همان تصمیم تاریخی، آنان را از همه حقوق اجتماعی محروم کرده است.»
فولادیان برآورد میکند که اکنون حدود ۵۰۰ هزار نفر در سراسر ایران، ایرانیانی هستند که هیچ مدرکی از هویتشان وجود ندارد. او میگوید: این افراد به شکل سیستماتیک تحت فشارند تا بهعنوان افغانستانی شناخته شوند یا از کشور خارج شوند. سیاستها آنها را نه بهعنوان شهروند، بلکه بهعنوان مسئله میبیند.
بزرگترین پناه این جمعیت، اقتصاد غیررسمی است. فولادیان میگوید:حوزه ساختوساز بزرگترین بخش اقتصاد غیررسمی ایران است؛ جایی که برای کار کردن نیازی به شناسنامه نیست. در حاشیه مشهد، بسیاری از بیهویتها در پروژههای ساختمانی فعالاند. حرفهایاند، سریع خانه میسازند، اما هیچگاه صاحب آن نمیشوند.
او تأکید میکند که مالکیت در این جامعه مفهومی ندارد: هرچه دارند، فقط برای زندگی است؛ نه برای سرمایه.در نبود نهادهای حمایتی، این افراد خود نظامی از همیاری و بیمه اجتماعی غیررسمی ساختهاند. اگر یکی بیمار شود، بقیه کمکش میکنند؛ اگر کودکی بیسرپرست شود، خانوادهای دیگر او را میپذیرد.
فولادیان از پیرزنی نابینا میگوید که هیچکس نمیدانست از کجاست. او را کنار خیابان پیدا کرده بودند، به خانه بردند، مراقبتش کردند، و بعد از مرگش برایش مراسم ختم گرفتند.«اینجا جامعهای شکل گرفته که همه چیز را با هم تقسیم میکننداز غذا و سرپناه تا اندوه و مرگ.»
اما محرومیت از هویت، یعنی محرومیت از آموزش. فولادیان روایت میکند:فرزندان این خانوادهها حتی در مدارس اتباع هم پذیرفته نمیشوند. ناچارند در خانهها یا مساجد، زیر نظر روحانیان محلی درس بخوانند. آنچه میآموزند، تکرار طوطیوار کتابهای درسی است. نه سواد خواندن دارند، نه امید به آینده.
فولادیان در تحلیل جامعهشناختی خود، از «کارکردگرایی کارساز» و «بروزی» یاد میکند؛ نظریههایی که توضیح میدهند چگونه گروههای حذفشده از دل بحران، ساختارهایی تازه میسازند.
او میگوید: این جامعه کوچک به ما نشان میدهد که زندگی، حتی در دل محرومیت عمیق، متوقف نمیشود. از ناکامی و فقر، شکل جدیدی از زیست زاده میشود؛ با نظم و قواعدی بومی و غیررسمی.
آیا میتوان مردمانی را نادیده گرفت که همچنان کار میکنند، خانه میسازند، فرزند به دنیا میآورند و زندهاند، بیآنکه در هیچ فهرستی باشند؟
به گفته فولادیان شاید این فرودستان بینام در ظاهر حاشیهای باشند، اما آنها به ما یادآوری میکنند که زندگی از دل حذف، باز هم ادامه پیدا میکند. مسئله این است: ما میخواهیم آن را ببینیم یا نه؟





