توسعه از درون: گذار از نگاه «نیاز-مبنا» به «دارایی-مبنا» در توانمندسازی محلی
پنل «توانمندسازی محلی؛ مسیرهای الهامبخش برای توسعه پایدار روستا» نشان میدهد چگونه با نقد گذشته و تکیه بر داراییهای درونی، مسیر توسعه پایدار به دست خود جوامع ساخته میشود.


اثربخشی مدلهای رایج توسعه روستایی در ایران، دهههاست که موضوع بحث و ارزیابی است. رویکردهای سنتی که عمدتا بر مداخلات بیرونی مانند اعطای وامهای خرد و برگزاری دورههای آموزشی فنی متمرکز بودهاند، با یک چالش بنیادین روبرو هستند: چرا این فعالیتها اغلب به توانمندسازی پایدار و تغییرات معنادار در ساختارهای اقتصادی و اجتماعی جوامع محلی، بهویژه برای زنان، منجر نمیشوند؟ این پرسش انتقادی، مبنای بحث های مطرحشده در پنل تخصصی «توانمندسازی محلی؛ مسیرهای الهامبخش برای توسعه پایدار روستا» بود.
هدف این پنل کالبدشکافی علل ناکارآمدی این مدلها و معرفی یک پارادایم جایگزین بود. پارادایمی که نقطه ثقل توسعه را از منابع بیرونی به داراییها و ظرفیتهای درونی جامعه منتقل میکند. بحث این پنل با طرح یک مسئله کلیدی آغاز شد: اگر مدلهای فعلی توانمندسازی پاسخگو نیستند، ایراد کار کجاست و توانمندسازی واقعی در چه ابعادی باید تعریف شود؟
نقد وضع موجود: وقتی «عاملیت» حلقه گمشده است
پنل با ارائه ساناز قربانی، مدیر پروژه ایجاد گروههای خودیار در بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان، با عنوان «وقتی زنان توسعه میسازند: نقدی بر رویکردهای توانمندسازی در ایران» آغاز شد. او سخنانش را با طرح یک سوال جدی شروع کرد؛ سوالی که نه از دل تئوریها، بلکه از مشاهده مستقیم در روستاهای سیستان و بلوچستان بیرون آمده بود.
قربانی داستان را اینگونه روایت کرد: «وقتی ما به روستاها میرفتیم و با خانمها جمع میشدیم، آنها برایمان چندین مدرک میآوردند؛ گواهینامههایی که نشان میداد آموزشهای بسیاری در حوزههای مختلف هنری دیدهاند» اما وقتی از آنها پرسیده میشد: «خب، اکنون با این مدارکی که گرفتهاید و مهارتهایی که آموختهاید، دقیقا چه کاری انجام میدهید؟»، پاسخ یک سکوت و سپس این جمله بود: «هیچ کاری انجام نمیدهیم». همین پاسخ کوتاه، یک سوال اساسی را برای او ایجاد کرد: «آیا ارائه آموزشهای صرفاً فنی و مهارتی، آیا اعطای وامهای خرد، آیا همه اینها میتواند منجر به توانمندی زنان روستایی بشود؟»
برای پاسخ به این سوال، قربانی به تعریف نایلا کبیر، اقتصاددان برجسته و استاد حوزه جنسیت و توسعه، استناد کرد که توانمندسازی را «فرآیند کسب توانایی برای انتخاب کردن و عمل کردن بر اساس انتخابها در شرایطی که قبلاً چنین توانایی وجود نداشت» میداند.
او توضیح داد که بر اساس این دیدگاه، توانمندسازی واقعی از سه جزء کلیدی تشکیل شده است: دسترسی به منابع، کسب عاملیت (Agency)، و رسیدن به دستاوردها. قربانی استدلال کرد که رویکردهای رایج، با تمرکز بیش از حد بر «منابع» مانند آموزش یا وام، از مهمترین بعد یعنی «عاملیت» غفلت کردهاند. او عاملیت را همان «توانایی تصمیم گرفتن، سخن گفتن، مذاکره و چانهزنی کردن» دانست؛ قدرتی که به زنان اجازه میدهد بر زندگی خود کنترل داشته باشند و تغییرات معنادار ایجاد کنند.
قربانی گفت که ما به چه چیزهایی «نمیتوانیم» توانمندی بگوییم: «ما به مهارتآموزی صرف نمیتوانیم بگوییم توانمندی». «توانمندی مساوی با ایجاد کسبوکار نیست» و حتی گاهی «مسئله اعطای وامهای خرد... عامل بیاعتمادی و اختلاف در روستاها شده است». از دید او، مهمترین نکته این است که «توانمندی فقط یک فرآیند فردی نیست... توانمندی یک فرآیند جمعی است و باید در جمع... اتفاق بیفتد.»
قربانی برای اینکه نشان دهد «عاملیت» در عمل چگونه شکل میگیرد، داستان «آزاده» از روستای تپه رستم را به عنوان یک مثال عینی روایت کرد. او آزاده را اینگونه توصیف کرد: زنی که در ابتدا به دلیل انزوا و کمبود اعتماد به نفس، حتی در جلسات گروهی نیز دیده نمیشد. اما پس از مدتی حضور در گروه خودیار، سرانجام سکوت خود را شکست و با نزدیک شدن به تسهیلگر، برای اولین بار خواست که هنر دستش را به او نشان دهد.
قربانی ادامه داد که آزاده ابتدا از آموزش هنرش به دیگران سر باز زد و با خجالت میگفت: «والا رویم نمیشود»، اما کمکم شروع کرد و به یک مربی برای زنان دیگر روستا تبدیل شد. نقطه اوج این تحول و کسب عاملیت، زمانی بود که او برای شرکت در یک نمایشگاه در تهران انتخاب شد. در این مرحله، او با مخالفت شدید برادرانش مواجه شد که میگفتند: «نه! چه معنی دارد تو تنها به تهران بروی؟». آزاده اما این بار، با استناد به استقلال مالی و دستاوردهایی که کسب کرده بود، با آنها «چانهزنی کرد، مذاکره کرد» و توانست رضایت خانواده را برای این سفر جلب کند.
این داستان، مدیر پروژه ایجاد گروههای خودیار را به این جمعبندی اساسی رساند که رویکردهای فعلی باید نقد شوند. او تاکید کرد که راه حل در «رویکردهایی است که به زنان «صدا» میدهد مثل آزاده که توانست صدای زنان روستای تپه دز را به تهران بیاورد.»
اما این «صدا» چگونه در عمل شنیده میشود و این «عاملیت» در چه بستری فرصت بروز پیدا میکند؟
راهکار عملی: «مشارکت» به مثابه موتور محرک توسعه
این سوال را ناصر نوربخش، مدیر عامل بنیاد توسعه فرهنگی و توانمندسازی سپهر، در سخنرانی با عنوان «از مشارکت تا توسعه؛ روایت تجربه بنیاد سپهر قائن در روستاها» پاسخ داد. او با روایت تجربهای مشخص، نشان داد که چگونه «مشارکت» میتواند موتور محرک توسعهای پایدار و درونزا باشد.
نوربخش بحث خود را با ارائه تعریفی از مشارکت اجتماعی آغاز کرد و آن را «یک کنش آگاهانه و داوطلبانه برای تغییر و بهبود شرایط زندگی اجتماعی» دانست. به گفته او در چنین فرآیندی مردم به صورت اختیاری برای رسیدن به یک «خیر جمعی» که برای همگان «منفعت» مادی و معنوی به همراه دارد، گرد هم میآیند. او شرط اصلی موفقیت یک پروژه را در این دانست که باید در نقطه تلاقی «اولویت نهاد تسهیلگر و اولویتهای ذینفعان» تعریف شود. نوربخش تاکید کرد که اگر این همپوشانی حیاتی وجود نداشته باشد، پروژه از همان ابتدا شکست خورده است و در نتیجه «هیچ مشارکتی اتفاق نمی افتد.»
نوربخش برای به تصویر کشیدن این مفاهیم، به روایت تجربه مشخص بنیاد سپهر در راهاندازی «بازارچه محلی روستای زول» پرداخت. زول، یک روستای گردشگری در نزدیکی قائن است که آخر هفتهها میزبان گردشگران محلی است. ایده اولیه این بود که به جای دریافت پول برای ورود به روستا، بازاری راهاندازی شود که با فروش محصولات، هم به نفع مردم باشد و هم کسبوکارهای محلی را رونق دهد.
او توضیح داد که هرچند ایده اولیه از سوی نهاد تسهیلگر مطرح شد، اما موفقیت آن در گرو جلب مشارکت واقعی مردم بود. به گفته نوربخش یکی از مهمترین نقشهای تسهیلگران در این مرحله، «ترویجگری و آگاهیبخشی» بود. آنها برای ایجاد اشتیاق در میان اهالی، بهویژه زنان روستا، اقدامات متنوعی انجام دادند: با ارائه «روایتی داستانوار و بسیار جذاب و ملموس» از آنچه قرار بود اتفاق بیفتد، نمایش «عکس و فیلم از پروژههای مشابه» در روستاهای دیگر و حتی بردن گروهی از اهالی برای بازدید از یک نمونه موفق، به «ترسیم چشمانداز» کمک کردند.
پس از جلب موافقت اولیه، تسهیلگران به جامعه محلی کمک کردند تا ساختار کار را خودشان تعریف کنند: «آییننامههایی طراحی شد، وظایف بازارچه تعریف شد، مسئول مشخص شد». نوربخش تاکید کرد که رهبر پروژه به صورت دستوری انتخاب نشد، بلکه بستر فراهم شد تا یک رهبر محلی به صورت خودجوش ظهور کند. او یکی از اقدامات کلیدی را «واگذار کردن تریبون» به خود مردم دانست و گفت: «همین کارهای کوچک است که انگیزه ایجاد میکند و مسیر را برای افراد روشن میسازد.»
نتیجه این مشارکت، فراتر از موفقیت اقتصادی بود. اگرچه بازارچه به درآمدی حدود «صد میلیون تومان» در روز برای مردم محلی دست یافت، اما دستاورد مهمتر، بعد اجتماعی آن بود. این بازارچه به فضایی برای «تعامل اجتماعی و فضای گفتگو» تبدیل شد. به گفته یکی از اهالی: «ما اگر در گذشته فقط در مناسبتهایی مثل نوروز کنار هم جمع میشدیم، الان این بازارچه فرصتی برای جمع شدن است.»
نوربخش بر نقش «قدردانیکننده» نهاد تسهیلگر هم تاکید کرد. آنها با برگزاری یک جشن در روز ملی روستا و تقدیر از تکتک فعالان، به آنها کمک کردند تا احساس «دیدهشدن» کنند. این فرآیند موفق، در نهایت به توسعهای بزرگتر منجر شد: گروه مسئول بازارچه، یک سال بعد تعاونی زنان روستا را راهاندازی کردند و کسبوکارهای جدیدی مانند کافه در روستا شکل گرفت.
مبانی نظری: گذار از «نیاز» به «دارایی»
تا اینجای پنل، بحث از نقد رویکردهای سنتی به معرفی یک تجربه موفق در زمینه مشارکت رسیده بود. اما برای تکمیل این پازل، نیاز به یک چارچوب نظری بود که بتواند این تجربیات را تبیین کرده و به یک مدل عملی تبدیل کند. این وظیفه بر عهده محمد جواد دردکشان، مدیرعامل بنیاد توسعه کارآفرینی زنان و جوانان، در سخنرانیای با عنوان «ضرورت انتخاب رویکردی نو: چیستی و چگونگی کاربست رویکرد جماعتگرایی داراییمبنا (ABCD)» گذاشته شد.
دردکشان بحث خود را با اشاره به این نکته آغاز کرد که کلماتی چون «توانمندسازی، مشارکت، تسهیلگری» با وجود اهمیت، به مفاهیمی «پرتکرار» و «مبهم» تبدیل شدهاند. او استدلال کرد که برای ابهامزدایی، باید این مفاهیم را در یک بستر مشخص قرار داد. او با مروری بر تاریخ توسعه، رویکردهای مختلف را از هم متمایز کرد. رویکرد نخست، نگاه «تحکمی» و «از بالا به پایین» است که در آن کارشناسان و دولتیان برای مردم تصمیم میگیرند. این رویکرد شاید بتواند زیرساخت بسازد، اما «کشش آن بیش از این نیت که مثلا فقط جاده بسازد.» در کنار آن، رویکرد «ترحمی» قرار دارد که از دل فعالیتهای خیریهای بیرون آمده و با منطق «دلسوزانه» به مردم محروم کمک میکند. این نگاه نیز با وجود نیت خیر، نتوانسته تغییرات پایداری ایجاد کند و نمونه آن، آفریقاست که «میلیاردها میلیارد دلار پول خرج شده ولی آفریقا کماکان آفریقا است. حتی رویکرد «تفاهمی» که در آن «مردم مهم هستند و تصمیم میگیرند»، با وجود شناسایی اولویتها از طریق نیازسنجی، در نهایت به بنبست میخورد، «چون دوباره در اجرا، پایش، ارزیابی، استمرار و پایداری، مردم غایب می شوند.»
پس از نقد این رویکردها، دردکشان از یک «انقلاب در فهم توسعه» سخن گفت؛ رویکردی نوین به نام «جماعتگرایی داراییمبنا» یا ABCD که در دهه شصت شمسی (اواخر دهه 1980 میلادی) متولد شد. او داستان شکلگیری این رویکرد را اینگونه روایت کرد: «دو استاد دانشگاه دو سال وقت میگذارند، به بیست شهر و سیصد روستا میروند و چهار هزار روایت از موفقیتهای پروژههای روستایی و توسعه محلی استخراج میکنند.» نتیجه این مطالعه گسترده، یک یافته شگفتانگیز بود: «همه پروژههایی که از دارایی و قدرت شروع کردهاند، به موفقیت رسیدهاند و پروژههایی که از نیاز شروع کردهاند، به شکست انجامیدهاند.»
این یافته، سنگ بنای یک پارادایم جدید شد. دردکشان تفاوت کلیدی این دو نگاه را در نقطه شروع آنها دانست. رویکرد «نیاز-مبنا» که ستون اصلی آموزشهای تسهیلگری تا به امروز بوده، با تمرکز بر «مشکلات و کمبودها»، ناخودآگاه این پیام را به جامعه میدهد که «شما خودتان کافی نیستید و به حضور ما نیاز دارید». این نگاه، جامعه را در موضع ضعف و وابستگی قرار میدهد. در مقابل، رویکرد «دارایی-مبنا» حرکت را از «قوتها و داراییها»ی موجود در جامعه آغاز میکند و پیامش این است که «شما خودتان توانمند هستید.» این رویکرد، «امید، خودباوری و مشارکت» را تقویت میکند، زیرا «توان هر کسی با پای قوت خودش حرکت میکند و تا جامعه حرکت نکند، تغییری در آن رخ نمیدهد.»
از این منظر، مردم دیگر «دریافتکننده خدمات نیستند» یا فقط «بلندگوی بیان احساس و نیاز نیستند.» بلکه «مردم همه هستی سرزمین هستند و همه حرکت از آنها منشا میگیرد و به آنها ختم میشود.»دردکشان در پایان، اشاره کرد که بنیاد بر اساس تلفیق این مفاهیم به یک مدل سهمرحلهای آزمودهشده رسیده است: مرحله اول، «شکلگیری مشارکت و توانمندی فردی و اجتماعی» طی یک سال و نیم و بدون هیچ انتظار افزایش درآمد؛ مرحله دوم، «توسعه توانمندیهای کسبوکاری و اقتصادی»؛ و مرحله سوم، جایی که نهاد تسهیلگر «جدا میشود» و جامعه به تنهایی حرکت خود را ادامه میدهد.
تضمین پایداری: خلق «ارزش» به جای تأمین کالا
پس از آنکه مبانی نظری یک توسعه درونزا تشریح شد، پنل به سراغ آخرین و یکی از مهمترین پرسشها رفت: چگونه میتوان این حرکتهای اجتماعی و توانمندیهای شکوفاشده را به یک مدل اقتصادی پایدار و رقابتی تبدیل کرد؟ پاسخ این پرسش در سخنرانی زهرا رهایی، عضو هیئت مدیره انجمن زنان کارآفرین، با عنوان «تقویت زنجیره ارزش؛ راهی برای پایداری اقتصادی روستاها» ارائه شد.
رهایی سخنان خود را با اشاره به یک تجربه شخصی و مهم آغاز کرد. او توضیح داد که پس از پانزده سال فعالیت به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه، به این دلیل که میدید تحقیقات و برنامههای توسعهای که مینوشت در میدان عمل به نتیجه نمیرسند، دانشگاه را ترک کرده بود تا پاسخ را در دنیای واقعی بیابد. او متوجه شده بود که یک مشکل اساسی وجود دارد: کسبوکارهای روستایی پس از تولید محصول، دائماً به دنبال کسی هستند که محصولاتشان را برایشان بفروشد. به گفته او، ریشه این مشکل، غلبه یک طرز فکر خاص است که او آن را «نگاه زنجیره تأمین» نامید؛ دیدگاهی که تنها بر تولید یک محصول و رساندن آن به بازار تمرکز دارد و از حلقههای ارزشآفرینی در این میان غافل است.
او برای درک این تفاوت، ابتدا دو مفهوم «قیمت» و «ارزش» را از هم تفکیک کرد. از نظر او، قیمت امری «عینی» و مبتنی بر مواد اولیه است، در حالی که ارزش، امری «ذهنی» و «اکتسابی» است که میتوان آن را خلق کرد. رهایی برای روشن شدن این موضوع، مثال یک بطری آب را مطرح کرد: قیمت این بطری مشخص است، اما ارزش آن بسته به شرایط تغییر میکند؛ مثلاً ارزش آن برای یک فرد تشنه در کویر با ارزش آن برای فردی در خانهاش متفاوت است. او توضیح داد که ارزش را میتوان از طریق داستانسرایی و افزودن یک لایه معنایی به محصول ایجاد کرد؛ به عنوان مثال، اگر همان بطری آب توسط یک شخصیت معنوی تبرک شده باشد، بسیاری حاضرند برای آن چند برابر قیمت بپردازند، زیرا دیگر یک کالای ساده نیست و ارزشی فراتر از محتویاتش پیدا کرده است.
بر همین اساس، تفاوت دو زنجیره مشخص میشود. «در زنجیره تأمین، هدف این است که محصول به موقع و سالم برسد» و تمرکز بر هزینه، زمان و فروش است. این نگاه، همان نگاهی است که میگوید: «آن انگور عالی دارد، اگر به بازار تهران برسد فوقالعاده است». این رویکرد تنها ارزش اقتصادی را میبیند و به همین دلیل «دیر یا زود بازار را از دست میدهی، قدرت رقابت را از دست میدهی، انگیزهات را از دست میدهی». در مقابل، «در زنجیره ارزش، هدف این است که محصول باارزشتر و سودآورتر شود» و تمرکز بر ایجاد ارزش، رقابتپذیری و سوددهی است.
رهایی برای آنکه این تفاوت را کاملاً ملموس کند، مثال تولید شیر را به کار برد. او توضیح داد که در نگاه «زنجیره تأمین»، فرآیند ساده و خطی است: شیر دوشیده شده و به کارخانه تحویل داده میشود تا به لبنیات تبدیل و فروخته شود.
اما در نگاه «زنجیره ارزش»، هر مرحله به فرصتی برای ارزشآفرینی تبدیل میشود. به جای تحویل ساده شیر، میتوان بر «شیردوشی تمیز و کنترل کیفیت» تمرکز کرد، سپس با استفاده از دانش بومی، «پنیر محلی با روش سنتی یا طعم خاص» تولید کرد و در نهایت، محصول را با «بستهبندی زیبا و برند بومی» به صورت مستقیم به مشتری فروخت.
او برای نشان دادن قدرت دانش بومی در خلق ارزش، داستان زنی در بندرعباس را روایت کرد که عرقیجات تولید میکند. این زن، با وجود داشتن معلولیت، «چهار صبح، قبل از طلوع خورشید، میرود و گیاهان را میچیند». وقتی رهایی دلیل این کار را پرسید، زن پاسخ داد: «کیفیت گیاه و عطر و بوی آن در آن موقع فرق میکند». رهایی تاکید کرد که این دانشی است که یک تولیدکننده صنعتی هرگز به آن توجه نمیکند، اما در زنجیره ارزش، همین جزئیات و همین دانش بومی است که به محصول، هویتی منحصربهفرد میبخشد و آن را به یک مزیت رقابتی قدرتمند تبدیل میکند.
رهایی تاکید کرد که قدرت «زنجیره ارزش» در این است که تنها به اقتصاد محدود نمیشود. او توضیح داد که وقتی یک محصول، داستان و هویتی فراتر از کالای فیزیکی خود پیدا میکند، ارزشمندتر میشود. این هویت از دل «ارزشهای زیستمحیطی» (مانند آسیب نرساندن به طبیعت)، «ارزشهای اجتماعی» (مانند مشارکت زنان) و «ارزشهای جامعه محلی» بیرون میآید. به گفته او، ادغام این ارزشها در محصول، آن را منحصربهفرد کرده و به آن قدرت رقابت پایدار میدهد. او نتیجه گرفت که تا زمانی که به مشارکت، توانمندیهای موجود و دانش بومی توجه نشود، «نمیتوانید بازار پایدار داشته باشید».
پیام اصلی این پنل، دعوت به یک تغییر نگاه بنیادین است: گذار از توسعهای که برای مردم طراحی میشود، به سمت توسعهای که با مردم و از دل تواناییهای خودشان آغاز میشود. این یعنی باور به اینکه راهحلهای پایدار، نه از بیرون، که از درون جوامع و با تکیه بر داراییهای پنهان آنها میجوشد.





